پیش از آنکه وسایل جدید تفریح و سرگرمی در ایران راه یابد و سینما و تئاتر و کافه قنادی و کافه رستوران به تقلید مردم اروپا در پایتخت و دیگر شهرها به وجود آید مردم محل های دیگری برای گذرانیدن وقت و سرگرمی داشتند.

تکیه ها، مجلسهای روضه و تعزیه خوانی، جاهایی بود که مردم وقت اضافی خود را در آنها می گذرانیدند. به جای کافه های فعلی قهوه خانه های بزرگی در محله های مختلف تهران وجود داشت که مساحت آنها گاه به چند صد بلکه چند هزار متر مربع می رسید و محلی تکیه مانند را تشکیل می داد و بسا اتفاق می افتاد که در روزهای سوگواری همین قهوه خانه را سیاه می بستند و در کنار آن منبری میگذاشتند و روضه میخواندند.

در آن دوران هنوز سم خانومانسوز تریاک نیز رواج نیافته و استعمال آن عام و علنی نشده بود و در کمتر قهوه خانه ای بساط تریاک یافت می شد.

این قهوه خانه ها گاه به صنف های مختلف اختصاص داشت و این امر تا چند سال پیش نیز مراعات میشد. مثلا در خیابان چراغ برق کوچه ی امین دربار قهوه خانه بزرگی است که گویا هنوز تعطیل نشده است. این قهوه خانه به قهوه خانه ی حاج آقا على شهرت داشت و مرکز کارگران درودگر و ازهکش بود. معماران و بناها و کارگران فنی ساختمانی در قهوه خانه ی معروف قنبر در انتهای خیابان ناصرخسرو گرد می آمدند و هنوز هم می آیند و هر صنف دیگر مانند نانوا و قضاب و کفاش و شیروانی ساز و خرپاکوب و نقاش ساختمان نیز قهوه خانه با قهوه خانه هایی خاص خود داشتند.

بعضی قهوه خانه ها مختص مردم شهرستان خاصی بود. مثلا اراکیان مقیم تهران در قهوه خانه ای موسوم به قهوه خانه ی پنجه باشی در خیابان ناصرخسرو نزدیک شمس العماره می آمدند و هر تازه وارد اراکی می توانست همشهریان خود را در این «پاتوق» ببیند و پیام هایی که از دیار خویش آورده بود بگذارد و اگر احتیاجی داشت رفع کند.

این قبیل مراکز، با نیازمندی های آن روزگار بسیار سازگاری داشت و تمام پیشه وران خود را نیازمند رفتن به قهوه خانه می دیدند. در این گونه قهوه خانه ها کارفرمایان برای استخدام و دعوت کارگر و کارگران بیکار برای به دست آوردن شغل فراهم می آمدند. شب هنگام پس از دست کشیدن از کار، کارگر و کارفرما به قهوه خانه می رفتند و به حساب و کتاب خویش می رسیدند و گاهی گفتگوهایی درباره ی مسائل خصوصی تر زندگی خویش نیز می کردند.

گرداگرد دیوار این قهوه خانه ها به بلندی یک متر و گاه یک متر و نیم از کاشی های مزین به تصویر خیالی شاهان داستانی و تاریخی ایران (مانند کیخسرو و جمشید و هوشنگ و اردشیر و اردوان و نرسی و انوشیروان) پوشیده شده و سکویی به بلندی یک صندلی با نیمکت در سراسر محيط قهوه خانه ساخته بودند. هرگاه مشتریان تمام سکوها را اشغال می کردند روی نیمکت های دراز پایه آهنی که بسیار ساده ساخته روبه روی سکوها نهاده شده بود، می نشستند و چای مینوشیدند و گفتگو می کردند.

در قهوه خانه گروههای مختلفی گرد می آمدند که هیچ کدام به دیگری کاری نداشتند و گرم کار خود بودند و گاه دسته ای از آنان مطربان دوره گرد را نیز دعوت میکردند و مجلس رقص و آواز و سماع و سرود ترتیب می دادند، بی آنکه دیگران به کار آنان توجهی داشته باشند.

برای سرگرمی در شبهای دراز زمستان نقال در قهوه خانه نقل میگفت.

پیش از این بیشتر نقالها از روی کتاب هایی مانند رموز حمزه و اسکندرنامه و حسین کرد و خاورنامه که جنبه ی دینی و مذهبی داشت (در اسکندرنامه اسکندر را ذوالقرنین لقب داده و پیامبر معرفی کرده اند) و خاصه درباره ی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آنها بسیار غلو شده بود نقل میگفتند و شیرین کاری های مهتر نسیم عیار و مهتر برق و مهتر عمرو را با شاخ و برگ فراوان و آب و تاب بسیار باز میگفتند (بعدها شاهنامه جای تمام این کتابها را گرفت) و گاه بازی شاه و وزیر میکردند این بازی در عرف عام معروف به اترنابازی» است و اکنون نیز در بعضی قهوه خانه های جنوب شهر رایج است.

اما در شب های ماه رمضان، مردم و خاصه پیشه وران تمام وقت خود را از بعد از افطار تا هنگام خوردن غذای سحر و خواندن نماز صبح در قهوه خانه میگذراندند و بیدار می نشستند. در این شب ها قهوه خانه ها رونق و جلوه ی دیگری داشت و در قهوه خانه با مراسمی خاص و بسیار جالب «سخنوری میکردند.

در آخرین شب ماه شعبان، کسی که متصدی سخنوری در قهوه خانه بود اثاثه خود را بدان جا می آورد و مشغول «پوست کوبیدن» می شد. اساس این سخنوری عبارت بود از یک سردم، و مقداری پوست ببر و پلنگ و آهو (و اگر قافیه تنگ میشد، پوست گوسفندا) و علامت صنف های مختلفی که باید به دیوار قهوه خانه کوبیده شود و در جای خود به شرح آن خواهیم پرداخت) و مقداری از «وصله های درویش» مانند رشته و کشکول و تبرزین و مطراق و شاخ نفیر واره ی پشت نهنگ و سنگ قناعت و جز آن.

همان روز مراسم «پوست کوبیدن» پایان می یافت و از نخستین شب ماه رمضان در قهوه خانه سخنوری آغاز می شد و تا پایان این ماه ادامه می یافت. مردمی که بسیاری از آنان سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند چندین هزار بیت شعر فارسی و بحر طویل و معما و لغز و مسمط و غزل و قصیده و رباعی و مرثیه و حمد و نعت می خواندند و گروهی دیگر که تعدادشان زیادتر و باسواد در میانشان کمتر بود، با ولعی آمیخته به اعجاب و تحسین به هنرنمایی و سخنگویی (خوانندگان گوش فرامی داشتند و دهانشان از تعجب باز می ماند و چون به خود می آمدند می دیدند شب به پایان آمده و هنگام سحری خوردن فرارسیده است.

سخنوری در ماه رمضان، یکی از رایج ترین مراسمی بود که تا سی سال پیش در بسیاری از قهوه خانه های تهران برگزار می شد. اما امروز، ظاهرا در تهران بیش از یک جا سخنوری وجود ندارد و خوانندگان قدیمی (سخنوران بین خودشان سخنور را خواننده می گویند) هر یک به کنجی خزیده و دست و دلشان از کار بازمانده است و جوانان نیز نه محیطی مساعد برای این کار می یابند و نه (جز عده ای انگشت شمار) رغبتی بدان نشان می دهند و می توان حدس زد که تا چند سال بعد این رسم کهن به کلی از میان برود و اثری از آن برجای نماند.

امروز برای ما حتی نام «سخنوری» تازگی دارد. اما چندی پیش که تهران هنوز یک دهم وسعت فعلی را نداشت، در نزدیک به پنجاه قهوه خانه این مراسم برگزار می شد و بسیاری از آن قهوه خانه ها هنوز هم باقی است و شهرت خود را حفظ کرده است

در هر یک از این قهوه خانه ها هر شب نزدیک به بیست نفر خواننده گرد هم می آمدند و سخنوری میکردند و گاه خواننده های یک محل، با جماعتی از اهل محل و چراغهای متعدد با سلام و صلوات به قهوه خانه ی محل دیگر می رفتند، و مردم آن محل به استقبال ایشان می آمدند و با احترام تمام به قهوه خانه شان می بردند و مبارزه بین دو گروه آغاز می شد.

آنچه در این مراسم بسیار جالب است، این که هیچ یک از این خوانندگان | شغل خود را سخنوری قرار نمی داد و از این بابت پولی نمیگرفت (به جز خواننده ای که سردم بسته بود و او هم پولی را که دریافت می داشت به عنوان کرایه ی اثاث» بود و با این همه او نیز شغلی دیگر داشت. این خوانندگان با شور و هیجانی عجیب در تمام سال به حفظ کردن شعرها و سؤال و جواب های مربوط به این کار مشغول بودند و از کارگران ساده گرفته تا استادکاران بسیار ورزیده و مجرب به این کار علاقه نشان می دادند و آن را فضیلتی برای خود می پنداشتند.

سخنوران تشکیلات مسلکی خاص نیز برای خویش دارند و تمام ایشان درویش اند و سرسپردگان سلسله ی خاصی از متصوفه هستند که بین خود آنان به سلسله ی عجم» معروف است.

از خصایص آنها این است که باید شغلی داشته باشند و سؤال کردن و پرسه زدن را (جز در موارد بسیار معدودی آن هم به دستور مرشد خود) پیشه نگیرند. لباس آنان نیز مانند مردم عادی است و هیچ گونه علامتی (مانند شارب و گیسو گذاشتن و کفن پوشیدن ندارند.

درباره ی این که این آداب از چه تاریخ و به چه ترتیب پدید آمده است، افسانه هایی میان این گروه دهان به دهان و سینه به سینه نقل میشود و تمام آنها حکایت از آن می کند که سخنوری در دوره ی صفوی پدید آمده است. می دانیم که صفویه برای استقرار بخشیدن به مذهب شیعه ی دوازده امامی کوشش بسیار کردند. این کوشش به قدری وسیع و پردامنه بود که در افسانه های عامیانه نیز انعکاس یافت . کتاب «حسین کرد شبستری، تنها افسانه ی عامیانه ای است که زمان و مکان آن معلوم است. داستان حسین کرد در دوره ی صفویه، در شبستر و اصفهان و دیگر نقاط ایران اتفاق می افتد. شمشیر بران این پهلوان در راه ترویج مذهب جعفری به کار می افتد و پهلوانانی که با آن دست و پنجه نرم می کنند، تمام مسلمان و سنی مذهب هستند و حسین کرد بر تمام آنها فایق می آید، با ایشان را میکشد و یا به «راه راست هدایت میکند و از این جهت میتوان آن را یک کتاب «حماسی مذهبی، دانست.

سخنوران معتقدند که در دوره ی صفوی، عده ای از متصوفه خواستند مذهب شیعه را - که هنوز به درستی استحکام نیافته بود - رواج دهند و نام حضرت علی بن ابی طالب را به جای «چهار پاره بر سر زبان ها بیندازند. برای تأمین این نظر به وسایلی به دربار راه یافتند و با شاه (معلوم نیست کدام یک از شاهان صفوی) در این باب گفتگو کردند. شاه آنان را از این کار خطرناک برحذر داشت و از شورش و بلوای مردم بترسانید (پیش از این تاریخ چندین بار از طرف پادشاهان مختلف برای رواج بخشیدن مذهب شیعه در ایران اقدام هایی شده و به آشوب مردم برخورد کرده بود اینک جای گفتگو در این باره نیست) اما آنان مسئولیت این کار را بر عهده گرفتند و از شاه دستوری گرفتند که کارگزاران حکومت مانع کار آنان نشوند.

سپس چهار درویش از چهار دروازه ی اصفهان به درون آمدند و زیر لب ذکر علی، علی، گویان در خیابان ها به راه افتادند و هر کجا که مقتضی می دیدند اندکی صدا را بلندتر میکردند و آن حضرت را می ستودند. این کار برای آن بود که گوش مردم با نام «علی» آشنا شود و توجه آنان به مدایحی که می سرودند جلب گردد.

در این میان یکی از درویشان به دکان قصابی رسید که شیعه و از ارادتمندان مولای متقیان بود و چون درویش را مشغول ستودن امام خود دید، دخل دكان را برداشت و در کشکول درویش سرازیر کرد.

اطرافیان قصاب «چهار یاری» بودند و چون توجه و شیفتگی او را به درویش دیدند، بر او گرد آمدند و از علت این بخشش غیرعادی پرسیدند قصاب آنان را با تندی پاسخ گفت و کار از گفتگو و مشاجره به نزاع کشید و قصاب در این میان کشته شد. این شخص نخستین کسی بود که در راه این مبارزه جان خویش را از دست داد. اما درویشان دست از کار خویش برنداشتند و به کوشش و فعالیت خود ادامه دادند. مخالفان مذهب شیعه نیز به دشمنی با آنان برخاستند و حادثه هایی ایجاد کردند، و در ستیزهایی که بین دو فریق اتفاق افتاد، هفده نفر، از هفده صنف در راه رواج دادن مذهب شیعه سر دادند و این نهال با خون آبیاری شد.

.............

محمدجعفر محجوب – ادبیات عامیانه ی ایران

به کوشش دکتر حسین ذوالفقاری

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی