گویند عارفی تنها به سفر رفته بود و کیسه زری برای خرج سفر با خود داشت. چون به وسط بیابان رسید، ترسید که دزدان به او برخورند و به خاطر کیسه زر او را بکشند. پس کیسه را در صحرا انداخت و با خیال راحت و اطمینان خاطر به مسیر ادامه داد. شخصی که از پشت سر عارف می آمد، آن کیسه زر را دید و آن را برداشت. چون به عارف رسید، گفت: ای برادرا نمی دانم این راه امن است یا نه؟ عارف گفت: اگر آنچه را من انداختم، برداشته باشی، راه ناامن است، اگر برنداشته باشی، کاملا امن است.

فاطمه عسگری - طنزها و لطایف اخلاقی در ادب پارسی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی