در آغاز سده 7 پیش از میلاد رفته رفته چهره های شگفتی در ایران پدیدار گردیدند. اینان كه آشوریان به نام گیمیریان می شناختندشان، از تاریکی کیمبریانی خود بیرون آمدند و از راه تنگه ها و گدوکها به سوی جنوب سرازیر گردیدند. گروهی پس از برخوردهای جانبی با پادشاهی هالدیا به طور قطع به سوی غرب عنان گرداندند و به فلات آناطولی درآمدند.

دیگران همراه با سکاییان یا ایشگوزای یا در پی آنها از شرق هالدیا گذشتند و به دره های ایران فرود آمدند. اینان صحراگردان بی آزاری نبودند که در پی یافتن چراگاه برای احشام آرام خود باشند، بلکه راهزنانی در سوار کاری ماهر و چیره دست وابسته به اموال غارتی، بیسواد، زشت، اما بسیار توانا بودند.

سرزمین ماناییان در جنوب و جنوب شرق دریاچه ارومیه نخستین توقفگاه کسانی بود که به ایران در آمده بودند. اسر حدون فرمانروای آشور (۶۶۸-۶۸۱ق م) می دانست که آنان شهر دورانلیل در این سرزمین را  از دست او  بیرون کرده اند و شارو ایقبی را خطر سقوط به دست آنان تهدید می کند، و نیز وی می دانست که سربازان خودش که به خاطر کارهای دشمنانه آهشری مانایی به گوشمالی او فرستاده شده بودند از سوی همین کیمیریان که انتظار نمی رفت در جای مشخصی باشند در تهدید بودند.وی آشکارا عقیده داشت که ماناییان را تار و مار ساخته و متحدایشان ایشپاکا بای سکایی را کشته است ؛ اما سالها بعد پسر خودش که در پادشاهی او آهشری هنوز در شورش به سر می برد، ما را آگاه می سازد که ماناییان در ایامی که پدرش زنده بود شارو ایقبی را به تصرف در آورده بودند. بنابراین اداره این سرزمین به دست آشوریان پایان گرفت.
از دست رفتن شاروايقبی زیان سنگینی بود. اسبانی که در این ناحیه از شمال غرب ایران، جنوب دشت نسا، پایین دست بیستون در زاگرس پرورش می یافت از دیرباز آوازه ای بلند داشت؛ آوازه ی دشت روبروی همدان کنونی کمتر از آن نبود. در دوردستهای مشرق در درون قلمرو مادهایی که در دوردستها زندگی می کردند سرزمینی بود که بعدها به نام خو آرا شهرت یافت؛ این سرزمین نیز در پرورش اسبان سواری، گاو، گوسپند و شتر از آواز ه ای بلند برخوردار بود. در این ایام سرزمین مانایان با دره های حاصلخیزش که بخوبی آبیاری می شدند شمار زیادی از اسبان و جانوران بارکشی را که در سپاه آشور به کار می رفتند تأمین می کرد. آن سپاه برای اینکه بتواند تحرك خود را نگه دارد و با موفقیت با سکایان وکیمیریان سوارکار مقابله کنند به این جانوران نیاز داشتند. اگر سرزمین مانایان دیگر نمی توانست این جانوران را تهیه کند، برای به دست آوردن آنها می بایست به ناحیه دیگری تاخت. انجام این کار تنها به كمك سواران تیزرویی مقدور بود که تا اعماق سرزمین ناشناخته که تا آن زمان پایشان به آنجا نرسیده بود رخنه می کردند. بِشِتاب هر اندازه جانور که مییافتند گرد می آوردند و آنها را به یاری همه ی گروهی که به این مأموریت فرستاده شده بودند به خاك آشور می راندند. کوششی برای گشودن سرزمینی که جانورانش را غارت می کردند انجام نمی گرفت و بنابر این نیازی به ایجاد سازمانهای ولایتی نبود. تنها لازمه ی این کار سرعت و تنها هدف اسبان و جانوران بارکش بود.
از چنین اقداماتی از طریق تفأل باجگر که اسرحدون از خدای خورشید می پرسید که آیا به این کار بپردازد یا نه آگاهی داریم. در پشت این متون که در لحظه ای که پیروزی یا شکست نزديك بود نوشته می شدند واقعیت خشك و خشن ترس و خطر نهفته است. مادها، سکاییان و کیمیریان را می بایست در نظر گرفت.
يك رشته تاخت و تاز از بیت کری به ماد انجام گرفت. اگر چه چیزی درباره مقصد دقیق این تاخت و تازها نمیدانیم، اما احتمال دارد که پیش از همه متعرض دشتهای نسا و همدان گردیدند. کوشش برای به دست آوردن اسبان سواری سبب گردید که آشوریان بیباك و جسور رفته رفته پیشروی بیشتری در دشتها کرده و مسافت زیادی از مساکن خود دور شوند. سرانجام تا بدانجا رسیدند که بر آن شدند تا به آن ناحیه افسانه ای که در يك حاشیه اش کویر نمک نهاده است و در حاشیه دیگر آن دماوند پوشیده از برف، در آیند. آگاهی داریم که سواران برای گردآوری اسب از سرزمین کوك كوما وشهر رامادانی به راه افتاده اند و بر آن اند که تا آری و خو آرا نیز پیشروی کنند، اما انتظار می رود که کیمیریان و ماناییان پا میان بگذارند و متعرض آنان گردند. در می یابیم که مهاجمانی که به امید رسیدن به پاتوش آریه به سوی خو آرا بر کران کویر نمك از طریق شهری به نام آنتار پاتی که سارگن آن را به نام آندیر پاتیانی می شناخت به پیشروی پرداختند. اما سر کرده اپارنا یا مردم ساپاردا ممکن است دشواریهایی پدید آورد.
ممکن نبود يك چنین اقدامی در کتیبه های شاهی که در سال ۶۷۳ ق م نوشته شدند ناگفته بماند. کلماتی را که به توصیف این اقدام می پردازند، اقدامی که اندکی در آن مبالغه رفته است، می توان چنین ترجمه کرد:
اما سرزمین پاتوش آری بر کران کویر نمك در خاك مادهای دوردست که کوه بیکنی (دماوند) در کنار آن نهاده است، کوه سنگ لاجورد، که هيچيك از نیاکان پادشاه من پا در خاك آن نگذاشته بودند، از آنجا بود که سرکرده های قدرتمند شهری شیدیر پارنا چیتر افارنا باتيسافرن واپارنا را همراه با اسبان سواری، گاو، احشام و اشترانشان بیاوردم.
ما نمی دانیم که این گفته راچگونه می توان کلمه بكلمه تعبیر کرد. تاخت و تازی که پادشاه پی آمد آن را چنین با تردید در تفأل جگر دید بیگمان دلیل تهیه این بخش از کتیبه منشور بود، اما حتی چنین تهاجمی نیز در خور توجه بود. هیچ آشوری از این پیشتر در خاك ایران نرفته، يا در واقع تا اینجا قدم نگذاشته است.
در همین زمینه متون شاهی اعلام می کنند که سه تن از سرکرده های شهری مادی با پای خویش در نینوا حاضر شدند و درخواستند که باری دیگر به ریاست شهرهای شورشی خودگمارده شوند. این سرکردگان عبارت بودند از اوپیس از شهر پارتاکو، زاناسانا از شهر پارتوکا وراماته یا از شهر اوراکازابارنا. باری دیگر قادر نیستیم در باره این دعوی که اینان به كمك آشور به شهرهای خود باز گردانده شدند و به مالیاتهایی که حکام آشور بر آنها بستند گردن نهادند بدرستی داوری کنیم. اگر چنانکه یکی از پژوهشگران اشاره کرده، راست باشد که این شهرها را می توان به سرزمینهای پارت و هورکانیه پیوند داد، در این صورت باید مسلم گرفت که نویسنده آشور از شناخت جغرافیایی نسبتأ درستی برخوردار بوده است، اما این شناخت را نیز می بایست از يك چنین تاخت و تاز بلند پروازانه ای که از آن سخن رفته به دست آورد.
اسرحدون در سالهای آخر پادشاهی خود بر آن شد تا سرزمین ماناییان را که روز گاری از ولایات آشور بود باری دیگر به تصرف در آورد. چنانکه پیش از این دانسته ایم کیمیریان در روزگار فرمانروایی پدرش این سرزمین را اشغال کرده بودند؛ و اگر چند آنان اکنون اعلام می کردند که سرزمین پیش گفته به آشور تعلق دارد، اما مخبر دیگر پادشاه این را گفته ای کاملا خلاف حقیقت خواند. نامه این مخبر به اسرحدون تنها منبع ماست، و حتی نامه یاد شده نیز این برداشت را القا می کند که مبادا لشکر کشی به سرزمین ماناییان به ناکامی بینجامد. با داوری از دشواریهای بعدی پادشاه آشور در مورد سرزمین ماناییان ترس او را روی هم رفته توجیه می کند.
اما این حقیقت که طرح تاخت و تازهای آشوریان در سرزمینهای دوردست تا خوآرا حتی در سال ۶۷۳ ق م اندیشیده شده باشد، خودبخود احتمال وجود يك پادشاهی مادی قدرتمند در این تاریخ آن گونه که هردوت توصیف می کند را منتفی می سازد. چون بارها پیش آمده که در جایی که انتقادات «پدر تاریخ» خطا تلقی گردیده درستی گزارشهای او ثابت شده است، ما باید آنچه را که این یونانی سده پنجم پیش از میلاد روایت می کند بدرستی بررسی کنیم و از یاد نبریم که او بیشتر اطلاعات خود درباره خاستگاه ماد را از نوادگان يك مادی به نام هارپاگوس به دست آورد.
هرودوت می گوید، در روزگاران گذشته، هنگامی که مادیها در روستاها پراکنده بودند، در میانشان سر کرده درستکاری به نام دیوکس، پسر فرااورتس زندگی می کرد. چون وی در بودباش خویش به داوری در میان مردم پرداخت، به داوری درست آوازه ای بلند یافت و در سراسر نواحی آن سرزمین از وی در می خواستند تا در میانشان داوری کند. سرانجام دریافت وظایفی که از او می خواهند سنگین و پر زحمت است. از این روی دیگر از پرداختن به این کار سر باز زد. آنگاه مادها انجمن کردند و به او پیشنهاد پادشاهی دادند. دیو کس همینکه نیرو گرفت زیر دستانش را واداشت تا شهر اكباتانا، همدان کنونی را با هفت دیوار تو در تو بر آوردند. دیوکس نیز از خصوصیاتی برخوردار بود که مشخصه «شاهنشاه» بود؛ وی دقیق و سختگیر بود، اما این سختگیری را در اداره حوزه فرمانروایی خود نیز به کار می بست. چنانکه شش قبيله بزرگ مادی با میل و رغبت فرمانروایی وی را پذیرفتند در پی پادشاهی پنجاه و سه ساله او پسرش فرااورتس (فرورتیش) جانشینش گردید که نخست پارسیان را فرمانگزار ماديها ساخت و در حمله نابهنگامش به آشوریان کشته شد. پسر فرورتیش به نام کواکساری هووخشتره هنگامی به تخت بر آمد که سکاییان قلمروش را به ویرانی کشانده بودند. اینان مدت بیست و هشت سال سراسر کشور را زیر سم ستوران خویش گرفتند، دست به غارت گشودند و مرتكب تعدی و تجاوز گردیدند. سرانجام هووخشتره باری دیگر اختیار کشور را به دست گرفت، پادشاهی آشور را برانداخت و پیش از آنکه مملکت را تسلیم پسرش آستواگس ایشتوویگو کند چهل سال با سرافرازی پادشاهی کرد. پسر سی و پنج سال بر تخت شاهی بماند و سپس در ۵۵۰ ق م بر دست کوروش پارسی بزیر کشیده شد.
پیش از این دیوکس را به صورت دایا و کوی مانایی شناخته ایم که سارگن، فرمانروای آشور وی را از سرزمینش تبعید کرد. بنابراین سلطنتی که هرودوت به او نسبت می دهد و سالشمار او روزگار فرمانروایی دیوکس را در سالهای ۷۲۸ - ۶۷۵ ق م قرار می دهد اصلا وجود خارجی نداشته است. اما درستی ضبط نامهای دیوکس و جانشینان او در کتاب تاریخنگاری یونانی به ما هشدار می دهد که از دیگر داده های او بی توجه نگذریم. احتمالا دیااوکوی نگونبخت را برای نسلهای آینده مادیها به عنوان پایه گذار دودمان شاهی آنان تصویر کرده اند. با این همه، ما تنها با جلوس ادعایی پسرش فرورتیش که هرودوت تاریخ پادشاهی او را در سالهای ۶۵۳-۶۷۳ میدانست وارد تاریخ می شویم.
پیش از يك سده و نیم بعد که داریوش کبیر با تلاش بسیار می کوشید تا تاج و تخت پارس را به دست آورد، فرورتیش نامی نام واقعی خود را خشتریته اعلام کرد و گفت از نوادگان هووخشتره است. این نام سررشته ای به دست می دهد تا به بررسی نام فرااورتس هرودوت بپردازیم : نام وی نیز خشتریته بود. اینکه آیا خشتریته صرفا نام شاهی او بوده، یا اینکه هرودوت می دانست که وی مانند معاصرش واقعة فرورتیش خوانده می شد نباید علاقه ما را برانگیزد. اما دلیلی ندارد در باره آغاز سالهای فعال او حدود ۶۷۵ ق م تردید ورزیم، بویژه هنگامی که ما با او بر می خوریم و دارد با جگر تفال می زند سالهای پایانی پادشاه اسرحدون و تحت نام آشوری شده کشتریتی است.
هنگامی که نخستین بار با کشتریتی که از این پس وی را به نام خشتریته می خوانیم بر می خوریم شاه ماد نیست. بلکه رئیس و سر کرده شهر کارکاشی است که نام آن حکایت از آن دارد که محلش در میهن سابق کاسیها در ناحیه مرکزی زاگرس بوده است. داستان هرودوت در باره بر آوردن تختگاه مادیها در اکباتانه هنوز در آینده روی می دهد.
تفال باجگر تقریبا تمامی فعالیتهای او را توصیف می کند. او و سربازان مادی او را در حال تاختن به شهرهای کیربیتی و اوشیشی، با تهدید به بریدن راه مهاجمان و پیکهای آشور که به ماد فرستاده می شدند می بینیم  در می یابیم که می کوشد تا پای مامیتی۔ آرشو، رئیس شهر مادی را به توطئه علیه آشور بکشاند یا در کوششی برای غارت شهرهای ساندو وکیلمان به دوسانی، فرمانروای ساپاردا، سرزمینی که مدتهای دراز پیش از این بر دست سارگن گشوده شده به ولایت هرهر الحاق شده بود بپیوندد. سرانجام وی را در حالی می بینیم که رهبر اتحادیه مادها، كيميریان و ماناییان است که تمامی تشکیلات ولایتی آشور در ناحیه زاگرس را به براندازی تهدید می کنند. متأسفانه متونی که به شرح این رویدادها می پردازند بسیار پراکنده اند. اما يك لوح سالم نام شهر کیشاسو را به دست میدهد که همان کیشه سیمی است که سارگن در ۷۱۶ ق م گشوده بود. درباره پادشاهی خشتریته می توان تردید کرد، اما در پرتو این حقایق درباره اهمیت نقشی که وی در سالهای آخر پادشاهی سارگن ایفا کرد، یعنی همان تاریخی که وقایعنامه هرودوت نام فرااورتس را به دست می دهد نمی توان شك کرد.
هرودوت نیز می گوید که فرااورتس نخستین مادی بود که پارسیان را فرمانگزار خویش ساخت. این قول ممکن است نقل واقعیتی تاریخی باشد. اما نخست باید به بررسی معلوماتی که درباره همین پارسیان وجود دارد بپردازیم. آنان چه کسانی بودند و چه زمانی در اینجا فرود آمدند؟
در ۸۱۵ ق م هند و ایرانیان از پارسوا در مغرب دریاچه ارومیه به سوی دره های زاگرس در نزدیکی عیلام سرازیر گردیدند. آوارگان در شمال شرقی شوش به فاصله اندکی از سرزمین عیلامی انزان میهن تازه ای بافتند. آنان به یاد سرزمینی که آن را ترك گفته بودند بودباش تازه خود را پارساماش یا پارسوماش نامیدند. پیشوای این قوم در سال ۷۰۰ ق م هخامنش بود که بعدها پادشاهان پارسی وی را نیای بزرگ خود دانستند و نام او را بر دودمان خود گذاشتند. گویا او و اتباعش در شکستن سناخریب در حلوله که در سال ۶۹۲ قم روی داد با عیلام همدست بودند، زیرا فرمانروای آشور گزارش می دهد که پارسوماش و آنزان در میان دشمنانش بودند.
چند سال بعد، شاید حدود ۶۷۵ ق م هخامنش پادشاهی را به چیش پیش یا تیس پس وا گذاشت. گویا پارسیان برانزان که نفوذ پادشاهان عیلام در آنجا رو بكاهش گذاشته بود و شیلهاک - اینشوشیناك دوم حتى دعوی حاکمیت آن را نداشت فرود آمده بودند. از این پس چیش پیش توانست لقب «شاه شهرانشان» برخویش نهد که شکل دیگری از تلفظ نام او بود. وی که بدقت پیرامون خویش را می پایید می بایست دریافته باشد که خطری که پادشاهی نویافته او را تهدید می کند از سوی عیلام نیست. زیرا حتی اسرحدون نیز می دانست که از خشتریته مادی با مؤتلفان کیمبریانیش بیشتر باید بيمناك بود. این ائتلاف شهر سی سیر تو را در مرز الیپی در ولایت او تهدید می کرد. اسرحدون نگران ملك خودش بیت همبان در ملتقای رودخانه های الوند کنونی و دیاله، تقریبأ در ناحیه بابل بود. او همچنین میدانست که سربازان مادی که سپاهیان کیمیریانی و سکایی نیز به آنها پیوسته اند در آستانه فرود آمدن بر پارسوماش در شمال شرق بيت همبان قرار دارند.
در پرتو گفته هرودوت که فروريتش نخست پارسیان را فرمانگزار خویش ساخت. می توانیم حق مسلم بداریم که گفته های تاریخنگار یونانی و اسرحدون بر پایه حقیقت استوار است، و خشتریته حدود ۶۷۰ ق م تیس پس را به پایگاه پادشاه فرمانگزار خویش فرود آورد.
اگر چند فرمانروای ماد در این ناحیه به پیروزی دست یافت، اما پیش از آنکه بتواند خویشتن را خداوند بی معارض فلات ایران اعلام کند هنوز مناطقی در این سرزمین بود که می بایست بگشاید. سالها پیش از این روی خود به شاروایقبی در سرزمین ماناییان تاخته بود، اما از آن هنگام موج تازه ای از کیمیریان و سکاییان این ناحیه را اشغال کرده بودند. ماناییان نیز به پیشوای آهشری از ۶۶۰ ق م دست به ایجاد زحمت برای آشوربانی پال زدند، و از این روی بود که وی بر آن شد تا ایشان را فرمانگزار خویش سازد. پیش از آنکه نیروهای تیز روی فرمانروای آشور در رسند آهشری تختگاهش ایزرتو را به قصد آترانا ترك گفت و شاروایقبی و شهرهای دیگر را به امان مهاجمان رها ساخت، بخشی از این سرزمین ساخلونشین سربازان آشور گردید و به صورت يك ولایت دوباره سازمان یافت. آهشری نگونبخت بیدرنگی بر دست اتباع ناخرسندش بقتل آمد و پسرش اوالی را که هوادار آشور بود بر تخت فرمانروایی نشاندند؛ از آن پس ماناییان در برابر مادها هم پیمان آشور بودند و خشتریته خود را از سرزمین خویش محروم بافت.
چنین می نماید که آشور بانیپال هنگامی که به تعقیب آهشری می پرداخت به سرزمین مادها در آمد. یکی از سرکردگان شهری به نام بیریس-هاتری با دو پسرش گر فتار آمدند و به نینوا تبعید شدند. شماری از شهرهای نزديك غارت گردیدند و قدرت آشور بسیار بالا گرفت.
بدین ترتیب، چنانکه هرودوت گزارش می دهد، چون خشتریته به جنگ تحريك گردید از این روی احتمالا خود عزم کرد که به آشور حمله برد. اگر حقیقتا چنین بوده، در این صورت بلند پروازیهایش بسیار بیش از ظرفیت و توانایی او در مقام يك جنگجو بوده است. اگر چند هیچ کتیبه ای این خطای بزرگ را گزارش نکرده است، اما این رویداد في نفسه بعید نیست. مرگ او که هرودوت تاریخ آن را در ۶۵۳ ق م قرار می دهد به احتمال زیاد هنگام حمله به شهر مرزی آشور اتفاق افتاده است.
اتباع وی پیکرش را در یکی از گور دخمه هایی که هنوز در کوههایی که وی آن همه خوب آن را می شناخته می توان آن را مشاهده نمود در خاك كردند. يك گور در صخره ای کنده شده که در آن آنوبانینی، شاه لولوبیوم نقش برجسته خود را کنده است، و درست در کنار جاده ای اصلی که از ایران به ناحیه بابل میرسد نهاده است. گور دخمه های دیگر نزديك بيستون یا در بخش شمالی شهر زور یا هنوز شمالیتر، درست در جنوب دریاچه ارومیه قرار دارند. امروزه شاید نتوانیم مشخص سازیم که در کداميك از این گورها پیکر خشتریته آرمیده است، اما چنین می نماید که همه آنها را در تاریخی پیش از بر آمدن هخامنشیان کنده اند و به احتمال زیاد می توانشان به شاهان نخستین ماد نسبت داد.
هووخشتره یا کواکسارس پسر خشتریته ولیعهد پدر بود، و اگر همه کارها بخوبی پیش رفت وی بیگمان می توانست رهبری قوم خویش را در تهاجم به آشور به دست گیرد. اما سکاییان که ما پیش از این فرصت داشته ایم که با آنها در داخل ایران برخورد کنیم چندانکه باید مورد بررسی قرار نگرفته اند. آیا اکنون آنان متوجه ماديها شدند که روز گاری با ایشان میهن مشترکی داشتند و چنانکه هرودوت می گوید از جلوس هووخشتره جای گیری می کردند. داستان تاریخنگار یونانی در باره ویران سازی و غارتگری سكاییان به احتمال زیاد راست است؛ بنابر این استیلای بیست و هشت ساله آنان بر ایران (۶۲۵-۶۵۳ ق م) كه يك مادی راستین ممکن بود تقریبأ «سراسر آسیای غربی» را ایران بداند احتمالا يك واقعيت تاریخی است.
اگر چند آگاهی ما درباره دستگاه اداری ایشان بسیار اندك است، اما در باره جنگ افزارهایی که بر می داشتند و ساز و برگ اسبانشان دانستنیهای زیادی می دانیم؛ زیرا دوره سکاییان و کیمیریان تقریبا معاصر است با دوره دست ورزی بسیاری از به اصطلاح «مفرغهای لرستان» که کشف دوباره آنها اخیرا توجه جهان هنر را به خود جلب کرده است.
نمونه هایی از صنعتگری سرزمین بابل که به سپیده دم تاریخ تعلق دارند به ناحیه زاگرس و ایران راه یافتند و در آنجا به تقلید از آنها پرداختند و از روی آنها اشیای مشابه ساختند. از دوره سلسله اكد يك جام مفرغی با نام شار کالیشاری و یك نوك نیزه با نقش معاصر او ایشا کوی شوش، پوزور-اینشوشیناک به ناحیه زاگرس رسیده بود. قطعات وارداتی که از طریق دودمان سوم اور و پادشاهیهای لارساوایسین می رسیدند در کوهستانها هنوز بهای گزافی داشتند، کوهنشينان سنتی برای استفاده از این اشیا بنیاد نهادند و پیشه ها دست ورزی اشیای مفرغی پدید آوردند که در سراسر دوره کاسی بدون گسیختگی ادامه یافت. اما این کار بومی به طور قطع فروتر از اشیائی است که در سالهای نخست هزاره یکم پیش از میلاد مهاجمانی که از ماورای قفقاز می آمدند می آوردند. در آن ایام لگامهای اسب و پیرایه های ستام، دسته های گرزهای جنگی و نذری و شمشیرهای کوتاه با قبضه استوار با هنرمندی و مهارت فنی زیاد ساخته می شد. سازندگان این اشیا در مورد نقشها و شیوه ساخت آنها مدیون فرهنگهای قدیمتر بابل و عیلام، دنیای تازه آشور، عناصر شمالی و احتمالا نورديك نواحی قفقاز، ماورای قفقاز و ماورای دریای خزر بودند. چنانکه به كمك آن دسته از اشیائی که نام پادشاهان دودمان دوم ایسین بر آنها نقش شده بآسانی می توان ثابت کرد، دست ورزی «مفرغهای لرستان» از ۱۰۰۰ ق م شکوفایی یافت؛ همانندی با اشیائی که از شمال و مغرب می آوردند ثابت می کند که شیوه و صناعت این اشیا بخوبی تا دوره هخامنشیان دوام آورد. اما این دوره کیمیریان شمالی و مهاجمان سکایی بود که شاهد بالاترین مهارت مفرغ کاران ایرانی بوده است.

ایران در سپیده دم تاریخ – نوشته ی جورج کامرون – برگرداننده : حسن انوشه

دیدگاه‌ها  

0 # شهریار آریابد 1399-01-30 13:21
درود
آنچه که در برگردان این بخش و همچنین دیگر ترزبانیها (ترجمه ها) از تاریخ نگاری ها بسیار آزار دهنده می باشد کاربرد نام های ایرانی به ریخت یونانی ، آرامی و .. است که یک ترزبان خوب می بایست نام ها را به زبان پارسی درست بکار ببرد، مانند :
کیاکسار =کوی سار= کیسر ( به یونانی سزاریوس ، به آلمانی کایزر و تازی قیصر)
دیوکس =دیاکو
فرااوتس = فرورتیش = پرورتیش (پیشگام)
هاپاکوس = هارپاگ
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی