ایران قدیم که گهواره‌ی تمدنی شکوفان و فرهنگی متعالی بوده، سرزمین نشاط و شادی‌ها نیز بوده است و جشن‌ها و مراسم ملی و مذهبی پرشکوهی در این کشور برگزار می‌شده که گفتگوی مفصل درباره‌ی آنان اگر محال نباشد، چندان آسان نیز نیست.

منابع ایرانی کم است و نقل‌قول از مورخین بیگانه که بسیاری از اوقات کاملا صحیح نیست و تعبیر و تفسیر اشکال و صور و نقوش آثار عتیقه و سنگ‌ها و كاخ‌ها، نمی‌توانند بازگوی همه چیز باشند ولی به هر حال نمایش در ایران قدیم دارای دو چهره‌ی مشخص بوده است. یکی نمایشات دراماتيك که برداشت‌هائی عاشقانه و غم‌انگیز و سخت عاطفی داشته‌اند و دیگر نمایشاتی که جنبه‌ی بسیار تند و شدید انتقادی داشته با مایه‌هائی از طنز و کنایه و تمسخر.

نمونه‌ی نمایشات نوع نخستین مرگ سیاووش است که بنا به روایت تاریخ  بخارا[1] سیاووش فرزند کیکاوس پادشاه کیانی از نزد پدرش فرار کرد و از رودخانه‌ی جیحون گذشت و خود را به افراسیاب رساند. افراسیاب او را گرامی داشت و اکرام فراوان کرد و دختر خود را نیز به همسری او در آورد: سیاووش حصاری برای خود بنا نهاد و زندگی آرام و پرشکوهی را آغاز کرد ولی سخن‌چینان و بدگویان و حاسدان کار خود را کردند و کار را بدانجا رساندند که افراسیاب او را کشت و دفن کرد. البته ریشه‌ی این حادثه را به سه‌هزار سال پیش منسوب می‌دارند.

مغان چون از این واقعه غم‌انگیز آگاهی یافتند، آن را گرامی شمردند و مردم بخارا نیز غمگین شدند و سوگواری کردند و ترانه ساختند و خواندند و کار به جایی رسید که ترانه‌ها را در همه کوی و برزن‌ها می‌خواندند که در حقیقت تجلیلی بود از خوبی و پاکی.

".. الکساندر مونگیت  "A. Mongate در کتاب خود باستان‌شناسی در اتحاد شوروی تصویری از يك مجلس سوگواری برای سیاووش آورده که آن‌را از نقش‌های دیواری شهر سغدی (پنج کند) واقع در دره‌ی زرافشان به فاصله‌ی شصت و هشت کیلومتر از سمرقند بدست آورده و ظاهراً متعلق به سه قرن پیش از میلاد است. تصویر کتاب مونگیت را کمی بررسی کنیم. چنانکه معلوم است مردان و زنان گریبان دریده‌اند و بر سر و سینه‌ی خود می‌زنند. يك عماری بر دوش چند نفر است که آن‌را حمل می‌کنند. اطراف عماری باز است و سیاووش یا شبیه سیاووش در آن خفته است. بنظر می‌رسد که نقاش اصل دیواری نقش این ماجرا را دیده و سپس آن را ترسیم کرده. این مجلس شبیه به ماجرای حمل عماری در دسته‌های دوره‌ی اسلامی است.

باری تصویر نوحه بر مرگ سیاووش که زمانش به دوازده یا سیزده قرن قبل از نرشخی می‌رسد تا حدی قدمت سه‌هزار ساله این رسم را تأييد می‌کند و نیز می‌رساند که جز بخارا در جای‌های دیگر هم این چنین رسمی بوده است. در پاکروان این مراسم گذشته از حمل عماری، قوالان زندگی و مرگ سیاووش را حکایت می‌کرده‌اند و مردم می‌گریستند. احتمال دارد که در این میانه پرده هم می‌گردانیده‌اند و یا کار شبیه سازی که در حمل عماری بوده وسعت بیشتری داشته. يك شبيه مجلس‌هائی از زندگی سیاووش را بازی می‌کرده است. همچنین مطربان سرودهائی را که در مرگ سیاووش ساخته بودند می‌نواختند و می‌خواندند. یکی از این سرودها بنام "کین سیاوش" تا قرن‌ها بعد باقی ماند بطوریکه نظامی گنجوی هنگام شمردن سی لحن «باربد» از آن به زمان خسرو پرویز یاد می‌کند:

چو زخمه راندی از کین سیاووش

 پر از خون سیاووشان شدی گوش

تصور می‌رود واقعه‌ی دیگری نیز که مشهور و مورد توجه مردم بوده در ایران پیش از اسلام به‌ همین ترتیب بازی می‌شده، چون داستان کین ایرج که مطربان برای آن نیز آهنگی ساخته بودند و نظامی در همان بخش که گفته شد آن را ذکر کرده است:

چو کردی کین ایرج را سر آغاز

جهان را کین ایرج نوشدی باز[2]

از نمایشات نوع دوم می‌توان جشن و نمایش‌هائی دانست که هرودوت Herodote  از آن به عنوان Magaphonia نام می‌برد و آن‌را برگ سرخی در تقویم پارسی می‌نامد که مربوط است به قتل گئوماتای غاصب (بردیای دروغین) و آن چنین است که گویند هفت خانواده از خانواده‌های اصیل ایرانی به ماجرای بردیای دروغین آگاهی می‌یابند و عزم قتلش می‌کنند و شبانه او را می‌کشند. مردم چون از این واقعه آگاهی می‌یابند از نابود شدن گئوماتا شاد می‌شوند و برای بزرگداشت این واقعه هر سال در همان روز جشنی برپا می کردند و ماجرای دروغ و قتل گئوماتا را نمایش می‌دادند و او را تمسخر می‌کردند و اگر منی در این روز در محل‌ها و مکان‌های عمومی پیدا می‌شد جانش در خطر بود.

در دوره‌ی اشکانیان نیز سورنا سپهسالار ایرانی که در بارگاه اشك سیزدهم می‌زیست به جنگ کراسوس رفت و پیروز شد و سر او را به ارمغان به بارگاه اشك سیزدهم فرستاد و برای آنکه مژده‌ پیروزی خود را به گوش همگان برساند و برملا کند و کراسوس را نیز تحقیر نماید و او را خوار سازد شخصی را با لباس و آرایش جنگی او بیاراست و بر اسب نشاند و سپاهی به تمسخر برایش روبه‌راه کرد و چون او را صدا می‌زدند مانند زن با ناز و غمزه خودش را تکان می‌داد و با صدای ظریف و زنانه‌ای صدا را پاسخ می‌گفت. که در این شبیه‌سازی هزاران تن زن و مرد شرکت داشتند و سال‌ها در روز واقعه به صورتی اجرا می‌شد که هم تجلیلی باشد از سورنا و هم تحقیری نسبت به يك سردار دشمن.

دیگر از این نوع نمایشات کوسه برنشین و میر نوروزی بوده است. درباره‌ی کوسه برنشین در کتاب "آثار الباقیه عن قرون الخالیه" از ابوریحان بیرونی چنین آمده است "... آذرماه به روزگار خسروان اول بهار بوده است و به نخستین روزی از دی از بهر فام مردی بیامد کوسه، بر‌نشسته بر خری و به دست کلاغی گرفته و به بادبزن خویشتن باد همی زدی و زمستان را وداع همی‌ کردی و ز مردمان بدان چیزی یافتی و به زمانه ما به شیراز همین کرده‌اند و ضریبت پذیرفته از عامل تا هر چه ستاند از بامداد تا نیمروز به ضريبت دهد و تا نماز دیگر از بهر خویشتن را بستاند و اگر پس نماز دیگر بیابندش سیلی خورد از هر کسی..."[3]

و درباره‌ی همین نمایش با بازی یا سرگرمی دسته‌جمعی و همگانی در کتاب "عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات" [4] به چنین آمده است:

"... روز اول آذر را روز هرمز خوانند، در این روز سواری کوسج که ریشخند مردم آن عصر بوده و به فارس بوده سوار می‌شده در این روز بر خری و جامه‌های کهنه می‌پوشیده و طعام‌های گرم می‌خورده و بدن خود را به دواهای گرم طلا می‌کرده و ظاهر می‌کرده است بر مردم که او را حرارتی سخت هست و باد بیزنی بر دست گرفته و بر خود باد می‌وزیده و می‌گفته آه گرم است و مردم بر او می‌خندیده‌اند و آب بر او می افشانده اند و برف بر او می انداخته اند و پوست بر او می‌انداخته‌اند..."

از مراسم همگانی دیگر که صورت بازی و یا نمایش و یا شبيه داشته مراسم میر نوروزی بوده است که در سیزده روز اول فروردین هر سال مردم هر آبادی برای تفریح یکی را برمی‌گزیدند و او را پادشاه نوروز می‌خواندند و در این سیزده روز همه به فرمانش بودند و او را در کالسکه‌ای می‌نشاندند و حرکت می‌دادند و او فرمان می‌راند و همه فرمان‌هایش را اطاعت می‌کردند. البته دستورات او بیشتر جنبه‌های تفریحی داشت ولی روز سیزده، که آن را "نحس" می‌خواندند و هنوز نیز چنین است، حکومت او پایان می‌یافت.

البته مورخین کهن چون گزنفون  Xenephone، آتنه Athenee و ترزیاس Ctesias کم و بیش در آثار خود از مراسمی که جنبه‌ی نمایشی داشته و در ایران آن روزگار برگزار می‌شده نام می‌برند که ریشه‌ی بسیار و حتی همه‌ی آن‌ها را باید در وقایع تاریخی پیش از آن‌ها یا افسانه‌ها و اساطیر باز یافت و با تفسیری موسع و آگاهانه می‌توان گفت که این نمایشات با نمایشات ایران بعد از اسلام بی ارتباط نیست خاصه که هنوز هم آثاری از همان‌ها به چشم می‌خورد و آثاری از میر نوروزی در بعضی از آبادی‌های دوردست دیده می‌شود و اصولا آنچه را که ملتی به‌وجود آورده و آن را رونق ونضج بخشیده و سال‌های سال و نسل‌های نسل و قرن‌های قرن ادامه داشته و در نتیجه با خون و گوشت و روح مردم عجین شده، و به سهولت و سادگی زائل نشدنی نیست و از جمله‌ی آن‌هاست نمایشات و عقاید و سنن و آنچه که فرهنگ مردم يك منطقه را دربرمی‌گیرد حال می‌خواهد تجلی آن به صورت مستقیم باشد یا غیر مستقیم. چه سننی که جزء فرهنگ عوامند نیز مانند سایر پدیده‌های اجتماعی بسیاری از اوقات اگر نتوانند به وضوح تجلی کنند و با موانعی برخورد کنند استحاله می‌یابند و به بقاء خود ادامه می‌دهند. سوای آنچه در بالا ذکر شد جشن‌ها در ایران قبل از اسلام بسیارند که از جمله آن‌هاست جشن سده که عقائد مختلفی درباره‌ی آن وجود دارد و یکی از آن‌ها اینست که گویند چون افریدون بعد از شکست ضحاك از کاوه به پادشاهی رسید در شب سده (پنجاه روز و پنجاه شب به نوروز مانده) دستور داد تا بر فراز خانه‌ها آتش بیفروزند تا جوانانی که به همت ارمائیل از کشتن نجات یافته‌اند و مغز آنان خوراك ضحاك نشده و در پشت کوه‌ها متواريند به آبادی باز آیند زیرا مارهای دوش ضحاك هر روز به دو مغز جوان احتیاج داشت و ارمائیل از دو جوان یکی را می‌کشت و یکی را می‌رهاند تا پشت کوه‌ها مقام گزیند و این خود موجب رهائی ارمائیل از کیفر شد.

به علاوه هرماه را روزی جشن می‌گرفتند، روزی که نام ماه و نام روز یکی می‌شد چون هر روز از ماه نامی داشت و هر ماه نیز نامی و نام دوازده روز به دوازده ماه نهاده شده بود. روزهای جشن، روزهای بازی‌های دسته‌جمعی بوده است و می‌دانیم که نمایش جز اوج و تکامل هنرمندانه و کیفی و متبلور بازی نیست به زبان دیگر نمایش آنچنان بازی است که شکوفان و پربار و سرشار از جوهر اصالت و بینش و اندیشه است.


[1] تاریخ بخارا در سال ۳۳۲ ه.ق (برابر قرن دهم میلادی) به وسیله‌ی ابوبکر محمدبن النرشخی به زبان عربی تأليف و در سال ۵۲۲ ه.ق (برابر قرن یازدهم) به وسیله‌ی شخصی بنام ابونصر قبادی به پارسی برگردانده شد.

[2] نمایش در ایران - بهرام بیضائی - چاپ اول - ص ۲۴.

[3] ترجمه فارسی - صیرفی - چاپ تهران - ص ۲۴.

[4] از عمادالدین ذکریای محمود قزوینی است. چاپ لكنهو - ۱۹۱۲ میلادی ص ۱۲۸ ,۱۲۹.

.............

تعزیه و تعزیه خوانی - صادق همایونی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی