مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

میترائیسم و مسیحیت

ساسان قادری

(گروه نویسندگان مهرمیهن)

بحث پیرامون آیین مهر پرستی و میترائیسم یکی از تازه ترین و جذاب ترین مباحث در تاریخ کشورمان به شمار می آید و فقدان مستندات کافی در این رابطه، در کشورمان، موجب حدس و گمان ها و نظریاتی شده که به سبب تنوع و تفاوت های عمیق که ریشه در همان فقدان مستندات معتبر دارد، موضوع گفتار را به کلاف سر در گمی در نزد پویندگان تاریخ این کشور مبدل ساخته است. من به نوبه ی خویش می کوشم تا با استناد به یافته های باستان شناسی و مستندات موجود، به مروری در تاریخ اشاعه ی اصول اعتقادی مذکور و تطوراتی که آیین مذکور بر اثر تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان در طول دوران موسوم به عهد باستان، پذیرفته است بپردازم. با توجع به آن که می دانیم نخستین بار آیین پرستش مهر در بین قبایل آریایی رواج یافته است، برای آن که بتوانیم به منشاء شکل گیری آیین مهر پرستی و علل رواج ارزش های آن در بین قبایل مذکور بپردازیم، لازم می دانم که به مروری هر چند کوتاه از تاریخ حیات اجتماعی قبایل مذکور و شرایط حاکم بر زندگی آن ها، از نخستین ادوار حیات اجتماعی این قبایل تا عصر پراکندگی و تفرقه ی آن ها در مناطق مختلف، بپردازیم. مورخین تاریخ تمدن در جهان، زادبوم قبایل آریایی را منطقه ی وسیعی می دانند كه از حدود رودخانه «راين  Rhain» و «دانوب  Danub» در اروپاي جنوبي تا كوهستان هاي «آلتاي  Altai» در آسياي مركزي گسترش داشته است و «اوراسیا» خوانده شده است. مورخین مذکور این قبایل را به اعتبار مشترکات زبانی خود «هند و اروپايي Indu Europian»نامیده اند. این قبایل خود را «آریایی riansA» و زادبوم خویش را «آريا ورته Aria Varta» (به معنای چراگاه آریایی ها) خوانده اند.(1)   اگرچه فقدان كاميابي هاي باستان شناسي و عدم وجود مستندات معتبر از دوران استقرار قبايل هند و اروپايي در اوراسيا، بررسي و شناخت شرايط زندگي و تحولات سياسي و اجتماعي حاكم بر زندگي آنان در دوران مذكور را با مشكلات و ابهامات بسياري روبرو ساخته است، ليكن از آنجا كه جهان بيني قبايل مذكور همواره به عنوان بازتاب مينوي روند حيات آنان، در ارتباط تنگاتنگ با شرايط زندگي و ساختارهاي اجتماعي و سياسي آنان قرار داشته است، اندك آگاهي كه از مباني اعتقادي اين قبايل در دست است، اين امكان را فراهم آورده تا بتوانيم با وضوح بيشتري به بررسي شرايط و تحولات حاكم بر زندگي قبايل مذكور بپردازيم. اگر چه رواج زندگی قبایلی و به تبع آن فرهنگ شفاهی در بین قبایل هند و ایرانی مانع از برجای ماندن مستندات معتبر از شرایط و مبانی فرهنگ قبایل مذکور شده است، لیکن در عین حال آثاری که در دوران پس از مهاجرت و اسکان این قبایل در سرزمین های تازه برجای مانده است، تا حدی این نقصان را جبران می کند و اجازه می دهد تا از حداقل آگاهی نسبت به شیوه ی زندگی و مبانی اعتقادی قبایل مذکور، در دوران استقرار آن ها در اوراسیا که بعداً خوانده شد، برخوردار گردیدیم. اطلاعات به دست آمده از مبانی اعتقادی رایج در بین قبایل مذکور نشان می دهند که این قبایل به سبب شرايط جغرافيايي محيط زندگي خود به معيشت دام پروري و زندگي كوچ روي اتكاء يافته بودند و بنا به نقش سازنده و سرنوشت ساز پديده هاي طبيعي در روند حيات اجتماعي و اقتصادي خود به نوعي طبيعت پرستي محض گرايش يافته بودند كه بر اساس آن «آسمان» با نام «ديائوس Dyaus» به واسطه ي بلندي و عظمت خويش و نيز به عنوان جايگاه ظهور پديده هاي تأثيرگذار طبيعت همچون خورشيد، ماه، ستارگان و... و نيز منبع نزولي پديده هاي حيات بخش جوي همچون باران، به عنوان «خداي پدر» پرستش مي شده است. شواهد موجود بیانگر آن هستند که قبایل هند و اروپایی تا آغاز هراره ی سوم ق.م در مراتع زادبوم خویش پراکنده بودند، لیکن محدودیت منابع تغذیه در عین افزایش روز افزون جمعیت از یک سو، و نیز ناامنی ناشی از تهاجمات غارتگرانه ی قبایل سکایی ساکن در شمال اوراسیا، که در استپ های سیبری می زیستند،از سوی دیگر، قبایل مذکور را بر آن داشت تا با ترک زادبوم خویش و مهاجرت به سرزمین های پیرامونی، در صدد دست یابی به شرایط امن تر و مطمئن تر زندگی بر آیند. بنا به کشفیات باستان شناسی، نخستین دور مهاجرت قبایل هند و اروپایی در آغاز همین هزاره، از سوی قبایل ساکن در غرب آریا ورته تحقق پذیرفت. قبایل مهاجر مذکور كه طلايه داران مهاجرت هاي عظيم قبايل هند و اروپايي به شمار مي آیند، به تدريج از طريق شبه جزيره بالكان وارد اروپاي شرقي و جزاير مديترانه شدند و از مسير دشت باز لهستان در تمامي اروپا پراكنده گشتند و ضمن اختلاط با بوميان اين قاره و داد و ستدهاي اجتماعي و فرهنگي با آن ها، بنياد اجتماعات نوپاي اروپايي را با فرهنگ هاي تركيبي حاصل از اين اختلاط ها بنا گذاردند. از آميزش و امتزاج مهاجرين مذكور با بوميان مديترانه و  اروپا نتايج شگفتي همچون تمدن هاي شكوفاي «هلني» در مديترانه و «ميسني Misseni » در شبه جزيره يونان پديد آمد و تيره اي از اين مهاجرين كه يونانيان آنان را «كلت  Kelto» مي خواندند، با نفوذ به غرب اروپا و اختلاط با بوميان اين سامان كه منشاء آنها اسپانيا دانسته شده است، در تكوين بسياري از ملل اروپاي غربي مؤثر افتادند.(2) وقوع دور دوم مهاجرت قبايل هند و اروپايي از آریا ورته را در پايان هزاره ي سوم ق.م و شايد آغاز هزاره بعد دانسته اند و اعتقاد عمومي بر اين است كه اين قبايل كه در دو سوي ولگا پراكنده بودند، در جهات غرب و جنوب غربی جایگاه خود به حركت درآمده بودند. قبایل شرکت کننده در موج دوم مهاجرت ها در دو مسیر مختلف به آسیای غربی پای گذارند. گروهی با عبور از ارتفاعات قفقاز تا انحناي فرات پيش رانده و با اتکاء به روحیه ی بالای سلحشوری و تمدن ستیزانه ی خود سرایر شمال بين النهرين و دشت سوريه را به تصرف خود درآورده و پس از انهدام تمدن های بزرگ این مناطق و به بردگی گرفتن جوامع شهر نشین و صلح طلب منطقه، دولت های شبه نظامی و توسعه طلبانه ی خود برپا نمودند، و جمع ديگري از اين مهاجرين نیز كه از طريق درياي سياه به داخل آسياي صغير نفوذ كرده بودند، چندي بعد در گستره ي وسيعي كه از ارتفاعات آسياي صغير تا حاشيه مديترانه امتداد داشت پراكنده شدند. قبايل مذکور که برای تأکید بر تمایز خود با جوامع بومی منطقه تحت سلطه، خود را «هارياHar- Ri-Ya» (آريا = به معنای نجیب زاده) می خواندند، با استفاده از حاکمیت روح صلح طلبی رایج در بین جوامع شهر نشین منطقه و با اتكا به روحيات سلحشوري و تمدن ستيز خود، تهاجمات مخرب و رقابت های ويرانگرانه و گسترده اي را در سراسر منطقه تدارك ديده و ضمن انهدام كامل شهرهاي پر رونق و ثروتمند جوامع متمدن منطقه و برپایی دولت های توسعه طلب و سلحشور در نقاط مختلف و پیگیری سنت رقابت های سلحشورانه و توسعه طلبانه خویش، سراسر منطقه را به مدت چند سده در هرج و مرج سیاسی و اجتماعی و قهقرای مدنی فرو بردند. بزرگ ترین این دولت های رقیب و آریایی تبار «هيتي  Hitti» (در آسياي صغير)  و «متياني  Mitiani» (در شمال بين النهرين و دشت سوريه) نام داشتند که بیشترین نقش را در رواج رقابت های سیاسی و رویارویی های نظامی و توسعه طلبانه در منطقه داشتند. در سال 1908 میلادی کتیبه ای در منطقه ی «بغازكوي Booghaz-koi» در نزديكي آنكارا كشف گرديد که مربوط به انعقاد قرارداد صلح بین دو دولت دانسته شده است. عهدنامه مذكور متعلق به سال 1380 ق.م بوده و در طی آن پادشاه هيتي ها به نام «شوپي لوليما suppilulima» و پادشاه ميتاني ها «ماتيوازا  Mattiwazai» ضمن عقد قرارداد صلح در بین دولت های خویش، خدایان محبوب خود را نیز به شهادت گرفته اند. مشابهت نام خدایان مورد اشاره ی پادشاهان مذکور با اسامی و جایگاه خدایان آریایی که در «ريگ ودا  Rigveada» رساله ی دینی قبایل آریایی مهاجر به هندوستان آمده است، محققین را یاری رساند تا از شرایط زندگی و مبانی اعتقادی قبایل آریایی در پیش از مهاجرت های دوم و سوم آن ها از آریا روته آگاهی یابند. باستان شناس هایی که کتیبه ی مذکور را مورد تحقیق قرار داده اند، با استناد به متن کتیبه به این باور رسیده اند که پس از وقوع مهاجرت اول قبايل هند و اروپايي، خويشاوندان بازمانده ي آنان در منطقه، همپاي ارتقاء سطح شعور اجتماعي خويش و حركت در مسير تكامل، كوشيده بودند، براي درك بهتر و منطقي تر از طبيعت و پديده هاي موجود در آن، به چهره اي ملموس تر و عيني تر از خداي آسمان دست يابند. نتيجه اين امر به حاشيه رفتن خدای آسمان در باورها و مباني اعتقادي رايج و جايگزين شدن پديده هاي سرنوشت ساز و ملموس تر طبيعت به عنوان تجليات قدسي وي بود. اين پديده هاي طبيعي قدسي همچون آب، باد، خاك (زمين)، آتش، خورشيد و ماه و... كه جلوه ی وجودی و مظهر قدرت و عظمت پدر خويش (خداي آسمان) به شمار مي آمدند و از همين رو «ديوسان» دانسته مي شدند، به عنوان بازتاب مينوي شرايط زندگي قبايل مذكور، ارتباط تنگاتنگي با سازمان اجتماعي قبایل مذکور پيدا كردند. در متن عهدنامه كه نشانه هاي بارزي از رواج سازمان اجتماعي ويژه ي مبتني بر رواج طبقات اجتماعي سه گانه در آن قابل مشاهده است. از دو گروه خدايان طبيعي نام برده  شده  و آنان را به شهادت طلبيده اند. گروه اول خداياني هستند كه نماينده ي قدرت هاي موجود در طبيعت و عناصر تشكيل دهنده ي جهان هستي به شمار مي روند و عبارتند از: «وايو  Vayu»(باد)، «اتر  Atra» (آتش)، «اپم بنات  Apam-Nebat» (الهه آب) و «زم zam» (زمين)  و گروه دوم از خداياني تشكيل شده اند كه از چهره ي اسطوره اي انساني برخوردارند و بنا به ويژگي هاي خود داراي وظايف و حيطه قدرت عملياتي مشخصي هستند كه به ترتيب قدرت و عظمت، همان گونه كه در عهدنامه آمده، عبارتند از: 1- «ميترا  Mithra» و «وارونا  Varuna»: اين دو خدا يا ايزد، مظهر قدرت هاي مادي و معنوي خداي آسمان به شمار مي رفتند. ايزدان مذكور كه موكلين بر خورشيد و آب، سرنوشت سازترين پديده هاي طبيعي در حيات قبايل چادرنشين و دام پرور آريايي به شمار مي آمدند، در كنار يكديگر و در ارتباط تنگاتنگ باهم، ضمن جذب توانمندي هاي خداي پدر (آسمان) در اداره ي جهان هستي، با مراقبت و محافظت از «رتا Rta» نظم خلل ناپذير جهان هستي، تداوم حيات و شكوفائي زندگي قبايل آريايي را تضمين مي نمودند، و به كمك «رتا»، بر جهان فرمانروايي مي كردند. ميترا و ورونا كه به واسطه ي قدرت هاي شگرف و خارق العاده اي خارج از تصور  انسان، «آسورا Asura» (در نزد ايرانيان «اهورا  Ahura») خوانده مي شدند، بنا به توانمندي ها و حوزه ي اختيارات خود، حامي و حافظ طبقه ي پادشاهان (ورونا) و روحانيون (ميترا) به شمار مي آمدند. 2- «ايندره  Indra»: ايزد جنگاوري بود و بنا به خصائل خود، قوم آريايي و خصوصاً جنگ آوران آريايي را در فتوحات و غارتگري هاي خويش ياري مي رساند. در مباني اعتقادي آريائي ها، ايندره در فضاي بين زمين و آسمان (جو) با تمامي عوامل و پديده هاي مخرب طبيعت كه زندگي قوم آريايي و باروري منابع تغذيه آنان را مورد تهديد قرار مي دادند، مبارزه مي كرد و بالطبع حامي طبقه ي جنگاوران سلحشور آريايي به شمار مي رفت. 3- «ناستيا  Nastya»:دو الهه ي توأمان بودند كه شفادهنده و آفريننده ي سرسبزي مراتع و افزايش دهنده آنها محسوب مي شدند. اين دو الهه، بنا به باور آريائيان براساس ويژگي ها و وظايف خويش با طبقه مولد و فرودست گله داران در ارتباط بوده و از آنان حمايت مي كردند.(3) کتیبه ی بغاز کوی کهن ترین نشانه از رواج پرستش «میترا» (که در اوستا «میثره» خوانده شده است) در بین قبایل آریایی را ارائه می دهد. بر اساس متن کتیبه مذکور، میترا به عنوان ایزد خورشید، رسالت حراست از قانون مندی و وفای به عهد و نظارت بر تحقق آن در بین مومنان را ـ که از اساسی ترین الزامات در حفظ امنیت و نظم جامعه دانسته می شدند ـ بر عهده داشته است.  مقارن با برپایی موج دوم مهاجرت، دیگر قبایل آریایی ساکن در آریاورته که در شرق منطقه ی مذکور و در حاشیه ی دریاچه ی ارال مستقر بودند، به دلایل مشابه با دیگر خویشاوندان خود که راه مهاجرت از زادبوم و استقرار در سرزمین های تازه را در پیش گرفته بودند، با ترک مراتع خویش در حاشیه ی دریاچه ی ارال رو به جنوب گذارده و در گستره ی وسیعی که از دشت هموار خوارزم در حاشیه ی جنوبی دریاچه ی مذکور تا سواحل رود سند و دشت پنجاب در هندوستان و نیمه ی شرقی فلات ایران تا دامنه های شرقی زاگرس و نیز سلسله جبال هندوکش و حاشیه ی دورهای سیحون و جیحون امتداد داشت پراکنده شدند. استقرار کامل قبایل هند و ایرانی و پایان مهاجرت آن ها، عملاً به تفرقه ی کامل قبایل خویشاوند مذکور انجامید. ان گروه از قبایل که راه دشت پنجاب و حاشیه ی رود سند را در پیش گرفته بودند، به دشت های هموار و مستعدی که به سهولت نیازهای قبایل مذکور در تغذیه و زندگی را تأمین می نمودند، دست یافته بودند. وفور آب و استعداد خاک و گستردگی مراتع در این مناطق موجب شده بود که قبایل آریایی تازه مستقر شده در این مناطق، که به اعتبار نام جایگاه تازه ی خویش «سیندو  Sindu» و از سوی خویشان ایرانی خود «ایندو Indu« (هندو) خوانده شدند، از ثبات زندگی و سهولت در تأمین نیازهای خویش در تغذیه برخوردار شده و الزام چندانی در ایجاد تحول در شرایط زندگی و مبانی فکری خویش احساس نکنند و به همین سبب بود که همان گونه که از متن ریگ ودا، بر می آید، این قبایل در جایگاه تازه ی خویش همچنان سنت های پر هرج و مرج اجتماعی و باورهای اعتقادی رایج در دوران پیش از مهاجرت خویش را ادامه دادند. اما در سوی دیگر دیگر خویشاوندان آن ها که در دشت خوارزم، سلسله جبال هندوکش و شرق فلات ایران پراکنده شده بودند،(4) بنا به کمبود زمین های هموار و سرسبز ، آب کافی و اقلیم مناسب در تولید نیازهای زندگی خود، با مشکلات و محدودیت هایی در رابطه با منابع تولید روبرو شده بودند. چنين شرايطي نامناسبی، قبايل مذكور را بر آن داشت تا با درك لزوم تحول و تطابق ساختارهاي زندگي با شرايط سخت و متفاوت جغرافيايي جايگاه هاي تازه و نيز ارائه ي تدابيري در جهت استفاده ي بهينه از امكانات حداقل موجود و ممانعت از تحليل و نابودي منابع ناكافي پراكنده در منطقه ، به طرد سنت ها و مباني اجتماعي و سياسي هرج و مرج طلبانه ي حاكم بر زندگي قبيله اي پرداخته و با پذيرش دگرگوني عميق در شرايط زندگي خود به نفع يكجانشيني و اقتصاد كشاورزي و نيز گرايش به نظم و قانونمندي، راه تحول در ساختارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي خويش را در پيش گیرند. این تحول که قاعدتاً بایستی با نوآیینی و تطابق آرمان های قبایل مذکور با سازمان اعتقادي نوينی که نماد مينوي شرايط تازه زندگي قبایل مذکور دانسته می شد، مشروعیت می یافت، از همان آغاز استقرار این قبایل در جایگاه تازه ی خویش آغاز گردید و در طی آن گروه خدايان آريايي كه بنا به خويشكاري خود از ماهيت هرج و مرج طلبانه ي رايج در زندگي قبيله اي برخوردار بودند و در رأس آن ها «ايندرا Indra»(خداي باد و حامي و محبوب طبقه ي جنگاوران سلحشور) قرار داشت، با عنوان «ديوها» و خدايان مخل نظم و قانونمندي طرد شده و از پديده هاي شر (اهريمني) دانسته شدند و در برابر، «ميترا» و «ورونا»كه با عنوان «آسورا= اهورا» ها حافظ نظم جهان (رتا Rta) و قانونمندي طبيعت و اداره ي جهان هستي به شمار مي آمدند، در كانون باورها و آرمان هاي اعتقادي قبايل ايراني قرار گرفتند. اگر چه گزینش ایزد میترا (به سانسکریت «میترَ»(Mitra)، به اوستایی «میثرَ»(Mithra) و به پهلوی «میتر»(Mitr)) به عنوان خدای عهد و پیمان و ناظر بر قانونمندی و نظم و امنیت، پاسخ منطقی به نیازهای قبایل ایرانی نسبت به محیط زندگی خویش به شمار می رفت، لیکن این نو آیینی چندان به طول نینجامید و روند روز افزون هرج و مرج و ناامنی که به واسطه ی رقابت های داخلی قبایل سلحشور مذکور بر سر گسترش مراتع و منابع تولید خویش و نیز تهاجمات غارتگرانه ی قبایل سکایی ساکن در آن سوی رودهای سیحون و جیحون به قبایل مذکور، عملاً به افزایش و تمایز روح سلحشوری در نزد قبایل مذکور انجامیده و آن ها را برآن داشت تا با تحول در شخصیت مهر و اطلاق وی به عنوان خدای سلحشور  و بیگانه ستیز حامی قبایل ایرانی، به اشاعه ی روحیه ی سلحشوری در بین خویش و به تبع آن حاکمیت بی ثباتی و هرج و مرج بر منطقه مشروعیت ببخشند. متن مهر یشت در اوستا، که بنا به مستندات ارائه شده توسط «آرتور کریستین سن»  متعلق به دوران پیش از ظهور اشو زرتشت و مقارن با رواج آیین مهری بوده است، به روشنی شخصیت جنگ سالار مهر در دوران پرستش خدای مذکور توسط قبایل مهاجر ایرانی را به نمایش می گذارد.(5) شواهد موجود اين احتمال را تقويت بخشيده است كه چندي پس از استقرار كامل قبايل ايراني و برپايي دولت هاي آنان ، علي رغم وقوع تحولات سياسي و اجتماعي به نفع استقرار امنيت و ثبات در زندگي قبايل مذكور ، زندگي آنان هم چنان دستخوش نابساماني بوده است. به فراموشي سپردن ورونا (الگوي مينوي طبقه شهر ياران) و رواج مباني اعتقادي تازه مبتني بر پرستش يگانه ميترا نشانه هاي بارزي از تلاش قبايل مذكور در حذف تمامي عوامل و زمينه هاي ظهور ناامني و بي ثباتي در روند زندگي اجتماعي و اقتصادي خويش را ارائه مي دهند كه تا حذف شهرياري و واگذاري اختيارات و توانمندي هاي حاكمان مذكور به طبقه ي پرنفوذ دين ياران كه تحت حمايت ميترا و نماد زميني وي دانسته مي شدند ، ادامه يافت . در اين تحول ، ميترا كه پيش از آن بنا به پيوستگي خود با خورشيد و آتش به عنوان ناظر بر عهد و پيمان، داوري كننده در بين آحاد جامعه و حافظ دام ها و چراگاه هاي سرسبز و فراخ دهنده روزي و .............. دانسته می شد و  ناظر بر نظم و قانونمندي، حافظ و باروركننده ي چراگاه هاي سرسبز و چهارپايان مفيد و نيز فراخ دهنده ي روزي خوانده مي شد، در پی افزایش روز افزون مخاطرات ناشی از تهاجمات غارتگرانه ی قبایل سکایی نسبت به جان و مال خویش و احساس لزوم قبایل ایرانی نسبت به تقویت بنیه ی دفاعی و گرایش آن ها به سلحشوری، به نشانه ی رواج روح سلحشوری در بین قبایل مذکور، رو به دگردیسی گذارده و مطابق با آرمان های جامعه ی مومن به خویش، به خدایی سلحشور و حامی قبایل ایرانی در رویارویی های نظامی خود با دشمنان مبدل گردید.       این دگردیسی در مهر یشت به روشنی نمایش داده می شود، آن جا که به شرح واکنش میترا نسبت به هجوم دشمنان قبایل آریایی به مراتع آن ها می پردازد و می نویسد: «ميثره» (ميترا) دشمنان را به پيش مي راند، «رَش نو Rasno» آن ها را از سوي ديگر مي راند، «سروشه Sarusa»آنها را از هر سوشكار مي كند ، در برابر هردو ايزد و در پيشگاه آن دو با تيره بختي نابود مي شوند . اسبها از كشيدن بارهايشان سرباز مي زنند ، از جاي خود به تاخت پيش نمي روند، مرد سوار به آماج خود نمي رسد، گردونه ها باز پس مي مانند،  خداي باد نيز كه از همراهان ميثره است، نيزه ها را به پيش مي دهد. و همگي جنگ افزارهاي پرّان  بي نيرو بر زمين مي افتند ، به زودي استخوان ها و موها و مغز و خون دشمنان ميثره در هم  آميخته و به صورت شُله اي بر زمين مي افتند.»(6) منطقه ای که مورد سکونت قبایل مهاجر ایرانی قرار گرفته بود، بنا به شرایط متفاوت اقلیمی خود به دو جغرافیای کاملاً متفاوت دشت و کوهستان تقسیم می شد. دشت ها که منطقه ی خوارزم و  اراضی حاشیه ی دو رود سیحون و جیحون را در بر می گرفتند، بنا به همواری و مساعدت زمین و نیز وفور منابع آبی رودهای پر آب مذکور، شرایط مساعدی را برای گرایش ساکنان تازه ی خود به اقتصاد مطمئن تر و با ثبات تر کشاورزی و  یکجا نشینی  پدید آورده بود و همین امر شبب شده بود که بخشی از قبایل مهاجر ایرانی که در این مناطق استقرار یافته بودند، به زودی با ترک سنت های بیابانگردی و کوچروی، به یکجا نشینی و اقتصاد کشاورزی روی آورند و بالطبع از ماهیت صلح جویانه ای برخوردار گردند، لیکن در عین حال وجود دامنه های سرسبز در حاشیه ی ارتفاعات هند و کش و وفور نسبی منابع، این امکان را به بخشی دیگر از قبایل ایرانی ساکن در این دامنه ها داده بود تا ضمن حفظ سنت های رایج زندگی قبایلی، به اشاعه ی روحیات سلحشورانه ی خویش پرداخته و با استمرار زندگی سلحشورانه ی خود، راه رقابت های نظامی با یکدیگر و تهاجمات غارتگرانه به سکونت گاه های جوامع خویشاوند ساکن در خوارزم  را ـ که به تازگی و بنا به شرایط متفاوت زندگی خویش به کشاورزی و یکجا نشینی روی آورده بودند ـ در پیش گرفته و بر دامنه ي ناامني و هرج و مرج حاكم بر منطقه بیفزایند. «شواهد حاكي از آنند كه در اواخر هزاره ي دوم ق.م بحران هاي اجتماعي، اقتصادي و قومي ديني شديدي سراسر دخيوهاي ايرانيان را فراگرفته بود. فشار قبايل غارتگر سكايي ، دشمني و رقابت هاي سياسي و نظامي كوي ها، ناامني راهها، ركود توليد و داد و ستد و به دنبال آن فقر عمومي و... جوامع ايراني ساكن در منطقه را آبستن انقلابي عظيم ساخته بود، انقلابي لازم بود تا كوي هاي قبايل يكجانشين و كشاورز را در برابر تهاجم قبايل سكايي و خويشان بيابانگرد خويش متحد سازد، امنيت راه ها و رونق منزل گاه ها و توليد را تأمين كند و... و در صورت امكان چند شهرياري را مانند چند خدايي براندازد و نوعي حاكميت فراگير و مترقي را در سراسر سرزمين هاي قبايل ايراني يكجا نشين شده و كشاورز برپا دارد.»(7) اين تحولات بنا به سنت رايج ، زماني مشروعيت مي يافت و از هويت مستحكم و قابل قبولي برخوردار مي شد كه با انقلاب در مباني اعتقادي و جايگزين شدن سنن و سازمان اعتقادي نوين مبتني بر شرايط و الزامات تازه ي زندگي يكجانشيني و اقتصاد مشترك كشت  و دام رايج در بين جوامع روستانشين منطقه همراه باشد . اين انقلاب در نيمه ي دوم هزاره دوم ق.م با ظهور «اشو زرتشت ZarashTu Ashu» در سرزمين «آئيريانم وئجه  Ariyanem- vaejah» (خوارزم كنوني) و آغاز بشارت وي در «باخذي  Bahkdhi» (باكتريا- بلخ) يكي از دولت هاي (داهيو  Dahio) كياني تحت حاكميت كوي قدرتمندي به نام «ويشتاسب  Vistaspa» تحقق پذيرفت. آموزه هاي اشو زرتشت ، به روشني ، بازتاب آرمان ها و تكاپوهاي جوامع کشاورز و يكجانشين شده ي ايراني مبنی بر حاکمیت امنيت و ثبات در زندگی و نیز اشاعه ی  اصول و قوانین نوین منطبق با شیوه ی نوین زندگی شهروندی را ارائه می دهد. از دست رفته و مقابله با عوامل مخرب و برپادارنده ي ناامني و هرج و مرج، از یک سو، و اشاعه ی قوانین و ارزش های شكل گرفته بودند. نوآوري ها و آموزه هاي اشو زرتشت كه عمدتاً برمحور اصلاحات اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي استوار بودند، و نیز تأکید وی در نفی میترای جنگ سالار و سنت های پر هرج و مرج رایج در مبانی اعتقادی آیین وی ريشه در همين آرمان ها و تكاپوها داشتند. «اشوزرتشت» در رد ميتراي جنگ سالار و معرفي خداي مذكور و ايزدان ياور او به عنوان ديوها و عوامل مخرب و شر مي گويد: «آيا هرگز ديوها، خدايان خوب بودند؟ و اين را مي پرسم، كه مي بينيد چگونه از براي ايشان كرپن و اوسيج گاو را به دست خشم مي دهند ، همچنان كوي هميشه آن را به ناله درمي آورد. نمي پرورند آن را روي دين راستين از براي گشايش بخشيدن به كشت و ورز.»(8) اگر چه اشو زرتشت جان خود را بر سر آرمان های اصلاح طلبانه ی خویش گذارد، لیکن آموزه های وی که بنا به سنت جوامع بدوی به مبانی اعتقادی تازه تعبیر گردید، در نیمه ی اول هزاره ی اول قبل از میلاد و گرایش قبایل ایرانی و جوامع متنوع و ناهمگون ساکن در فلات ایران به وحدت، به ابزار همدلی و محور اساسی شکل گیری جامعه ی نوینی که از یکپارچگی این جوامع شکل گرفت و ایزان خوانده شد، مبدل گردیدند. اما این تحول نه تنها به حاکمیت آموزه های اصیل اشو زرتشت بر مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعه ی نوپایی ایرانی نینجامید، بلکه به سبب کوشش نیروهای حاکم در بهره برداری از آموزه های مذکور در تحکیم پایه های قدرت خویش، رو به انحطاط گذارده و به ابزاری در مشروعیت بخشیدن به نیروهای حاکم مبدل گردید. از میزان اشاعه ی اصول اعتقادی مزدیسنا در دوران حاکمیت ماد و انشان آگاهی چندانی نداریم، لیکن کتیبه ی «داریوش اول» در بیستون و اشاره ی وی به وجود بغان یا خدایان دیگر در کنار اهورامزدا و نیز تأکید وی در ترمیم پرستشگاه های تخریب شده به دستور بردیا، که مربوط به خدایان بومی منطقه بودند، نشانگر آن است که نوعی همه خدایی و تداوم سنت پرستش خدایان محلی مربوط به دوران پیش از ایران، در دوران سلطنت پادشاه مذکور رواج داشته است.

کتیبه های «خشایارشا» نشانه های وقوع تحول اعتقادی به نفع حاکمیت اصول اعتقادی مزدیسنا در ایران را به نمایش می گذارند. خشایارشا که بنا به گزارش های متعدد مورخین یونانی تحت نفوذ «استانس» رهبر مغ های زرتشتی در آن دوران قرار داشته است، می گوید که با تخریب تمامی پرستشگاه های مربوط به ادیان دیگر، به اشاعه ی آیین مزدیسنا پرداخته است.

وی در نخستين گام در ايفاي رسالت خود در تعیین آیین مزدیسنا به عنوان آیین رسمی پادشاهی هخامنشی و اشاعه ی ارزش های آن، درصد محو آثار رواج و نفوذ آيين هاي شرك آلود مربوط به خدايان بومي منطقه در فلات ايران برآمد. وی در گزارش عملکرد خود در این رابطه و نیز حذف باورهای اعتقادی مربوط به خدایان متعدد بومی در این سرزمین که یه صورت کتیبه برجای مانده است، آورده است که: «اندراين دهيوها بود جايي كه در پيش ديوان رايزش مي كردند. پس آنگاه به خواست اهورامزدا، من آن ديوان را بركندم و خواندم: ديوان يزش نشوند. آنجا كه در پيش، ديوان يزش مي شدند، آنجا من اهورامزدا و ارته را يزش نمودم به برزمني (حرمت).... و ديگر (كارها) بود كه دشكرد كرده شده بود، آنها را نيك كردم، آن چه من كردم، اهورامزدا مرا پشتي برد تا كرده را كردم.»(9)

این کتیبه ها اگر چه خشایارشا و دربار وی را به عنوان مومنین به اصول اعتقادی مزدیسنا معرفی می کنند، لیکن این دلبستگی دینی چندان به درازا نمی کشد، زیرا که بنا بر گزارش های برجای مانده، در پس تسلط کامل هخامنشیان بر بابل و وابستگی دربار هخامنشی به اصول مدنی پیشرفته ی این سرزمین، نهادهای قدرت در ایران به جولانگاه عناصر بابلی تبار مبدل می گردد و در پی آن سنت های فرهنگی و اجتماعی بابلی نیز همپای نفوذ تدریجی عناصر بابلی و جلوه های مدنیت آن در دربار هخامنشی و دیگر نهادهای قدرت در کشور نفوذ یافته و بر مبانی فکری دربار هخامنشی و نیروهای حاکم وابسته سایه می افکنند. آثار این نفوذ در عهد سلطنت «داریوش دوم» با بدعت گذاری هایی که توسط پادشاه مذکور و همسر وی «پری ساتیس» ـ که هر دو از مادری بابلی زاده شده و فرزندان اردشیر اول دانسته شده اند ـ در این کشور تحقق می یابد، ظاهر می گردد.

عظيم ترين و استوارترين بدعت گذاري هاي مغ هاي هخامنشي در سازمان اعتقادي مربوط به آيين توحيدي مزديسنا، با گرايش آنان به فرضيه ي بابلي مربوط به چرخه هاي زماني دوار بزرگ (فرضيه ي ادوار پيوسته) تحقق پذيرفت. بعد از آنكه دانشمندان ستاره شناس بابلي توانستند پي ببرند كه تمام اجرام سماوي پس از گذشت فاصله معيني از زمان، به وضع پيشين خود بازمي گردند و تمامي پديده هاي نجومي دقيقاً تكرار مي شوند، بر این اعتقاد شدند که چون حركات ستارگان و سيارات براساس نظمي مشخص و تكراري انجام مي گيرند، پس رويدادهاي روي زمين كه توسط سيارات مذكور اداره مي شوند نيز بايستي همين گونه باشند. فرضيه ي سال هاي كبير در ادامه ی همین انگاره ی نجومی شکل گرفت و هر سال كبير به عنوان فاصله زماني كه در طي آن تمام اجرام سماوي دوره كامل حركاتشان را به انجام مي رسانند، مشخص گرديد و اعتقاد يافتند كه تا ابد، آنچه در سال هاي كبير پيشين به وقوع پيوسته است، مجدداً در سال كبير بعدي نيز بي كم و كاست از نو به وقوع خواهد پيوست.

مغ هاي هخامنشي ساكن در بابل كه شيفته پيشرفت هاي علمي بابليان و باورهاي برخاسته از آن شده بودند، انگاره سال كبير را با انديشه ي اوستايي «زروان درغوخوذاته Zarvan- Daregho- Xvadhata» (زمان دراز شهرياري) كه زمان بقاي اين دنياي مادي تا روز قيامت است، تطبيق دادند و اين زمان را منقسم به هزاره هايي پنداشتند كه رويدادها در آنها تا اندازه اي به شکل تكراري به وقوع مي پيوندند و به صورت مشیت خدایان و قضا و تقدیر بر انسان تحمیل می گردند.

از آن جا که روح جبر گرایانه ی حاکم بر باور به سال های کبیر با منافع و مصالح دربار هخامنشی مبنی بر تحمیل پذیرش حاکمیت خویش بر جوامع تحت سلطه تطابق داشت، موجب قرابت دربار مذکور و مغ های همراه با آن با سنت های برخاسته از باور مذکور گردید و در پی آن آیین نوینی شکل گرفت که بر محور حاکمیت بلامنازع «زروان» خدای زمان گرفت و بر اساس آن «زروان» خدای زمان به عنوان خداي قدرتمند و جبار در راس ايزدان ايراني قرار گرفته و سرنوشت نوع بشر را در ید خود گرفت. از این دوران بود که ارزش هاي جبري مربوط به قضا بر مبناي اعتقادي و فرهنگي ايرانيان سايه افكنده و در لوای آیین مزدیسنا بر جامعه ی ایرانی تحمیل گردید.

همان گونه که اشاره شد، آيين زرواني كه تقدير بي رحم و سنگ دلانه ي زمان را تبليغ مي كرد، در آغاز شكل گيري، جوهر عقايد بابليان در زمينه ي جبر نجومي و ادوار پيوسته راجع به سال هاي كبير را جذب كرد و مجموعه سنت هاي اعتقادي ويژه اي را ارائه كرد كه به گونه اي بنيادين و اصولي با تعاليم و آموزه هاي اشوزرتشت و اصول آيين مزديسنا مغايرت داشت. اعتقاد راسخ زرتشت به جدايي طبيعت نيكي و بدي و اختيار انسان در گزينش، حمايت و پيروي يكي از طبيعت هاي متضاد مذكور در مباني اعتقادي و زندگي خود، كاملاً با اصول زروانيسم كه بر محور جبري بودن مقدرات و سرنوشت پديده هاي جهان هستي از جمله انسان قرار داشت، در تضاد بود و از سوي ديگر باور مغ هاي زرواني مبني بر وجود هميشگي زروان و قرار داشتن آن در رأس سازمان اعتقادي مذكور، از شأن و منزلت اهورامزدا به عنوان تنها موجود قدسي و جاودان به شدت مي كاست.

باور به ظهور سوشيانس يا منجی در ادامه همین بدعت گذاری رواج یافت و بر اساس آن مغ های زروانی که دوره ی سال های کبیر را نه هزار سال مشخص نموده و بر اسای آن سه هزار سال نخست را به دوران حاکمیت اهریمن، سه هزار سال دوم را به دوران مبارزه ی بین اهورامزدا و اهریمن و در نهایت سه هزاره ی سوم را نیز به عنوان عهد حاکمیت اهورامزدا تقسیم کرده بودند، برای پایان هر هزاره از دوره ی سه هزاره ی پایانی و برای گذار این هزاره ها به هزاره ی بعد، ظهور یک منجی را نوید دادند که بنا به اموزه های آن ها مقرر شده بود تا با ظهور خویش انسان را در تحقق آرمان خود مبنی بر ایمنی در برابر ناملایمات یاری رسانند. نخستين این ناجی های سه گانه با نام «استوت ارت Astvat- Arta» (هوشيدر) در پايان هزاره ي دهم ظهور كرده و به شفاي همگان مي پردازد، دومين آنان، در پايان هزاره ي يازدهم با نام «اوخشيت ارت Uxsyat- Arta» (هورشيد ماه) به معناي پرواننده ي قانون مقدس، و سومين آنها نيز در پايان هزاره ي دوازدهم با عنوان «اوخشيت نمه Uxsyat- Nemah» (سياوشانس) به معناي پرواننده ي نماز و نيايش ظاهر خواهند شد و ضمن مقابله با عوامل و ياران اهريمن گجسته، سعادت و خردمندي را براي مؤمنان وسياه روزي و فلاكت را براي دشمنان همراه خواهند آورد. باور به ظهور منجی از بطن همین بدعت گذاری شکل گرفت و همان گونه که بعداً اشاره خواهم کرد، به بشارت ظهور ناجی موعود در عهد سلطه ی سلوکیان در ایران و رواج سیمای نوینی از آیین مهری انجامید.(10)

در دوران فتح ایران توسط اسکندر، ایالت «درنگیانا» (سیستان) یکی از معدود مناطقی بود که توانسته بود با استفاده از روح سلحشوری قابل توجه قبایل سکایی ساکن در آن در برابر تهاجمات لشگریان فاتح مذکور مقامت نموده و استقلال خود را حفظ نماید و به همین سبب بود که در پی عزم بخشی از جمعیت مغ های بیگانه ستیز در مهاجرت از سرزمین «راگا» (ری کنونی) ـ که پایگاه تاریخی مغ ها دانسته می شد و تحت سلطه ی سپاه یونانیان گجسته قرار گرفته بود ـ پذیرای مهاجرین مذکور و خانواده های آن ها گردید.(12) و مغ های مهاجر توانستند در سایه ی حمایت حاکمان سکایی تبار سیستان، به احیاء بخش قابل توجهی از سنت های رایج آیین زروانی و نوسازی سازمان خویش و به تبع آن اشاعه ی ارزش های بیگانه ستیز بر علیه بیگانگان حاکم بر سرزمین اهورایی بپردازند.

یکی از سنت هایی که تحت تأثیر شرایط حاکم و آرمان مغ های زروانی در بازیابی استقلال خدشه دار شده ی کشور از یوغ بیگانگان گجسته، بیش از دیگر سنت های رایج مورد توجه قرار گرفت. باورهای مربوط به منجی های سه گانه بود که در تطابق با افزایش روح استقلال طلبی و سلحشوری جامعه ی سکایی ساکن در سیستان دچار اصلاحات شده و در سیمای تازه ای مبتنی بر بشارت ظهور ناجی یگانه ارائه گردید. در این اصلاحات میترا یا مهر که از دیرباز به عنوان خدای محبوب قبایل سلحشور ایرانی از رونق قابل توجهی در اصول اعتقادی رایج قبایل مذکور برخوردار بود و در عهد هخامنشیان نیز توانسته بود با اتکاء به همین محبوبیت خود، ضمن نفوذ در مبانی اعتقادی آیین مزدیسنا، در کنار اهورامزدا و آناهیتا به عنوان یکی از خدایان مورد تقدیس دربار هخامنشی اهمیتی گسترده یابد، در تطابق با آرمان سلحشورانه و استقلال طلبانه ی قبایل ساکن در سیستان، به عنوان منجی برگزیده ای که پسر خدا دانسته می شد، به محور اساسی سنت های اعتقادی قبایل مذکور مبدل گردید. این امر با اشاعه ی ادعای مربوط به بشارت ظهور وی و مشروعیت بخشیدن به این بشارت از طریق انتساب آن به اشو زرتشت میسر گردید. بر اساس این بشارت اشو زرتشت ظهور ناجی برگزیده ای را نوید می دهد که از نطفه وی و از بطن مادری باکره زاده خواهد شد و با رسالت رهایی ایرانیان از یوغ سلطه ی نیروهای اهریمنی پای به جهان خاکم گذارده و با متحد ساختن ایرانیان، آن ها را در مبارزات رهایی بخش خود رهبری خواهد کرد.

«گوش كنيد، تا من به شما راز حيرت انگيزي درباره ي شاه بزرگ كه بايستي به جهان آيد را آشكار كنم، هنگامي كه زمان مناسب فرا رسد در آن زمان، وقتي كه زمان بايستي پايان پذيرد، نطفه ي كودكي در جنين مادري دوشيزه بسته خواهد شد، بدون آنكه آن دوشيزه مردي به خود ديده باشد.» (13)

بشارت مذکور در کنار سنت سیاسی مربوط به اطلاق جایگاه شاه ـ خدایی به شاهان محلی این امکان را در اختیار شاه خدای حاکم بر سیستان قرار داد تا با معرفی خویش به عنوان «مهر سوشیانت» و «شاه بزرگ موعود زرتشت» جامعه ی تحت حاکمیت خویش و دیگر جوامع متفرق شده ی ایرانی را به بازیابی استقلال از دست رفته ی خویش و رهانیدن سرزمین اهورایی ایران از یوغ سلوکیان گجسته (اهریمنی) ترغیب نماید. بر اساس روایات موجود موعود مذکور که بنا به نظر بسیاری از خاندان حاکم سورنا دانسته شده است، در «کوه پیروزی» (کوه خواجه در کنار دریاچه ی هامون) اعلام ظهور نموده و با ارائه ی ارزش های نوینی مبتنی بر رواج روح سلحشوری در بین آحاد مومنان، به عنوان فرزند خدای اهورامزدا و میانجی بین مومنان و خدای اهورامزدا، ضمن بر عهده گرفتن گناهان نوع بشر و تحمل مصائب ناشی از آن، آحاد مومنان را به جهاد علیه عوامل اهریمنی فرا خوانده و عدالت و پاکی را جایگزین ظلم و پلیدی می نماید تا موجبات رستگاری آن ها فراهم گردد.

«گئو ویدن گرن» شواهد و مستندات معتبری ارائه می کند که نشان می دهند، باورها و سنن مهرپرستی، که در بین جامعه ي درنگیانا شکل گرفت، به سرعت و همپای رشد مبارزات استقلال طلبانه ي جوامع شرق فلات ایران علیه سلطه ی دربار سلوکی در سراسر این منطقه رواج یافته و شاه ـ فئودال های حاکم، حتی از نوع محلی آن (عمدتاً بانیان سلسله های شاهی) در بین جوامع برده وار وابسته به آنها به عنوان شاه ناجی و تجسم مهر(میترا)، مورد پرستش قرار گرفته بودند. ایمان عمیق و انضباط آهنین حاکم بر آیین مهرپرستی و تطابق ویژگی های سلحشورانه ی آن با شرایط سیاسی، اجتماعی و نظامی حاکم بر منطقه، گسترش چشمگیر و شتابان مبانی آیین مذکور را در بین جوامع مذکور به دنبال آورند. این جوامع و شاه - فئودال های حاکم بر آنان با اتکاء به باورهای حاکم بر آیین مهری، قيام های استقلال طلبانه ای را علیه حاکمیت سلوکیان بر منطقه تدارک دیده و به عصر تسلط دربار مذکور و پولیس های یونانی تبار تحت حمایت آن بر منابع ثروت خویش پایان دادند. این کامیابی با گرایش شاه- فئودال های متعدد حاکم بر این جوامع به وحدت و یکپارچگی توانمندی های سیاسی و نظامی خویش تحت محوریت قبیله ی سلحشور و قدرتمند «پارن ها» (پارتیان) تحقق یافت. (در آغاز قرن دوم ق.م).

براساس گزارش هایی که از «شاه بزرگ» یا «مهر» مذکور برجای مانده است، «در سال 51 اشکانی، روز جمعه مادر مهر بشارت می یابد، پس از آنکه 275 روز از بشارت گذشت، یک شنبه شب 25 دسامبر مهر زاییده می شود (روز 26 دسامبر که در اوائل زمستان قرار دارد، روز مهرگان و آغاز سال نو مهری دانسته شده که برابر است با اول ژانویه آغاز سال مسیحی)، مهر در 25 سالگی مبعوث می گردد و دعوت می کند و چهل سال در میان مردم به دعوت می پردازد. (سالی که مهر مسیحا مبعوث شده است، سال 241 پیش از میلاد مسیح مصلوب است.

وفات یا نبیران مهر در روز دوشنبه چهارم شهریورماه، در روز عید شهریورگان سال 1518 مار رصد (201 ق.م) دانسته اند.»(14)

به نظر می رسد که بین رواج اصول سلحشورانه و بیگانه ستیز مهرپرستی با رقابت شاه- فئودال های شرق فلات و دربار سلوکی برسر دستیابی به منافع سرشار رونق بازرگانی در منطقه، ارتباط تنگاتنگی برقرار بوده است. درآیین مذکور شاه فئودال های منطقه که از ویژگی های شاهانه و دربارهای مستقل برخوردار شده بودند، بنا به سنت کهن شاه- خدایی، با کسب جایگاه خدایگانی، به عنوان سیمای تجسد یافته و جلوه ی زمینی مهر شناخته شدند، در چنین سازمان اعتقادی بالطبع ایده آل های فئودالی و سنت های مربوط به پذيرش جامعه نسبت به سلطه ی کامل اشراف فئودال و تن دردادن به قضا و قدر در سرنوشت خود مورد توجه و تأکید قرار داشت و در این میان تنها رسالتی که برای جامعه متصور بود، تبعیت مطلق آنان از شاه- فئودال حاکم بود که به عنوان خدا- ناجی، جلوه ی زمینی و سیمای تجسد یافته ی مهر دانسته می شد. بندگان شاه ـ خدایان مذکور ضمن اطلاق جایگاه مهر به شاهان مذکور و معرفی آن ها به عنوان جلوه ی زمینی میترا به نشانه ی ابراز بندگی نسبت به آن ها،اقدام به مُهرکردن نقش مالکیت شاهان محلی مذکور بر پیشانی خویش «ساکرامنتوم Sacramentum» می نمودند. مورخین رومی در شرح جنگ های «سورنا» شاه محلی سیستان با سپاه روم، به نشان مذکور بر روی پیشانی سربازان وابسته به وی اشاره می کنند.

بر اساس روایات حماسی که در ایران رواج داشته و بازمانده است، پیروان میترا وی را همان موعود بشارت داده شده توسط اشو زرتشت می دانستند که در پایان طولانی ترین شب سال، که عملاً پایان زمستان و آغاز فصل تابستان را نوید می داد، از مادری باکره در غاری از کوه پیروزی (کوه خواجه ی کنونی در ساحل دریاچه ی هیرمند) متولد شده و برای رهایی نوع بشر و رستگاری وی ظهور کرده و به عنوان میانجی بین خدا و نوع بشر، داوری اعمال انسان در روز رستاخیز را بر عهده داشته و مومنان خود را در کسب رستگاری در زندگی ابدی یاری می رساند. به باور مومنان وی پس از ایفای رسالت خود، در ضیافتی ـ که شام آخر خوانده شده است ـ با حواریون خود شرکت کرده و پس از صرف نان و آب مقدس، و نوید بازگشت برای پیروزی نور بر ظلمت و پایان دادن به مصائب نوع بشر، همراه با «سُل» ایزد خورشید به آسمان صعود کرد. به زعم مومنان میترایی وی در روز رستاخیز به داوری اعمال نوع بشر می نشیند و سرنوشت آن ها را تعیین می کند.

از آن جا که مومنان میترایی، وی را به عنوان موعود رهایی بخش و یاور خود در مبارزات استقلال طلبانه ی آن ها بر علیه سلطه ی عوامل گجسته (اهریمنی) می شناختند، لذا بر آمادگی ذهنی و جسمی مومنان تأکید بسیار داشته و می کوشیدند تا با انجام ریاضت ها و برنامه های خود سازی به ارتقاء توانمندی های خود بپردازند. این امر با رواج باور مبتنی بر سلوک هفتگانه و طی طریق به صورت هفت مرحله همراه بود و در طی آن کسانی که می خوایتند به سلک سربازان میترا در آیند، اقدام به پشت سر نهادن هفت مرحله ریاضت می نمودند. این مراحل هفتگانه از مرحله ی موسوم به کلاغ آغاز می شد و پس از پشت سر نهادن مراحل دیگر که با نام های کلاغ، نامزد، جنگی، شیر، پارسی، مهر پویا به بالاترین جایگاه در آیین میترا، یعنی جایگاه پدر می رسید. داوطلب میترایی در پی گذار از هر مرحله، به نشانه ی پایان زندگی و جایگاه گذشته و ورود به دوران جدید غسل تعمید می شده و با نقش نشان میترا بر بدن و احتمالاً پیشانی خود (ساکرامنتوم) خود را به عنوان «سپاهیان میترا» و «برادران میترایی» معرفی می نمودند.(15)

آیین میترا در روم

نقش اساسی و تعیین کننده ی آیین نوپای مهری (میترائیسم) در احیای وحدت و یکپارچگی جوامع ایرانی و نیز انظباط نظامی، سنت های راز آلوده و جذابیت های چشمگیر ارزش های استقلال طلبانه و اخلاقی آن، به زودی توجه رومیان را به خود جلب نمود و سربازان رومی که تحت رهبری «پمپی» قرار داشته و با هدف سرکوب دزدان دریایی سیلیسی به آسیا آمده بودند، ضمن دلبستگی نسبت به انضباط و ارزش های سلحشورانه و راز آمیز آیین مذکور، به مبانی اعتقادی آن گرایش یافته و در بازگشت به روم، اقدام به اشاعه ی آیین مذکور در زادبوم خویش نمودند (67 ق.م) و چندی نگذشت که آیین مهری ضمن اختلاط با باورها و سنت های اعتقادی و فرهنگی جامعه ی روم، که به دگرگونی در شخصیت و خویشکاری «مهر مشی» موعود ایرانی و تبدیل آن به خدای میترا در بین جامعه ی روم انجامید، در سراسر روم به عنوان آیین رسمی امپراتوری در سراسر سرزمین های تحت نفوذ فرهنگ هلنی برگزیده شد.

بنا به گزارش مورخین رومی، نخستین بار «نرون» امپراتور روم در حدود 66 میلادی به آیین میترا گروید. و آیین مذکور سه سال بعد در اروپای مرکزی رواج یافت و کمی بعد نیز به بالکان رسید و در 142 میلادی پادگان های رومی منطقه ی «رن» به آیین مذکور گرویدند و میترا را حامی خود خواندند. در طول قرن دوم آیین میترا همچنان به نفوذ خویش در اروپا ادامه داد و امپراتور «کومود» در مراسم مذهبی مربوط به آیین مذکور شرکت نمود.

آیین میترا در قرن سوم و در پی تلاش های امپراتور «کارالاکا» به اوج قدرت خود در سرزمین روم دسید. امپراتور مذکور فرمان داد تا در زیر حمام های شهر رم برای «زئوس»، «هلیوس»، «سراپیس» و «میترا» که صاحب جهان و شکست ناپذیر خوانده می شد معابدی را بنا کنند. و در سال 274 میلادی نیز «اورلیانوس» دیگر امپراتور روم پس از نزدیک به آیین مذکور را به عنوان آیین رسمی امپراتوری اعلام نمود و شورای امپراتوری نیز میترا را به عنوان خدای حامی امپراتوری روم و «خورشید شکست ناپذیر» معرفی نمود و از آن پس آیین مذکور در متصرفات روم، به ویژه در آسیای صغیر نیز رواج گسترده یافته و به مدت سه قرن به عنوان آیین رسمی امپراتوری روم بر مبانی اعتقادی رومیان سایه افکند. متون رومی گستره ی جغرافیایی رواج آیین مذکور در سرزمین های رومی را از رود دانوب تا اقیانوس اطلس و از رومانی تا جبل الطارق و سراسر آفریقای شمالی معرفی نموده اند و از وجود صدها محرابه ی مهری در این مناطق گزارش داده اند. شدت رواج این محرابه ها به حدی بود که تنها در بندر کوچک «اوستیا» در نزدیکی شهر رم، ویرانه های چهارده معبد مهری به دست آمده است. «پلینیوس» مورخ مشهور رومی در رابطه با گسترش نفوذ و حاکمیت سنت های مهری در سرزمین های رومی می نویسد که از مصب دانوب تا دیوار بریتانیا و از دریای آدریان (دریای سیاه) تا ستون های هرکول (جبل الطارق) همه جا قلمرو میترا بود.

میترا تا اواسط قرن چهارم همچنان اقتدار خویش به عنوان خدای حامی امپراتوری روم را حفظ نمود، اما از این دوران و در پی کوشش «کنستانتین» حاکم نیمه ی شرقی امپراتوری روم در کسب استقلال خود از روم غربی و شکل گیری امپراتوری روم شرقی در قرن چهارم میلادی و در نهایت کامیابی وی در حذف همتای غربی خویش، شرایط برای آیین میترا دگرگون گردید. کنستانتین که در تأکید بر تمایز و استقلال دولت از دربار امپراتوری در غرب و نیز مشروعیت بخشیدن به دولت خود در روم شرقی، به آیین نو پای مسیحیت گروید. در دوران مذکور که مقارن بود با نیمه ی اول سده ی چهارم میلادی، بالا گرفتن روحیه ی استقلال طلبی از امپراتوری به انحطاط کشیده شده ی روم و تلاش جوامع ساکن در منطقه ی آسیایی تحت حاکمیت روم در رهایی از غارتگری ها و سرکوبگری های سربازان رومی، موجب رواج گسترده ی آرمان های مسیحایی و به تبع آن رشد قابل توجه آیین مسیحیت در بخش شرقی امپراتوری گردیده بود، همین امر کنستانتین را بر آن داشت تا از پتانسیل بالای آیین نوپای مذکور در تحقق آرمان های خویش یاری بجوید و از همین سبب بود که آیین مسیحیت را به عنوان آیین رسمی دولت خویش برگزیده و به کمک کلیسا جمعیت روبه تزاید مومنان مسیحی در روم را نیز با خود همراه سازد. ی دوران پادشاه مذکور این آیین که در سرزمین های شرقی امپراتوری رشدی قابل توجه یافته بود، وی چندی بعد توانست در جایگاه امپراتور روم ، آیین مسیحیت را به عنوان آیین رسمی کل امپراتوری روم معرفی نماید و شرایط را برای آغاز فترت و در پی آن زوال آیین میترا فراهم آورد.

آیین میترا یک بار دیگر در سال 360 میلادی، با کوشش «ژولیان» جانشین کنستانتین، بار دیگر به جایگاه خود به عنوان آیین رسمی امپراتوری را از مسیحیت باز پس گرفت، لیکن کوتاهی عمر امپراتور مذکور و نیمه تمام ماندن سیاست های ضد مسیحی وی، به تنها امید مومنان میترا برای بازیابی عظمت آن پایان داد و در نهایت «تئودوزیوس» جانشین وی در 394 میلادی برای همیشه به نفوذ جایگاه متمایز میترا در سرزمین های رومی، در شرق و غرب پایان داد.

مسیحیت در روم

در طول سه سده ای که آیین میترا به عنوان آیین رسمی امپراتوری روم، به تکیه گاه امپراتوران و سرداران کشورگشای رومی در گسترش و تحکیم پایه های قدرت و ثروت خویش و امید مردم فرو دست جامعه در کسب رستگاری ابدی مبدل گردیده بود، در داخل سرزمین روم بر اثر فتوحات مداوم و ظهور طبقه ای از سرداران برخوردار از ثروت های عظیم و بردگان فراوان ناشی از پیروزی های نظامی، تناقضات و تضادهای طبقاتی روندی رو به رشد یافته بود. تصاحب زمین های حاصلخیز و استفاده از نیروی ارزان بردگان توسط مالکان نظامی به تدریج به کاهش درآمد خرده مالکان و به تبع آن بدهکاری و ورشکستگی آن ها انجامید، به صورتی که خرده مالکان مذکور برای پرداخت مالیات ها ناچار به فروش زمین های خویش و سپس پیوستن به سلک بندگان مالکان مذکور شدند. این تضادها و اختلافات فاحش طبقاتی به تدریج به ناامنی و شورش های متعددی در روم انجامید که عمدتاً توسط مالکان ورشکست شده و یا بردگان برپا می گردید و سرزمین روم را به بی ثباتی و هرج و مرج می کشانید. مهم ترین این شورش ها در گزارش های مورخین رومی با عناوین قیام فقرای بی حقوق روم به رهبری «کاتی لین» یکی از اشراف رومی به فقر کشیده شده در 62 ق.م و شورش بردگان روم به رهبری «اسپارتاکوس» در 73 ـ 71 ق.م به ثبت رسیده است. این قیام ها همان گونه که در تاریخ روم آمده است، به سختی سرکوب شدند، و سرخوردگی عمومی ناشی از این شکست ها به تدریج زمینه ساز رویگردانی طبقات فرودست رومی از تکاپوهای عینی و گرایش آن ها به آرمان های ذهنی گرایانه گردید.(16)

مقارن با ایامی که روم در آتش شورش های اجتماعی می سوخت، در سرزمین های تحت سلطه ی امپراتوری مذکور نیز ناامنی و بی ثباتی ناشی از رواج قیام های استقلال طلبانه مشکلاتی را برای سپاه توسعه طلب امپراتوری پدید آورده بود. این قیام ها بنا به اشاعه ی گسترده ی اصول اعتقادی میترائیسم در سرزمین های تحت سلطه ی روم، از ماهیتی مطابق با آرمان های استقلال طلبانه و سلحشورانه ی آیین مذکور برخوردار شدند.

سرزمین یهودیه که در آن دوران تحت سلطه ی امپراتوری روم درآمده بود، یکی از عرصه های فعال شکل گیری قیام های استقلال طلبانه بر علیه سلطه ی روم بود و بنا به گزارش های تاریخی، قیام های رهایی بخش متعددی در دوران مذکور در این سرزمین برپا گردیدند که جملگی با شدید ترین واکنش ها روبرو شده و کشتار گسترده ی استقلال طلبان و تحمیل سخت ترین شرایط زندگی بر جامعه یهود را در پی آوردند. در گزارش های رومیان از تحولات سیاسی و اجتماعی سرزمین یهودیه از وقوع دو قیام رهایی بخش گسترده از سوی یهودیان استقلال طلب آگاهی می یابیم. نخستین این قیام ها در سال 132 میلادی به رهبری شخصی به نام «شمعون برکوخبه» (به معنی سلاله ستارگان) صورت گرفت. رهبر مذکور در سیمایی مطابق با مهر پیامبر ایرانی، به عنوان «شاه اسرائیل» رهبری جامعه یهود را بر عهده گرفت و با سازماندهی آن ها توانست ضمن تسخیر اورشالیم و پاکسازی آن از رومیان، دولت مستقل یهود را برپا کند. حمایت روحانی بزرگ یهود، «ربی اکیبه» و اطلاق «مسیح موعود» به رهبر مذکور در بالا گرفتن کار قیام و همراه ساختن مردم کارساز واقع شد، اما واکنش روم نیز نسبت به این وقایع بسیار شدید بود و امپراتور وقت روم، «هادریان» با گسیل سپاهی عظیم به منطقه توانست در 135 میلادی ضمن کشتار قیام کنندگان و رهبر آن ها، اورشالیم را دوباره تصرف کند و در پی آن با صدور فرمان ویرانی مجدد شهر، ربی اکیبه را نیز زنده زنده پوست کندند و با شکنجه بسیار به قتل رساندند.تا بتوانند به زعم خویش، زمینه های قیام های استقلال طلبانه و عمدتاً مسیحائی یهودیان را از میان بردارند.

این سرکوب گری ها از آن چنان شدتی برخوردار بود که به تدریج زمینه ساز گرایش جامعه ی مذکور به ترک تکاپوهای عینی گرایانه ی استقلال طلبی و گزینش ذهنی گرایی و انزوا طلبی به امید ظهور ناجی موعود گردید. این تحول که به روشنی از آیین مهر مسیحای ایرانی تأثیر پذیرفته بود، موجب شکل گیری جماعتی از تحول گرایان زاهد گردید که با نام «اسنه Essenoi» خود را برگزیدگان و مقدسین خوانده و نام «اتحاد میثاق نو» و «اتحادیه توبه کاران» را بر خود گذارده بودند.

بنا به طومارهای به دست آمده در غار کومران، جماعت مذکور در مجامع زاهدانه و عارفانه ی خود، به تقلید از مجامع سربازان مهر مسیحا، با اعتکاف و نیز تحمل ریاضت ها و محرومیت ها از جذابیت های دنیای مادی، در تزکیه روح و پاکی خویش از آلایش دنیای فانی می کوشیدند و در انتظار ظهور «موعود ناجی» و «پادشاه بزرگ» (القاب مهر مسیح ایرانی) قوم یهود، روزگار می گذراندند. رهبری این جماعت «یهود ـ مسیحی» در سال 162م در اختیار مصلحی بود که با نام «جوسر بن جوسر» به انتظار اسنه ها در ظهور موعود پایان داد و با عنوان «معلم عدالت» انقلاب عظیمی را بر علیه سلطه ی رومی ها و حاکمیت غاصبانه ی خاندان روحانی «زدوک» ها که به فساد کشانیده شده و راه همدلی و همراهی با سلطه گران رومی را در پیش گرفته بودند، رهبری کرد.

معلم عدالت با تلاش کاهن اعظم اورشالیم، از سوی حاکمان رومی یهودیه، به جرم تلاش برای کسب جایگاه «پادشاه قوم یهود» و «ناجی موعود» (مسیح) محکوم شده و مصلوب گردید و جمع قابل توجهی از یاران وی (اسنه ها) که از سرکوب و کشتار جان سالم به در برده بودند، به عنوان برده به رُم فرستاده شدند.(17)

با استقرار بردگان اسنه ها در رُم، ارزش های مسیحائی آن ها نیز در بین بردگان و تهیدستان بی حقوق در رم انتشار یافته و به سبب آمادگی جامعه رم و نیز قرابت فکری آن ها با اصول آیین میترا، به سرعت در سراسر این سرزمین اشاعه یافت.

همان گونه که اشاره شد، سرزمین روم در دوران ورود بردگان یهودی ـ مسیحایی و استقرار آن ها، به تضاد طبقاتی و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی فرو پاشیده ای دچار گردیده بود. از یک سو طبقه ی اشراف حاکم و برده دار، ضمن مخدوش ساختن ارزش های آیین میترا به نفع منافع خویش، آیین مذکور را به ابزاری در مشروعیت بخشیدن و تحکیم حاکمیت ضد انسانی خویش مبدل ساخته بودند و در سوی دیگر طبقات فرودست و بی حقوق جامعه نیز که به زندگی مشابه با بردگان مبتلا بودند، پس از سرکوبی شدید قیام های رهایی بخش خویش، و نومیدی از میترای رهایی بخش که به استخدام دربار و اشراف غارتگر رومی درامده بود، رو به انزوا آورده و با ذهنی گرایی و پیگیری ارزش ها و سنت های وحدت طلبانه و رهایی بخش میترا و گرایش به جنبه های عارفانه آن، به ویژه سنت های ریاضت کشاننده و نافی دنیای فانی و جذابیت های آن، می کوشیدند تا شرایط ناگوار حاکم بر زندگی خویش را قابل تحمل سازند. در چنین شرایطی افزوده شدن بردگان یهودی ـ مسیحائی یا همان «اسنه ها» به طبقات فرودست رومی و تلاش آن ها در پیگیری آرمان های خویش در سرزمین تازه، به ویژه باورهای مسیحائی آن ها، روحی تازه در جان طبقات محروم رمی دمید و شرایط را برای همزیستی و اختلاط ارزش های اعتقادی، فرهنگی و اجتماعی دو جامعه ی محروم رومی و یهودی فراهم آورد. این روند با اشاعه ی باورهای ذهنی مسیحائی در بین طبقات محروم و مأیوس شهر رم همراه شد و اینان کوشیدند تا با تکیه بر آیین مستقلی که از اختلاط ارزش های مسیحائی آیین میترا با آرمان های و شعائر رهایی بخش بردگان یهودی (اسنه ها) شکل گرفته بود، به مقابله با شرایط غیر انسانی حاکم بر زندگی خویش برخیزند.

در آغاز قرن اول میلادی سردابه های زیر زمینی شهر رم در اشغال فقرا و بردگانی بود که می کوشیدند تا با اتکاء به ذهنی گرایی و باورهای مسیحائی، ناکامی خود در تغییر شرایط سخت زندگی را با گرایش به انزوا طلبی و زهد گرایی جبران نمایند. در جمعیت های روز افزونی که از سوی این گروه های درمانده تشکیل می شد، حفظ وحدت و کمک به همنوع از طریق برپایی تشکیل صندوق های اعانه و برپایی سفره های گروهی جهت تغذیه و یاری محرومان اساس کار این جمعیت ها را تشکیل می داد و در هر جامعه ی کوچکی معتمد ترین و پر نفوذ ترین افراد به عنوان صندوق دار جمع، که بعداً «اسقف» خوانده شدند، نقش رهبری آن ها را نیز به عهده داشتند. در همین دوران ظهور «پاولوس» رومی زاده ی ساکن در سوره و ابتکار وی در تدوین و تنظیم رسالات دینی برای جمعیت های مسیحایی زمینه را برای تبدیل نهادهای پراکنده ی مسیحایی به آیین منسجم و سازمان یافته ی مسیحیت فراهم آورد.(18) و به دنبال آن با تشکیل کلیسای مستقل مسیحیت، عملاً مسیحیت به عنوان رقیبی بالقوه برای آیین رو به فترت میترا مطرح شد. روند رو به گسترش پیوستن رومیان، به ویژه اشراف رومی و به دنبال آن نفوذ روز افزون صاحبان ثروت که بیشترین اعانه ها را به صندوق های کلیسا ارائه می نمودند، نیز بر قدرت و ابتکار عمل مسیحیت در رویارویی با واکنش های ایذایی صاحبان قدرت در امپراتوری افزود و این روند تا آن جا ادامه یافت که دربار روم ناچار گردید تا آیین نوپای مسیحیت را نیز به عنوان یکی از آیین های رایج در سراسر سرزمین های گسترده ی امپراتوری مورد تأیید قرار دهد و به مومنان مسیحی آزادی عمل اعطا کند.

در آغاز قرن چهارم میلادی، روند روز افزون پیوستن جوامع تحت حاکمیت امپراتوری روم در شرق و نیز طبقات مختلف از جامعه ی روم به کلیساهای مسیحی، از یک سو، و نیز ورود کلیسای مذکور به عرصه ی رقابت با نهادهای میترایی، از سوی دیگر، عملاً شرایطی را فراهم آورد تا آیین مسیحیت به عنوان رقیبی بالقوه و پایاپای با میترایسم مورد حمایت امپراتوری روم، مورد توجه «کنستانتین» ـ حاکم برگزیده ی روم در سرزمین های شرق امپراتوری ـ که راه استقلال طلبی از دربار به انحطاط کشیده در رم را در پیش گرفته بود، قرار گیرد. وی که در صدد مشروعیت بخشیدن به اقدام خویش و جلب حمایت های مردمی بود، با گزینش مسیحیت به عنوان آیین رسمی امپراتوری مورد نظر خود در سرزمین های شرقی، عملاً کلیسای مسیحی را به یاری طلبید و با این اقدام شرایط را برای تبدیل آیین زاهدانه ی مذکور به نهاد فعال در حوزه ی مدیریت کننده ی جامعه مبدل ساخت. این امر در نیمه ی قرن چهارم میلادی تحقق پذیرفت و در پی آن، لزوم برپایی سنت ها و مناسک آیینی در جهت جذب توده ی مردم و ترویج اصول مبتنی بر پذیرش نیروی راهبردی کلیسا در زندگی مومنان، اسقف های مسیحی را بر آن داشت تا با جذب سنت های میترایی که به شدت مورد توجه و تمایل مومنان رومی قرار داشتند، بر اقتدار و نفوذ کلیسا در زندگی جوامع مسیحی بیفزایند و دولت روم شرقی را که نخستین دولت مسیحی دانسته می شد، در امر تحقق آرمان های خود یاری رسانند. از همبن دوران است که سنت های میترایی به سبب آشنا بودن در اذهان مومنان رومی، با دگرگونی در ظاهر خود، به عنوان سنت های مسیحی به حیات خود ادامه دادند.

از متن گزارش های مورخین رومی قرون اولیه ی میلادی، چنین بر می آید که در قرن سوم میلادی، در عهد «ترتولیان» یکی از نامدار ترین رهبران مذهبی مسیحی، هنوز از آرمان ها و سنت های میترایی که بعداً در لوای آیین مسیحیت بر مبانی اعتقادی آن سایه افکندند، خبری نبود. و این روند از پی همگامی کلیسای روم شرقی با کنستانتین و تبدیل کلیسا به نهادی در اداره ی جامعه و خدمت به صاحبان قدرت آغاز گردیده است. همان ترتولیان در متنی بر علیه پیروان میترا نوشته بود: « به درستی این اهریمن است که وظیفه اش تحریف حقیقت است ........ این اوست که با بهره گیری از معتقدات خویش وعده می دهد که گناه آنان را با غسل تعمید بشوید، او ـ تا آنجا که من اسرار میترا را به یاد می آورم ـ بر پیشانی سپاهیانش نشانه ای می گذارد، شکستن نان را جشن می گیرد و نمادی از رستاخیز می سازد ........ »(19)

«فیلکس مینوتسی» یکی از مؤلفان مسیحی قرن سوم میلادی نیز بر عدم گرایش مسیحیان در دوران مذکور به سنت های میترایی و حتی مخالفت خود با این سنت ها تأکید می ورزد. وی در رابطه با رواج پرستش چلیپا در نزد مومنان میترایی، خطاب به آن ها می نویسد: «درباره ی چلیپاها باید بگویم که ما به هیچ روی آن ها را گرامی نمی داریم ..... آن ها برای ما مسیحیان لازم نیستند. این شما بت پرستان هستید که بت های چوبین برایتان مقدس است. شما چلیپاهای چوبین را شاید چون بخشی از خدایانتان می پرستید ....»(20)

کهن ترین نشانه های نفوذ سنت های میترایی در اصول اعتقادی مسیحیت، متعلق به نیمه ی دوم قرن سوم میلادی به بعد و در شهر رم به دست آمده است، آن جا که در دالان های زیر زمینی این شهر، نخستین تصویر عیسی ناصری مورد ادعای مسیحیان منطبق با نگاره ی میترا و همچون او بره به دوش نقش شده است و بر گور زنی مسیحی در همان دالان ها نشانه ی چلیپا ی میترایی حک شده است و در دالان معروف «کالیکست» در شهر رم نقش دیگری از مسیح با چلیپایی بالای سر وی به تصویر کشیده شده است.

انتساب ویژگی های میترا به عیسی ناصری، همچون تولد از مادر باکره، و اطلاق خویشکاری منطبق با شخصیت میترا به عیسی مذکور، از جمله بر عهده گرفتن مصائب ناشی از تاوان گناهان بشر و هدایت آن به سوی رستگاری و ایفای نقش میانجی بین خدای خالق و مومنان و همچنین جایگزین شدن سلسله مراتب هفتگانه ی مسیحی به جای سلوک هفتگانه ی میترایی، در عین اقتباس از ارزش ها و سنت های آیین میترایی همچون گزینش زاد روز میترا (25 دسامبر) به عنوان روز تولد عیسی، تعیین جشن سالانه ی بهاری میترایی به عنوان عید پاک و روز عروج عیسی به آسمان، گزینش سنت میترایی غسل تعمید به عنوان یکی از شاخصه های بارز ایمان به عیسی مسیح، انتساب روایت مربوط به ضیافت شام آخر (عشاء ربانی یا اوکاریست) میترا با دوازده حواری خویش و عروج او به آسمان، به عیسی ناصری و دوازده حواری وی، تداوم اشاعه ی سنت میترایی ساکرامنتوم در بین مسیحیان، انتساب روز یکشنبه ـ که در نزد میترایی ها به عنوان روز خورشید مورد احترام بود ـ به روز مقدس مسیحیان، تبدیل هفت مرحله ی سلوک میترایی به هفت مقام روحانی مسیحیت و نیز نبدیل مهرابه های میترایی به کلیساها، افروختن شمع و استفاده از ناقوس و صدای ساز در هنگام اجرای سرودها و دعاهای مذهبی و ..... از جمله نتایج ابتکار کلیسای مسیحی در جذب سنت ها و باورهای میترایی و تبدیل آن ها به شاخصه های ایمانی آیین خویش به شمار می روند. این تلاش ها که با خشونت زاید الوصف و شرم آور مسیحیان بر علیه پیروان پایدار میترا همراه شد، تا قرن هفتم میلادی و ظهور «پاپ گریگوری» (گریگوری کبیر) و کوشش وی در کشتار گسترده ی میترا پرستان ـ که به زعم وی ملحد و کافر شمرده می شدند ـ ادامه یافت و به حذف کامل آیین میترا از حافظه ی تاریخی جوامع رومی و نابودی تمامی نشانه های حضور و نفوذ میترا در سرزمین های مسیحی انجامید.

میترائیسم در ایران:

همان گونه که اشاره شد، ایرانیان توانستند با اتکاء به اصول سلحشورانه و استقلال طلبانه ی آیین میترا، به انگیزه و اعتماد به نفس لازم برای رهایی از یوغ سلطه ی سیاسی سلوکیان دست یابند و با همراهی و همدلی با دولت محلی پارت، که در شمال شرق فلات شکل گرفته و از روح سلحشوری قابل توجهی برخوردار بود، به پیگیری آرمان استقلال طلبانه ی خود و اخراج سلوکیان گجسته بپردازند. این آرمان در دوران سلطنت مهرداد اول (171 ـ 138 ق.م) تحقق پذیرفت و وی توانست با اخراج سلوکیان و جوامع یونانی تبار ساکن در پولیس های متعدد در گوشه و کنار کشور، دامنه ی حاکمیت دولت پارت را بر منطقه ی گسترده ای که از ماوراء النهر و آسیای مرکزی تا بین النهرین امتداد داشت بگستراند.

دولت پارت که بنا به ویژگی ها و ساختارهای سیاسی و اجتماعی ویژه ی جوامع فلات ایران، بر اساس اتحادیه ای از شاهان محلی (ملوک الطوایف) مناطق مختلف کشور، که در هفت خانواده معرفی شده اند، تشکیل شده بود که از میان آن ها خانواده ی اشک که پیشگاهی مبارزه با سلوکیان را بر عهده داشت، در رأس اتحادیه ی مذکور قرار گرفته بود. محور وحدت این خانواده ها پیروی از آیین میترا بود که پس از ایفای نقش محوری خود در ایجاد انگیزه و اعتماد به نفس لازم به جوامع مختلف ایرانی در بازیابی هویت مستقل ملی خویش، به سبب تطابق ماهوی با ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رایج در ایالات مختلف فلات، به عنوان آیین رسمی دولت پارت برگزیده شد.

بر اساس مستنداتی که در کتاب خویش تاریخ تحولات اجتماعی ایران ارائه کرده ام، دامنه ی رواج اصول اعتقادی میترایی در ایران عهد پارت، سراسر فلات ایران را در بر نمی گرفت، بلکه جوامع ساکن در ایالات آتورپاتکان (آذربایجان کنونی)، پارس و به احتمال قریب به یقین ایالت بابل همچنان به اصول اعتقادی مزدیسنا وابسته بوده و آتشکده های زرتشتیان به عنوان رقیبی قدرتمند برای معابد میترایی، در این ایالات رونق خویش را حفظ نموده بودند. آیین مذکور اگر چه در طول سه سده ی نخست حاکمیت پارتیان، به سبب کامیابی های گسترده ی نظامی و سیاسی دولت مذکور بر علیه روم فرصت چندانی برای ابراز وجود و قد علم کردن در برابر آیین پر نفوذ میترایی پیدا نکره بود، لیکن تحولات سیاسی در داخل کشور و اوج گیری رقابت ها و تفرقه بین خاندان های حاکم بر دولت پارت که در نیمه ی اول سده ی اول میلادی به اوج خود رسیده و به تقسیم دولت پارت به دو بخش مستقل غربی و شرقی انجامیده بود، شرایط مساعدی را برای آیین مزدیسنا فراهم آورد تا بتواند به گسترش دامنه ی نفوذ خود و پیگیری رقابت خود با میترایسم بپردازد. این امر با ظهور بلاش اول (77 ـ 51 میلادی) تحقق پذیرفت.

آغاز سلطنت بلاش اول مقارن بود با دو دستگی بین خاندان های حاکم بر دولت پارت و همین امر موجب شکل گیری دو دولت مستقل در نیمه های شرقی و غربی فلات ایران گردید که در طی آن خاندان های حاکم در شرق فلات که تحت مدیریت خاندان گیو (خاندان حاکم بر گرگان و شمال خرایان) قرار داشتند، با رد سلطنت بلاش اول، شخصی به نام «گودرز» را به شلطنت برگزیده و دولت مستقل خود را در شرق فلات ایران برپا کردند. همین امر بلاش اول را که از حمایت خاندان های غربی کشور برخوردار بود، بر آن داشت تا در تأکید بر استقلال خود از خاندان های شرقی که به آیین میترایی دلبسته بودند، راهی متفاوت را در پیش گیرد و با گرایش به آیین مزدیسنای رایج در غرب کشور و برگزیدن پایتخت تازه در «بلاش گرد» (در محل تیسفون، در بین النهرین) هویت مستقلی را با تکیه بر آیین مزدیسنا برای دولت و جامعه ی تحت حاکمیت خود طراحی نماید. از همین دوران است که آیین مزدیسنا دور تازه ای از حیات ملی خود را آغاز می کند و اصول اعتقادی آن که تا آن تاریخ به صورت شفاهی و انتقال سینه به سینه در اختیار انحصاری تعدادی از خاندان های مغ قرار داشت، در مجموعه ای مکتوب که اوستا خوانده شد گردآوری گردید.(21)

به هر روی از همان دوران بلاش اول رقابت بین دو آیین میترایی رایج در شرق ایران با مزدیسنای شایع در غرب، همپای رقابت های خونین سیاسی و نظامی بین خاندان های حاکم در کشور رو به گسترش نهاد که در نهایت با انحطاط تدریجی دولت پارت و زوال قطعی آن به دست اردشیر شاه خدای محلی استخر پارس و کامیابی آیین مزدیسنا در حذف نشانه های رواج آیین میترایی به پایان رسید. رهبری نهضت حاکمیت سراسری مزدیسنا و جایگزینی آن به جای آیین میترا در شرق ایران بر عهده یکی از رهبران مذهبی و پر نفوذ ایالت پارس، با عنوان «کرتیر»، قرار داشت. وی که به خوبی از لزوم پایان دادن به تفرقه ی دینی در کشور، به عنوان اقدامی الزامی و اجتناب ناپذیر در جهت احیای وحدت و یکپارچگی جوامع ایرانی آگاهی داشت، همان گونه که در سه کتیبه ی خود که در نقش رستم برجای مانده اند، مبارزه ی گسترده و سرکوبگرانه ای را بر علیه آیین های دیگر رایج در کشور، به ویژه آیین میترایی برپا می کند و دامنه ی خشونت ناشی از پیگیری این تدابیر به جایی میرسد که دیگر نه نشانی از میترا در فلات ایران برجای می ماند و نه از مومنان به میترا اثری باقی می ماند.(22)

منابع و مآخذ:

(1): ن.ک: هنري لوكاس؛ تاريخ تمدن (جلد اول)، ترجمه عبدالحسين آژنگ، نشر كيهان، 1373، صفحه 120

(2): ن.ک: ساسان قادری؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جلد اول؛ ایران باستان، نشر رنگ آّب، 1385، ص 55

(3): ن.ک:آرتور کریستین سن؛ مزدا پرستی در ایران، ترجمه ذبیح الله صفا، دانشگاه تهران، 1345، ص37 ـ 42

(4): ن ک: جغرافیای تاریخی ایران باستان، محمد جواد مشکور، نشر دنیای کتاب، 1371، صص 108 ـ 111

(5): هنریک سانوئل نیبرگ، دینهای ایران باستان، سیف الدین نجم آبادی، نشر مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها، 1359، ص58

(6): اوستا؛ مهريشت، بندهاي 70-72، پژوهش جلیل دوستخواه، نشر مروارید، 1374، ص 370

(7): امان الله قرشي؛ ايران نامك، نشر هرمس، چاپ اول، 1373، صفحه 170

(8): ن.ک: ژ ـ دومزیل؛ مقاله زرتشت، کتاب تاریخ تمدن ایران، ترجمه جواد محیی، گوتمبرگ، 1335، ص 91 تا 94

(9): ا.ت. اومستد؛ تاريخ شاهنشاهي هخامنشي، ترجمه محمد مقدم، انتشارات اميركبير، 1372. صفحه 34

(10): ن.ک: مری بویس؛ زرتشتیان، ترجمه عسگر بهرامی، نشر ققنوس، 1381، صص 102 ـ 103

(11): پي ير بريان؛ تاريخ امپراتوري هخامنشيان، ترجمه مهدي سمسار، نشر زرياب، 1375.صفحه 1419

(12): مري بويس، فرانتز گرنر؛ تاريخ كيش زرتشت، جلد سوم، همايون صنعتي زاده، توس، 1375. صفحه 15

(13): ن.ك: مري بويس، فرانتز گرنر؛ همان، صفحه 16

(14): ذبيح بهروز؛ تقويم و تاريخ ايران، انتشارات ايران ويج، سال 1331، صفحه 104.

(15): ا. اینهارت؛ سرچشمه پیدایش چلیپا، ترجمه سیروس ایزدی، نشر توکا، سال1357، صص 33 تا 35

(16): ن.ک: کری ولف؛ درباره مفهوم انجیل ها، ترجمه محمد قاضی، نشر فرهنگ، صص 82 ـ 84

(17): ن.ک: مهندس جلال الدین آشتیانی؛ تحقیقی در دین مسیحیت، نشر نگارش، 1379، صص 106 و 107

(18): ن.ک: مهندس جلال الدین آشتیانی؛ همان، ص 257 تا 260

(19): ا. اینهارت؛ همان، ص49

(20): ا. اینهارت، همان، ص 46

(21): ن.ک: هرتسفلد؛ تاریخ باستانی ایران بر بنیاد باستان شناسی، ترجمه علی اصغر حکمت، انتشارات انجمن آثار ملی، 1354، ص98

(22): ن.ک: ولاديميرلوكونين- تمدن ايران ساساني- ترجمه عنايت الله رضا- انتشارات علمي و فرهنگي- سال 1356 صفحه 161

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML