اکنون داستانی در داستان از گفتار آن راستان یکدل و يكزبان درباره آن تختی بگوی که آن را تاکدیس می خوانی و پرویز در اسپریس آن را بنهاد. آغاز آن از هنگام ضحاک ناپارسا و ناپاک بود. در آن هنگام که آفریدونِ پهلوان برفت و نام مردانگی را از آن تازيان ببرد، مردی به نام جهن برزین در دماوند کوه بود که کامش به هر کشوری رسیده بود و شاه او را از دیگران جدا نگاه می داشت. جهن برزین برای آفریدون شاہ تخت ناموری بساخت و گرداگرد آن گوهر بنشاند. چون آن تخت پرمایه بدانسان آباد گشت، شاه آفریدون بدان شاد شد و سی هزار درم و یک تاج زرین و دو گوشواره از برای آن به جهن داد و گشادنامه ساری و آمل را نیز  که سرزمینی همچون بهشت بود  برای او بنوشت. آنگاه در هنگامی که فریدون ایران را به ایرج - که کوچکترین پسر نامدار او بود - بسپرد، شاه آفريدون سه چیز بر پادشاهی ایران بیافزود: یکی آن تخت و گرز گاوسار - که سخنش در گیتی به یادگار ماند . و دیگر هفت چشمه گوهر که آن را دادگر می خواند. چون ایرج درگذشت و آن سه چیز از او برجای ماند، منوچهر نیز به آنها شاد بود. از آن پس هرکسی که به شاهی می رسید، چیزی بر آن تخت می افزود. چون به کیخسرو نیکبخت رسید، بر بالای تخت، فراوان بیافزود. به همینگونه بود تا این که به لهراسپ و از او به گشتاسپ رسید. چون گشتاسپ آن تخت را بدید، گفت: همانا که کار بزرگان را شایسته نباشد نهفتن. پس گشتاسپ گرانمایه به جاماسپ گفت: چه چیزی داری که بر این بیافزایی؟ ببین تا چه می خواهی بر آن بیافزایی تا پس از مرگ، ما را بستایند. چون جاماسپ آن تخت را بنگریست، با دانش خود شمار سپهر بلند و چگونگی آن را بر روی آن تخت پدیدار کرد. همه آن نگارها را از کیوان تا ماه به فرمان شاه بر روی آن تخت بنمود. اینچنین تا هنگام اسکندر، هریک از شاهان که آن تخت را بدیدند، چندین چیز از زر و سیم و پیلسته و آبنوس بر آن بیافزودند. یک اسکندر از بیدانشی خود همه آن را پاره کرد. از آن پس بزرگان آنچه را که باز مانده بود، نهان بداشتند و از یکی به دیگری می رسید. بدین گونه بود تا پادشاهی اردشیر که دیگر نام آن تخت کهن گشته بود. اردشیر نشانی از آن تخت در جایی بیافت. سرانجام چون اردشیر پس از آن که کام بزرگی را براند، بمرد، آن تخت از او باز ماند. اینچنین بود تا آن تخت سزاوار گرامی به پرویز شاه رسید. پس او مهتران هر کشوری را به نزد خود بخواند و چندی درباره آن تخت با ایشان سخن براند. سرانجام از آن بزرگان شکسته های فراوانی از آن تخت بیافت و با شادی آهنگ گردکردن آنها را کرد. پس آن تخت اردشیرشاه را بیاورد و همه تیزهوشان ایران آن تخت سزاوار را به هنگام آن خسرو شاه پیروزبخت به هم بپیوستند. درودگرانی از روم و چین و مکران و بغداد و ایران زمین برای او بیآمدند. هزار و سد و بیست استاد بودند که چگونگی آن تخت را به یاد داشتند. با هریک از ایشان نیز سه مرد شاگرد رومی و بغدادی و پارسی بود. پس خسرو به ایشان بفرمود تا بی هیچ درنگی کار کنند و سرانجام در دو سال آن تخت را به هم پیوستند. چون سرانجام آن تخت بلند را بر پای کردند، روی بخت بلند آن درخشان شده بلندای آن سد و هفتاد ارش شاهی و پهنایش که از بلندایش کمتر بود، سد و بیست ارش بود. هر ارش شاهی نیز همچون پنج ارش بود و بدین سان بالای آن تخت چنان بود که سرش به ابر می سایید. در هر روز از سی روز ماه، یک بوب بر روی آن می افکندند. روی آن تخت را سد و چهل هزار نگار زرین و پیروزه کرده بودند. همه میخها و بندهای آهنین آن از سیم خام و هریک به سنگینی هزار و پانسد و هشتاد و چهار نخود بود. هرگاه که خورشید از بخش بره، چراغ خود را می نهاد، دشت در پشت سر و باغ در پیش روی آن بود. چون خورشید در بخش شیر می رفت، پشت آن تخت به سوی او بود. چون هنگام تیرماه و میوه و جشنگاه می رسید، روی آن به سوی میوه و باغ بود تا از هر میوه ای بویی بیابد. زمستان که هنگام باد و نم بود، هیچکس بر آن تخت دژم نبود. همه تاکهایش با نوارهایی از پوست خز و سمور برای شهریار بسته شده بود. هزار گوی سیمین و زرین که سنگینی هریک دوازده هزار نخود بود، بر آتش چنان تافته می شدند که رنگشان بسان مرجان می گشت. شمار دوازده بخش و هفت ستاره و ماه تابان از هر بخشی که می رفت، بر آن دیده می شد. از شب نیز بر آن دیده می شد که چه اندازه گشته است. چندین بخش از آنها زرین بود و بسیاری نیز گوهرآگین بودند. اگر کسی هر اندازه دانش هم داشت، او را یارای شمردن آن نبود. ناچیزترین گوهرهایش هریک به ارزش هفتاد دینار بود. ارزش بسیاری از آن گوهرها هم بیش از هفتسد دینار بود. گوهرهای سرخ بسیاری هم بودند که هیچکس ارزش آنها را نمی دانست و در شب تیره از برای آنها همه جا بسان ناهید درخشان بر آسمان روشن میشد. سه تخته نیز بر پایه هایی بر روی آن تخت بود که سراپای آنها از گوهرهای پرمایه بود. هریک از آن تختها تا تخت دیگری چهارپایه زیرین و گوهرنگار داشتند. نام تخت کوچکتر میش سار بود و بر روی آن سر میش را نگاریده بودند. تخت بزرگتر را لاژورد می خواندند، زیرا که هرگز باد و گرد بر آن راه نداشت. سدیگر تخت یکسره از پیروزه بود و هرکه آن را می دید، دلسوز آن می گشت. هرکسی که دهگان و زیردست بود، جایش بر روی تخت میش سر بود. سواران بیباک نبرده بر آن گنبد لاژوردین می نشستند. جای دستور نیز که از کدخداییش رنجور بود - بر روی تخت پیروزی بود. و بدین سان تنها خردمندان و مهتر پرستان بر روی تخت پیروزه می نشستند. بر روی آن تخت جامه ای زربافت افکنده بودند که درازای آن پنجاه و هفت ارش بود. همه ریشه های آن را با گوهر  بافته و بر روی آنها نیز رشته هایی از زر تابیده بودند. نشان آسمان را از بهرام و کیوان و هرمزد و خورشید و ناهید و تیر و ماه گردنده بر روی آن پیدا کرده و بدین سان نیک و بد را برای شاه پدیدار ساخته بودند. نشان چهل و هشت شاه را با سر و تاج و تخت ایشان از هفت کشور و روم و ایران بر آنها نشان داده بودند. تاج آن شاهنشاهان را نیز بر روی آن با زر بافته بودند.

...................

* اسپریس به پارسی به معنای میدان و عرصه دواندن اسب است.

* 1584 تخود برابر با 66 مثقال است.

* 12000 نخود برابر با 500 مثقال است.

...................

میترا مهرآبادی – شاهنامه ی فردوسی به نثر پارسی سره

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی