شقيق از این سخن سخت شرمگین شد و لرزید و از منبر به پایین آمد و گفت: حق با این جوان است.جوانی گرم رو آنجا حاضر بود و گفت: ای استاد، آنگاه که سفر می کردی، اگر تو را به یاری حق اعتماد بودی، به این یک درم هم نیاز نبودی و این توکل که از آن سخن میگویی کجا بود؟شفیق بلخی در بغداد بر منبر رفته بود و از توکل سخن می گفت و آنگاه درمی پول از جیب خود در آورد و گفت: من، آنگاه که سفر حج میکردم، به خدا توکل کردم و با همین یک درم به راه افتادم. رفتم و برگشتم و تا امروز هنوز خداوند ضامن روزی من بود و بدین یک درم هم حاجت پیدا نکردم.

الهی نامه عطار - نثر : بهروز ثروتیان

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی