در سال ۱۲۹۰، ناصرالدین شاه به فرنگ مسافرت کرد و این خود سنت شکنی مهمی بود. زیرا تا آن روز هرگز یک پادشاه ایرانی - جز برای جنگ - قدم از مرزهای ایران بیرون ننهاده بود و اینک پادشاهی مسلمان با خدم و حشم و فوجی از درباریان، از ایران به سوی دیار فرنگ، سرزمین خاج پرستان روی می نهاد.

این سفر را میرزا حسین خان پیش پای شاه گذاشته بود. او که خود شیفته تمدن اروپایی بود میخواست شاه را به اروپا ببرد تا او از نزدیک پیشرفتهای علمی و صنعتی و فکری دنیای متمدن را ببیند تا مگر به خود آید و ره آوردی از این بازار عظيم و پهناور دانش و هنر برای رعایای خویش همراه برد. در یکی از نامه هایش، به شاه می نویسد:

فواید و معانی این سفر... همایونی به فرنگستان در نظر اغلب عقلای ما هنوز به آن طور که باید معلوم نشده است. این عزم ملوکانه محض سیاحت نیست. این یک شاهراه بزرگی است که از برای ترقیات ایران گشوده می شود. در این سفر تنها پادشاه ایران به فرنگستان نمی رود. در حقیقت تمام دولت ایران به جهت نجات این ملک به تفحص اوضاع دنیا می رود. هرگاه مقصودات عاليه درست به عمل آید نتایج آن بلاشک معظم تر از آن خواهد بود که نادر به واسطه فتوحات خود در سفر هند تحصیل نمود. پس از مراجعت جمیع خیالات باطل و کل غفلتهای کهنه تغییر خواهد یافت وآن اشخاص که تا به حال - بی آن که ملتفت بشوند - مانع ترقی بوده اند و گاهی هم عمدة اصول تمدن را خلاف شریعت محمدی شمرده اند بیش از هرکس مقوی منظورات عاليه خواهند بود. علاوه بر هزار نوع فواید دیگر، مراودات شخص اعليحضرت با سلاطین فرنگ میان ایران و سایر دول ارتباط و مصالح تازه به میدان خواهد آورد. دولت ایران آن وقت تازه داخل سلك دول متمدنه خواهد بود. خلاصه امروز سرمایه امید ایران این سفر فرنگستان است.»

ترتیبات سفر را از لحاظ مسائل سیاسی ملکم خان فراهم آورد و با در بارهای ممالک اروپا مکاتبه و مذاکره کرد و به زبان و بنان منظور شاه و صدراعظم را از این سفر دیدن پیشرفتهای علمی و صنعتی و ترقیات فکری و معنوی مغرب زمین توصیف نمود و سرانجام موافقت دول اروپا را به دست آورد و با هر یک برنامه پذیرایی را ترتیب داد و بر اثر کوشش او در سال ۱۲۸۹ سفیر مقیمی از جانب دولت اتریش و مجارستان به ایران آمد و در روز باریابی به حضور شاه از جانب امپراطور اتریش و پادشاه مجارستان شاه را به دیدار از اتریش دعوت نمود. دول روس و انگلیس نیز از دیدار آتی شاه اظهار مسرت کردند و دولتهای فرانسه و ایتالیا و بلژیک و عثمانی و حتی سویس نیز تمایل خود را برای پذیرایی از شاه ایران اعلام داشتند. اما شاه ایران گویی از این کار وحشت داشت و حتی استخاره کرد و راست یا دروغ استخاره بد آمد. آن وقت خواست شانه از زیر این بار خالی کند و لذا یادداشت ذیل را به صدراعظم فرستاد:

جناب صدراعظم

چون سفر فرنگستان کار عمده ای بود برای تسلی خاطر لازم شد استخاره به قرآن بشود که اگر خوب آمد به جد تمام مشغول بشویم. اگر بد آمد که از صرافت بیفتیم امروز به آقا سید صادق نوشتم، بدون این که مطلب را بفهمد، نیت را استخاره کرد. اول آیه میانه مایل به بد آمد. برای رفع تردید دوباره استخاره شد. بسیار بد آمد. آیه مبارکه را فرستادم ببینید. حال که خدا مصلحت ندانست باید کلیه از این صرافت افتاد. با شارژدافر روس دیگر مذاکره نشود. از اطریش هم دعوتی نشود. ان شاءالله در داخله سفرهای خوب باید کرد در این زمستان. کارها را باید به خدا واگذاشت. زیاده فرمایشی نبود .

تصور نمی رود که اصلا شاه استخاره ای کرده باشد. شاه از این اقدام بی سابقه و بدعت آمیز وحشت داشت. در طول تاریخ ایران او نخستین پادشاه مسلمانی بود که به دیار غیر مسلمان می رفت . تعارض عادات و سنن و تشریفات را چه کند. خرج این سفر گزاف و فراوان خواهد بود. از همه بدتر در بازگشت علما و فقها رفتن او را به دیار غیر مسلمان و حشر و نشر او را با مردم مسیحی و زنان غيرمحجبه چگونه تعبير خواهند نمود. مسلما ناصرالدین شاه وقتی به این مسائل می اندیشیده از رفتن منصرف شده و داستان استخاره را پیش کشیده. اما میرزا حسین خان دست بردار نبود. او همه این مسائل را می دانست و به همه مشکلات کار آگاه بود. اما هدفش بالاتر و والاتر از اینها بود. میرزا حسین خان میخواست اولا شاه را به دیدن ترقیات علمی فرنگ و پیشرفتهای مردم اروپا ببرد و تلویحا بدو بگوید که اینان هم انسانند و مردم ایران هم انسانند پس چرا اینان در عین پیشرفت و رفاه و ثروت هستند و مردم ایران در عین جهل و عقب ماندگی و بدبختی. آیا پادشاه مستبد ایران مسئول جهل و عقب ماندگی و بدبختی این مردم نجیب و شریف نیست؟ چرا براین مردم حکومت میکند و از دسترنج آنان می خورد و بدیشان خیانت می ورزد؟ ثانيا از لحاظ دیپلوماسی میخواست فرصتی به دست آورد و با مذاکرات و ملاقاتها و گفت و شنودهای بی واسطه و رو به رو با سران دول اروپا برای ایران کسب حیثیت سیاسی نماید و حتی الامکان در مقابل ابر قدرت روسیه تزاری که در آن روزگار چشم به خوارزم و ترکستان دوخته بود و دائما دراین منطقه نفوذ سیاسی و نظامی خود را بیشتر گسترش می داد برای ایران یار و یاوری پیدا کند.

بالاخره سفر سر گرفت و شاه ایران فرهاد میرزا معتمدالدوله را به نیابت خود در پایتخت گذاشت تا به کارهای مملکت برسد. زیرا کامران میرزا نایب السلطنه پسرشاه برای چنین اموری هنوز بسیار جوان بود. در ۲۱ صفر ۱۲۹۰ شاه به عزم سفر اروپا از تهران خارج شد. کاروان عظیمی از رجال و شاهزادگان نیز در التزام «رکاب همایون» بودند. شاه قاجار زن سوگلی خود انیس الدوله را نیز همراه داشت. البته همراه آوردن رجال دولت و شاهزادگان از این جهت بود که آنان نیز پیشرفت اروپا را به چشم ببینند و از ترقيات مغرب زمین آگاه شوند تا در ایران خود به ترویج اندیشه های نو و فرهنگ و تمدن اروپا بپردازند و از کارشکنی در برابر اندیشه های نو و دانش و هنر جدید خودداری ورزند. اما انیس الدوله را برای چه برده بود؟ قطعا حتی یک لحظه هم به عواقب این امر نیندیشیده بود. شاه ایران به یک مسافرت رسمی دعوت شده بود و خواه ناخواه در مجالس رسمی حضور می یافت و با مردان و زنان اروپایی به صحبت می پرداخت. ولی زن اروپایی در چادر و چاقچور نبود و در هر مجلسی حضور می یافت. اما انیس الدوله با چادر و چاقچور و روبنده در مجامع اروپایی چه وضعی می توانست داشته باشد؟ آیا شاه ایران می توانست او را به امپراطور اتریش یا تزار روسیه یا پادشاه انگلستان معرفی کند همچنان که امپراطور اتریش و تزار روسیه و پادشاه انگلستان زن خود را به عنوان امپراطریس به مهمان خویش معرفی می نمودند؟ تا اواسط روسیه، شاه انیس الدوله و یکی دو تن دیگر از زنان را به دندان گرفت و برد. اما بالاخره سپهسالار به شاه حالی کرد که طبق تشریفات رسمی می بایست زن خود را به مجالس رسمی و ضيافتها ببرد و به همه معرفی کند و این امر در مورد زن محجبه ای چون انیس الدوله و دیگر زنان ایرانی زیبنده نیست و با این تفاوت عظيم بين عادات وسنن اسلامی و تشریفات اروپایی بهتر آن است که در این سفر زن همراه نباشد. این سخن درست برناصرالدین شاه خوش نیامد و حتی میگویند شاه گفته بود که اگر زن نباید همراه باشد پس هیچگونه زنی نباید همراه باشد و در این نکته، کنایه او به سپهسالاراعظم بود که معشوق زیباروی هفده ساله (البته مذکر) یعنی وجيه الله میرزا پسر شاهزاده سلطان احمد میرزا عضدالدوله را در جزو همراهان شاه درآورده و به همراه برده بود. سرانجام شاه زنان خود را از مسکو از نیمه راه به ایران برگرداند و همین امر موجب كينه شدید انیس الدوله به میرزا حسین خان گردید. »

ناصرالدین شاه در اروپا

ناصرالدین شاه در این سفر از کشورهای روسیه و آلمان و بلژیک و انگلستان و فرانسه و سویس و ایتالیا و اتریش بازدید کرد و با رجال و بزرگان اروپا در عرصه سیاست و اقتصاد دیدن نمود. در پارلمان آلمان حضور یافت و به دفاع بیزمارک از نقشه دولت گوش داد. با روچیلد سرمایه دار معروف مذاکره نمود و حتی به آن میلیونر معروف یهودی گفت شما چرا پنجاه کرور نمی دهید و یک جای دنیا را نمی خرید تا یهودیهای تمام دنیا را که متفرق و پریشان اند جمع کنید و خودتان رئیس آنها شوید. فردیناند دو لسپس را هم دید و با او صحبت کرد. سپس همان کسی است که طرح ترعة سوئز را تهیه و اجرا کرد و در آن هنگام وی مشغول طرح نقشه راه آهن سراسری اروپا بود.

در این میان صدراعظم هم به فعالیت سیاسی خود پرداخت و با رجال سیاسی ممالک بزرگ مذاکره کرد. او می خواست شاید با عقد قراردادی با انگلستان، تضمینی برای ایران در برابر تجاوزات روزافزون روس فراهم آورد. اما انگلیسیها زیر بارنرفتند. در کشورهای دیگر نیز اظهار موافقتی به عقد قرارداد با ایران نشد. تنها در آلمان موفقیتی نسبی به دست آمد و با دولت آلمان بنابر نظر بیزمارک عهدنامه ای منعقد گردید. اما روی هم رفته از این سفر هیچ نتیجه ای عاید نشد. در عرصه سیاسی که موفقیتی حاصل نگردید در زمینه توجه به تمدن و ترقی مغرب زمین نیز چیزی عاید نگردید. شاه خیلی جوش می زد و خیلی علاقه نشان می داد که همراهان خود را به تفکر و اندیشه حتی سیر و سیاحت تمدن و پیشرفت فرنگستان وادارد. حتی یک بار در لندن همراهان را جمع آورد و به زبان خطاب آمیخته به عتاب یک ساعت موعظه کرد و بدیشان گفت مراد از این سفر ملاحظه ترقيات و فضایل فرنگستان است نه نشستن در خانه یا گردش در خیابان. غیرت کو همت کجاست؟ ببینید ما در چه حالیم و این ملل در چه مقام. شما را که با خود به سفر آورده ام و خاصه اعیان ایرانید حیف است کور بگردید و به وطن خودتان از این همه افتخارات فرنگ چیزی نبرید. اما کسی گوش شنوا نداشت. آن شور وطن پرستی که در دل میرزا حسین خان جوش می زد، دردل آنان اصلا وجود نداشت. کار آنها به قول ناصرالدین شاه خیابان گردی بود یا توطئه برضد میرزا حسین خان سپهسالار. این قدر این جماعت رذل و ناپاک بودند که ملاحظه حیثیت ملی و شرافت ایرانیت و فخر اسلامیت را نمی کردند و برای خوشامد فرنگیان، به دروغ و افترا، در گوش ایشان می گفتند که سپهسالار یکی از زنان خویش را به تازگی خفه کرده است. بیچاره سپهسالار یک زن بیشتر نداشت وآن هم قمرالسلطنه دختر فتحعلی شاه بود. این حرف این قدر رذيلانه و زننده بود که آن فرنگی نوشته است «من فهمیدم که این حرف جز ولنگاری بی معنی هیچ نیست.

بازگشت از سفر

پنج ماه این سفر طول کشید. اگر موفقیت در کارهای سیاسی پیش نیامد لااقل این فرصتی بود که سران دول و مردم اروپا با رئیس کشور ایران آشنا شوند و دیگر درباره ایران از روی کتاب الف لیل و ليله و حاجی بابا اصفهانی داوری نکنند. خاصه آن که شاه ایران با همه بی اطلاعی از آداب و تشریفات دول اروپایی با متانت رفتار کرد و صدراعظم نيز اثر مطلوبی در دلها گذاشت که زبان دان بود و زبان آور. به آداب و رسوم تشریفات واقف بود و در جلب نظر همگان ماهر. چرب زبان بود و نکته دان، هوشیار بود و خردمند.

شاه و صدراعظم می پنداشتند که در بازگشت به ایران می توانند آثار تمدن غربی را تقدیم مردم ایران نمایند و با وضع قوانینی در جهت بهبود زندگی مردم و ایجاد صنعت و توسعه مدارس در نزد ایرانیان محبوبیتی و در پیش فرنگیان مقبولیتی بیابند. غافل از این که همراهان شاه با همدستان خود در تهران تبانی کرده اند و سفارت روس هم آتش بیار معرکه شده و همگی بر عزل مشیرالدوله همداستان شده اند.

سران مخالفین را همه می شناختند. انیس الدوله سوگلی شاه که دلش میخواست اروپا را بگردد و با چادر و چاقچور در مجلس بال حضور یابد و مشیرالدوله مانع شده بود. فرهاد میرزا عموی شاه که برادرش حسام السلطنه به علت تجاوز به حقوق مردم و تخطی از اوامر دولت به دستور مشیرالدوله معزول شده بود. سفير دولت روس الكساندر برگر که قرارداد رویتر آتش برجانش زده و بی قرار و بی اعتبارش ساخته بود. حاجی ملاعلی کنی که میخواست گندمش را به جای چهارده پانزده تومان نرخ معمولی به بیست تومان بلکه پنجاه تومان و بیشتر بفروشد و مشیرالدوله نمی گذاشت و به زبان قلم همه جا مشت ایشان را باز می کرد. همه این نامردمان برضد سپهسالار یکدل و یک جهت شده بودند. اما قوة محرکه همه آنان اعم اکرم جناب فرهادمیرزا معتمدالدوله بود که عموی شاه بود و این انتساب به مقام سلطنت را تالی مقام سلطنت می دانست و به همه فخر می فروخت و «فرهادبن ولیعهد» امضا می کرد. پیداست که چنین کسی از نوه عابدین دلاک مازندرانی اطاعت و تمکینی ندارد بلکه صدارت او را تحقیر خود و خانواده خود بلکه ایل جلیل نبيل قاجار می داند. خاصه آن که از لحاظ عقاید اجتماعی هم اختلاف سطح فاحشی بین آن دو وجود داشت. سپهسالار نوطلب و عاشق تغيير و تبدیل سنن و قوانین ایلی و محلی و طرفدار روش و شیوۂ فرنگی بود و «فرهادین ولیعهد چنانکه از نحوه امضای وی پیدت مردی بود  متکبر و از خود راضی که به مناسبت فرزندی عباس میرزا ولیعهد ناز بر فلک و فخر بر ستاره می کرد و از لحاظ اجتماعی هم جرثومه ای بود از اعتقادات کهنه اشرافی و نخوت و شاهزادگان جاهل و خودخواه .

ایران و جهان – از قاجاریه تا پایان عهد ناصری – دکتر عبدالحسین نوائی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی