مردی با سپری بزرگ به جنگ رفته بود , از قلعه سنگی بر سرش زدند و بشکستند , برنجید و گفت ای مردک مگر کوری ؟ سپری بدین بزرگی نمی بینی , سنگ بر سر من میزنی ؟ کلیات - عبید زاکانی
مردی با سپری بزرگ به جنگ رفته بود , از قلعه سنگی بر سرش زدند و بشکستند , برنجید و گفت ای مردک مگر کوری ؟ سپری بدین بزرگی نمی بینی , سنگ بر سر من میزنی ؟ کلیات - عبید زاکانی