لوديى با پسر خود ماجرا مىكرد كه: تو هيچ كارى نمىكنى و عمر در بطالت به سر مىبرى. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن تا از عمر خود بر خوردار شوى. اگر از من نمىشنوى، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا علم بياموزى و دانشمند شوى و تا زنده باشى در مذلت و فلاكت بمانى و يك جواز هيچجا حاصل نتوانى كرد.