نیوشیدن: به گوش جان شنیدن، گوش کردن
نیوشنده:
تهمتن بدو گفت من بنده ام
سخن هرچه گویی نیوشنده ام
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زآن برخورد
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن
پردیسی
نیوشیده:
ملک در دل آن راز پوشیده داشت
که قول حکیمان نیوشیده داشت
سادی(سعدی)
نیوشا:
به هر کار کوشا بباید بدن
بدانش نیوشا بباید شدن
بدو گفت آنکس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است
به هستی یزدان نیوشاترم
همیشه سوی داد کوشاترم
پردیسی
نیوشین، نیوشمند، نیوشکار، نیوشگر، پادنیوش، دُژنیوش، دُشنیوش...
شنفتن، شنیدن: گوش دادن
شنونده، شنفته، شنویده، شنوا، شنوایی، شنوان، شنوانیده، شنوانیدن،
شنواندن: وادار به شنیدن کردن
پس بیش مشنوان سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست
ناسرخسرو
رضا و طاعت او جوی و هرکه را بینی
همی همین شنوان و همی همین فرمای
فرخی
بُنمایه(پِیرَس)(بنخان)(منبع): لغتنامه دهخدا