با روي كار آمدن كوروش بزرگ، براي نخستین بار بشر موفق ميشود كه از مرحلهي «شهر – تمدنی» و «قوم – تمدني» پا به مرحلهي « كشور– تمدني» و «ملت – تمدني» بگذارد، آنهم با ميل و همراهي تيرههاي گوناگون، نه آنگونه كه پيش از هخامنشيان رسم بود با رابطهي غالب – مغلوبي و چپاول سرزمينها بهنفع پيروزمندان.
اينگونه است كه دويست سال نخست از تاريخ بشر يعني از سدهي پنجم تا سدهي سوم پيش از ميلاد مترادف با تاريخ ايران است چرا كه شاهنشاهي هخامنشي ايران، تمام مراكز تمدني آن زمان را به استثناي چين شامل ميشد.
بسياري از تاريخپژوهان بر اين باورند كه اگر هخامنشيان در آن هنگام پيشوايي بشر را عهدهدار نميشدند و جهانداري را بر پايهي استقرار صلح و تأمين حقوق و هويت مردمان مغلوب نميگذارند و با آرزوها و شور ايمان خود، جنبش تازهاي نميآفريدند، به احتمال قوي تمدن به تندي رو به زوال ميگذارد و بر سر جهان متمدن همان ميآمد كه پس از انحطاط روم نصيب اروپا شد و سدهها ملل آن قاره را در تاريكي قرون وسطا مدفون كرد (نصر،2535: 7).
با تشكيل شاهنشاهي ايران نه تنها تمدنهاي كهنه دوباره جان گرفتند بلكه تيرههاي تابع ايران خود را در جهان تازهاي ديدند كه بارها از آنچه به ياد داشتند پهناورتر و امنتر و مترقيتر بود. پيشرفت سريع فرهنگ و هنر اين گسترهي بزرگ، خود گواهي روشن از ممكنات اين جهان تازه و بهترين محرك دگرگوني و پيشرفت تمدنهاي باستاني به شمار ميرود. هيچ يك از تمدنهاي باستاني با سرنوشت مردمي به شمار و گوناگوني مردمان تابع هخامنشيان بستگي نداشته و به وسيلهي اين مردمان در نسلهاي پسين مؤثر واقع نشده است. همچنين هيچيك از تمدنهاي ديگر نتوانسته در پيشرفت شهرآييني، جوانب مختلف زندگاني را به اندازهي ايرانيان مراعات نمايد و مشخصات اصيل آيين و فرهنگ و هنر را هماهنگ ساخته، جهاني بهوجود آورد كه با اميد و آرامش و شكوه جهان هخامنشي برابري كند.
پس از جنگ جهاني دوم در ايالات متحدهي آمريكا كه نيرومندترين فاتح آن جنگ بود اين فكر كه ميشود و بايد از تمام ملل مختلف يك واحد بزرگ (يك جهان واحد) ساخت پا گرفت و چند سالي مادهاي از مرام انديشمندان آزادمنش آن كشور را تشكيل ميداد. هخامنشيان نه تنها نخستين باني اين فكر بودند، بلکه هنوز هم هيچ دولتي به اندازهي آنان در پيشرفت عملي به سوي اين هدف توفيق نيافته است.
ايرانيان يكتاپرست و باورمند بودند كه همهي جهان را يك آفريدگار به وجود آورده و همهي هستي يك اصل مشترك دارد. اين ايمان به يگانگي جهان هستي نه در هيچ قومي پيش از هخامنشيان ديده شد و نه يهوديان، يونانيان و روميان توانستند به اين ايمان برسند. آيين يهود تنها براي قومهاي يهود بود و آنان را از ديگران به كلي جدا مينمود. يونانيان تا سدهي چهارم پيش از ميلاد هيچگونه توجهي به وحدت جهان و مبدأ مشترك افراد بشر نداشتند و در اشارههايي هم كه بعضي از يونانيان پس از آن تاريخ به دنيا و ساكنان آن به صورت يك مجموعهي كلي ميكنند ايقان و قدرتي كه بتواند در رفتار آنان نسبت به ديگران مؤثر واقع شود وجود ندارد. روميان رابطهي خود را با ملل ديگر صرفاً به صورت رابطهي غالب و مغلوب ميديدند و براي غير روميها احترامي قائل نبوده و حتا عقيده نداشتند كه اين مردمان به سهم خود حق وجود دارند.
هيچيك از جهانگيران به اندازهي هخامنشيان مقيد به رعايت هويت و فرهنگ مردمان مغلوب نبوده و به اندازهي آنان تلاش نكرده است از فاصلهي ميان غالب و مغلوب بكاهد. هخامنشيان پيادهكنندهي اين فكر بودند كه ميشود از تمام مردمان جهان و به نفع همهي آنان يك واحد بزرگ ساخت يعني همهي مردمان مختلف را از هر نژاد و آيين كه باشند زير يك پرچم جمع و به هر يك كمك نمود تا با حفظ هويت خود در حدود ممكناتش پيش برود.
ج. ل. هوت مينويسد: «اقدام اين امپراتوري (هخامنشي) به ايجاد وحدت ميان تمام آنچه از تمدنهاي مختلف خاورميانه باقي مانده بود، شگفتانگيز است» (هوت: 79، 82 و 105).
صلح هخامنشي كه از اين جهانداري و اين جهانمنشي بهوجود آمده به باور بيشتر تاريخنويسان مغرب ، خود يكي از ارزندهترين خدمتهايي است كه ايرانيان در طي دويستسال اول نيرومندي خود به بشر و به پيشرفت تمدن نمودهاند.
ريچارد فراي ميآورد: در «فتوحات ايرانيان... آنچه متفاوت بود سنت تازهي آشتي دادن و همراه با آن هدف كوروش در استقرار يك صلح هخامنشي بود» (فراي: 10).
و همين تاريخپژوه در جاي ديگر مينويسد: «ايرانيان نه فقط در جنوب روسيه و شمال قفقاز بلكه همچنين در سيبري و آلتاي و تركستان چين و تركستان روسيه فعاليت داشتند... شايد يكي از جالبترين كشفيات روزگار اخير در اين ناحيه در « گوركان پازيريك» در ناحيهي «گورنو آلتاي» در جنوب سيبري در جايي كه گورهاي پر ثروت يخزده پيدا شده بهعمل آمده است. قديميترين قالي دنيا با نقشهاي هخامنشي... و بسياري چيزهاي ديگر ممكن است حاكي از يك تجارت پررونق با ايران در روزگاري به قدمت زمان هخامنشيان باشد... بهنظر ميآيد كه تمام ناحيه از «آلتاي» يا بلكه از ديوار چين تا «ترانسيلوانيا» و مجارستان نوعي وحدت وجود داشته و ايرانيان بزرگترين نقش را در اين سرزمين پهناور دستكم براي هزار سال، تا تسلط هونها در قرن اول تاريخ ما (پس از ميلاد مسيح) ايفا نمودهاند» (فراي: 191).
ويل دورانت و ل. پارتي و بسياري ديگر باز همين جهانمنشي ايرانيان را تأييد ميكنند و هرتسفلد مينويسد: «مذهب زرتشت و آيين بودا و عقايد يهود گواه ثابت پيشرفت بينظير فكر بشر در نتيجهي صلح هخامنشي است» (هرتسلفد: 56). صلح هخامنشي را چندينبار ضرورت مقابله با ياغيان داخلي و يا همسايگان طمعكار مختل نمود ولي تمام اين اختلافها بهنسبت آنچه پيش از ايرانيان معمول بوده يا پس از آنان بر سر خاورميانه آمده و هنوز ميآيد ناچيز محسوب ميشود.
ايران هخامنشي يك مذهب رسمي كه براي ترويج آن جهاد نمايد نداشت و شاهنشاهان هخامنشي بر يك سازمان مذهبي رياست نميكردند. برعكس چنانكه پيش از اين نيز اشاره شد اين پادشاهان به مذاهب گوناگون اتباعشان احترام ميگذاردند و ايراني و بابلي و يوناني و مصري و هندي، آزادانه دنبال عقايد خود ميرفتند. هرودوت حكايتي آورده كه نشان ميدهد تا چه اندازه داريوش بزرگ مراقب بود كه بزرگان كشور متوجه تنوع عادتها وعقيدههاي مردم باشند و اين تنوع را رعايت كنند: «داريوش يك روز از اتباع يوناني خود ميپرسد در عوض چه مبلغ پول حاضر خواهند شد مردهي پدرانشان را بخورند؟ همه جواب دادند در عوض هيچ مبلغ پول اين كار را نخواهند كرد. سپس از يك عده از مردم هند كه مردهي پدرانشان را ميخوردند در حضور يونانيان ميپرسد در عوض چه مبلغ پول حاضر خواهند شد جسد پدرانشان را بسوزانند؟ اين مردم به ناله درآمده، استدعا ميكنند كه اين صحبت تنفرآميز را ادامه ندهد. تا اين اندازه عادت قدرت دارد» (هرودوت، كتاب 3: 38).
با در نظر گرفتن كشتارها و ويرانيهايي كه متعصبان اديان مختلف در طي تاريخ سبب شدهاند ميتوان پي برد كه آزاد گذاردن مردم در امور مذهبي تا چه اندازه مغتنم بوده آن هم در زماني كه مذهب، تمام جوانب زندگاني راشامل ميشده است.
عظمت انقلاب هخامنشي هنگامي بهتر روشن ميشود كه رفتار ايرانيان با رفتار مردمان ديگر دورهي باستان مقايسه شود و يا رفتار جهانگيران پس از ايشان مورد نظر قرار گيرد. نه تنها جهانگيراني چون اسكندر و چنگيز و تيمور و آتيلا بلكه فاتحان جنگهاي تاريخ معاصر و يا رفتارهاي مبتني بر دشمنيها و تبعيضهاي مذهبي و نژادي مانند آنچه هنوز هم موارد زياد آن ديده ميشود (نصر: 102).
شاهنشاهي ايران با نخستين اعلاميهي حقوق بشر آغاز ميشود. هنگامي كه كوروش بزرگ در پي شكايت گروهي از مردمان و بزرگان بابل از پادشاهشان، با سپاه پيروز خود به درون آن شهر پا گذارد، اعلاميهاي منتشرساخت كه اگر عين آن به دست نيامده بود كسي نميتوانست باور كند كه پادشاهي در دو هزار و پانصد سال پيش از اين، در منتهاي قدرت خود و در روزگاري كه هيچ نيرويي در برابرش نميديد و در وضعي كه مردمان مغلوب و خدايان ايشان ، انتظاري جز نظير آنچه آشور بانيپال بر سر ايلام آورد – و با افتخار در سنگنوشتههايش از ويران و چپاول كردن آن سرزمين ياد كرد- نميتوانستند داشته باشند، از پيروزي نظامي كامل خود براي انجام يك انقلاب اساسي به نفع خود مغلوبان استفاده نمايد:
«... سپاه بزرگ من به آرامي وارد شهر بابل شد، نگذاشت رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد... وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدساش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. نبونيد، مردم درماندهي بابل را به بردگي كشيده بود، كاري كه در خور شأن آنان نبود. من بردهداري را برانداختم، به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همهي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچ كس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند... فرمان دادم همهي نيايشگاههايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همهي خدايان اين نيايشگاهها را به جاي خود بازگرداندم... همهي مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند به سرزمينهاي خود برگرداندم. خانههاي ويران آنان را آباد كردم... بيگمان در آرزوهاي سازندگي، همگي مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند و من براي همهي مردم ، جامعهاي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم» (غياثآبادي، 1380: 14- 13).
در اين اعلاميه، نطفهي بسياري از اصول اساسي ميثاق جهاني حقوق بشر كه مجمع عمومي سازمان ملل متحد در سال 1948 ميلادي به اتفاق آرا تصويب نمود، به چشم ميخورد.
اگر اعلاميهي كوروش بزرگ يك تظاهر سياسي صرف هم بود، باز از اين جهت كه سرداري به قدرت باني شاهنشاهي ايران به جاي آنكه چون آشور بانيپال به كشتنها و ويران كردنها بنازد لزوم رعايت احوال و حقوق ديگران را وعده ميدهد نمايندهي يك تفاوت اساسي اخلاقي و فكري ميان ايرانيان و ديگر مردمان فاتح محسوب ميشد تا چه رسد كه به حكم اسناد تاريخي و پژوهشي خاورشناسان مسلم باشد كه رفتار كوروش بزرگ و جانشيناناش عملاً و حقيقتاً با اصول اين اعلاميه برابر بوده است.
آزاد كردن يهودياني كه بختالنصر دوم، پادشاه بابل، در 586 پيش از ميلاد، پس از تسخير اورشليم اسير كرده و به بابل آورده بود و كمك به اين اسيران براي آنكه به بيتالمقدس برگردند و معبد خود را از نو بسازند يك نمونه از رفتار هخامنشيان است كه چون در چند قسمت از كتاب مقدس به آن اشاره شده در باختر شهرت يافته است ولي روش هخامنشيان با مردمان ديگر نيز بر همين منوال بوده است.
رفتار كمبوجيه و داريوش بزرگ با مردم مصر نمونهاي ديگر از اين گونه رفتارهاست. هر دو شاهنشاه عنوان ستيتو ره (Sititu - Re) پادشاهان مصر را كه متضمن احترام به ربالنوع بود، اختيار كردند.
داريوش چند معبد براي ارباب انواع مصر ساخت و نخستين آموزشگاه پزشكي جهان را در آن كشور بنياد نهاد . وي همچنين به نمايندهي خود دستور داد تا زعماي ارتش، روحانيان و كارمندان دولتي را جمع و مجموعهاي از «قوانين تنظيم كنند كه مجموعهي قوانين فراعنه و معابد و مردم باشد» (وكس، 1936).
داريوش را مصريان ششمين و آخرين قانونگذار خود ميدانستند و نام او را بر روي مزار گاوهاي مقدسشان «آپيس» ميكندند و حتا اورا فرزند ربالنوع نيت ميخواندند. يكي از درباريان بزرگ مصري، كمبوجيه را بهترين فرمانروا در سنت فراعنه ميدانست و گروهي از تاريخنويسان معاصر - از جمله ريچارد فراي - معتقدند كه كمبوجيه همان رفتار ملايم كوروش را ادامه داده منتها چون از درآمد بعضي از معابد كاسته، ممكن است اولياي آن معابد برعليه او تبليغاتي كرده باشند كه سبب شده تصوير او بيمار و تندخو رواج يابد و در نتيجه هرودوت از او به زشتي ياد نمايد.
خوشبختانه با كشفيات اخير، روزبه روز چهرهي شفافتري از زمامداران هخامنشي به دست ميآيد. يكي از كشفها، به دست آوردن كتيبههايي از سراپئوم ممفيس (مدفن گاوهاي آپيس مومياييشده) است كه در آن كاهن اعظم از حضور خاضعانهي كمبوجيه (در لباس كاهنان مصري) در مراسم خاكسپاري آپيس ياد ميكند و اين شايعهي منقول هرودوت مبني بر اينكه كمبوجيه، دستور كشتن آپيس را صادر كرده بود، رد ميكند.
كتيبهها در همان حال اين نكته را روشن ميسازد كه كمبوجيه به عنوان و با سمت «پادشاه مصر عليا و سفلا» و «پسر ايزد را» و خلاصه به سمت فرعون، تشريفات تشييع جنازه را رهبري كرده است.
باز همين جوانمردي در رفتار هخامنشيان با مردم بابل ديده ميشود چنانكه اعلاميهاي كه كوروش بزرگ پس از آزادسازي بابل نويسانده، روشن ميسازد. همچنين دستورهايي كه هخامنشيان براي اداي احترام به آداب مذهبي يونانيان تابع خود و رعايت طرز حكومت آنان صادر نمودهاند و رفتاري كه با اسيران و مزدوران يوناني معمول ميداشتند نمونههاي ديگري از جنبهي انساني جهانداري هخامنشي به دست ميآيد كما اينكه بسياري از سرداران يوناني - حتا آنان كه در جنگهايي باعث شكست ايرانيان شدند در پي فرار از دردسرهايي كه در يونان برايشان پيش آمده بود پناهندهي دربار ايران ميشدند.
در جنگهاي با يونان، شاهنشاهان هخامنشي مأموران خاصي براي حفظ مجسمهي آپولون و معبد دلف كه ذخاير زيادي داشت معين كردند تا اين نفايس را براي يونانيان از تعارض احتمالي سربازان خود مصون نگه دارند (پيرنيا: 1531).
همچنين هرودوت مكرر از مواردي ياد ميكند كه ايرانيان از اسيران مجروح يوناني پرستاري نموده و با سرداران شجاع يوناني، با احترام رفتار ميكردهاند. برخلاف يونانيان كه اسيران ايراني را قرباني بتهاي خود ميساختند و يا نمايندگان ايران را ميكشتند. اسپارتيها پس از آنكه دو نمايندهي خشايارشا را زجر داده و به چاه انداختند از ترس، دو نفر از بزرگان اسپارت را به ايران فرستادند تا شاه از آنان انتقام بگيرد. خشايارشا اين اسپارتيها را رها كرده و ميگويد: اگر من با شما همانطور كه اسپارتيها با نمايندگان من رفتار كردند رفتار نمايم، اخلاق خود را تا حد اخلاق شما پايين آوردهام.
ايرانيان پلي را كه براي حمله به يونان با مشقتهاي بسيار روي داردانل ساخته بودند باز كردند تا كشتيهايي كه از درياي سياه آذوقه به يونان ميبردند بگذرند و يونانيان گرفتار قحطي نشوند (لمب: 283- 282).
همچنین ایرانیان نخستین مردمی بودند که قانون و دادرسی را مبنای جهان داری قرار دادند و در جهانداری، دین و دولت را از یکدیگر جدا نمودند. پافشاری و يا چنانکه بسیاری نوشتهاند وسواس هخامنشیان در تأمین عدالت ورد زبان مردمان باستان بوده است .
داریوش بزرگ یک مجموعه قوانین تنظیم کرد که آن را «دستور نظامات خوب» مینامیدند و تا دورترین نواحی کشور مجری بود چنانکه در سنگنوشتهي بیستون درج شده است. علاوه بر این به نظر میرسد که ایرانیان نخستین مردمی بودند که اصطلاح «دات» یعنی قانون را معمول داشتند كه این واژه امروزه هم در زبان عبری به همان معنای قانون به کار میرود. پیش از داریوش، اصطلاح رأی قضایی را به کار میبردند. مثلاً مجموعهي مشهور حمورابی، پادشاه بابل از آرای قضایی که از زمانهای بسیار دور در خاطرهها مانده بود، تشکیل میشد. افلاتون مجموعهي قوانین داریوش را ستوده و میگوید که این قوانین ضامن دوام امپراتوری ایران بوده است. سلوکیدها و اشکانیان نیز به این مجموعه قوانین اشاره کرده اند. گزنفون – اگرچه ممکن است دربارهي برخی از امتیازهایی که به ایرانیان نسبت داده مبالغه کرده باشد- میگوید: قوانین ایران بر مبنای توجهی خاص به خیر عامه شروع شده است (گزنفون: 4).
داوران، عهدهدار نظارت بر اجرای قوانین و رسیدگی به شکایات بودند و برای تمام عمر منصوب و پیوسته طرف شور شاهنشاهی بودند و چنانکه تخلف میکردند به منتهای سختی مجازات میدیدند (هرودوت، کتاب 3: 21). در کتاب عزرا به احترامی که ایرانیان برای قانون دارند اشاره شده و از آنجا مثل «مگر قانون مادهاست» برای تعیین قاطعیت امور بهوجود آمده است. همچنین هرودوت و گزنفون در چند جا ایرانیان را میستایند از این جهت که به پیمانها و گفتههای خود وفادارند و اضافه میکنند که شاهنشاهان تقریبا هرگز از رأیی که میدهند بر نمیگردند (هرودوت، کتاب 1: 36 / گزنفون: 4).
در اینجا باید به این نکتهي ظریف توجه داشت که وفاداری به پیمان در دورهي ضعف و زبونی امری است کموبیش عادی، ولی پایبندی به قول و پیمان در اوج قدرت، نشانهي ایمان و باوری قوی است. پیش از این به قوانینی که به دستور هخامنشیان برای مصریان تهیه گردید اشاره شد، آوردن این مطلب نیز بهجاست که هزینهي بازسازی تقریباً همهي معابد بزرگ قوم سرگردان یهود نیز از خزانهي ایران پرداخته شده، كما اینکه مجموعهي قوانین آنان نیز به دستور شاهان ایران و زیر نظر نمایندگان آنها تدوین شده است. برای نمونه، نوشتههایی که در مقر يهودیان عصر هخامنشی مصر پیدا شده ، میرساند که عید فصح یهود را به همان تاریخ که در تورات معین شده، داریوش دوم مقرر ساخته است. به این ترتیب با تايید و تشویق ایرانیان، هم قومیت یهود نجات يافت و هم مذهب یهود نیرو و مفهوم بیشتری پیدا کرد. در سال 70 میلادی رومیان با ویران کردن بیتالمقدس این دوره را منقرض ساختند (ترور: 120- 114 / ماکنیل: 69- 63). ایرانیان ترازو را به عنوان مظهر عدالت انتخاب کردند و میگفتند که بهوسیلهي آن «جبار از عادل و سفله از فاضل تشخیص شود» (فردوسی: 108 و 109 ).
همین دادگری، ایرانیان را به سوی سازندگی راهنمون بود. با تشکیل شاهنشاهی ایران، صورت دنیای متمدن و هدف جهانداری به کلی عوض شد چرا که هخامنشیان به دنبال آن نبودند که بتازند و بگیرند و ببرند و یا میراث دستکم دو هزار و پانصد سالهي همه مردمان آسیای غربی و میانه را از میان بردارند یا به زور با یکدیگر ترکیب کنند و یا فرهنگ خود را به تمام مردمان مغلوب تحمیل نمایند، بلکه بر پایهي این اندیشهي کهن ایرانی که خوشبختی خود را در خوشبختی دیگران ببین، در کنار کوششهای فرهنگی، تأمین ترقی اقتصادی و اجتماعی مردمان را به صورت یک وظیفهي همگانی درآوردند و میکوشیدند که سطح زندگانی اتباع شاهنشاهی را بالا ببرند (گیرشمن: 182).
تاریخنویسان مکرر از سدها، مخزنهای آب، کاریزها، ترعهها، جادهها و پلهایی که ایرانیان هخامنشی ساختهاند و اقدامهایی که برای گسترش و اصطلاح کشاورزی و انتقال دانهها و قلمههای گیاهان مختلف از ناحیهای به ناحیهي دیگر نمودند و هیأتهای پژوهشی و اكتشافي كه به زمينها و درياهاي دور فرستادند – مانند به ماموريت فرستادن نجيبزادهاي ايراني براي اکتشاف سواحل آفریقا به دستور خشایارشا که از جبل الطارق گذشته و کناره های قاره آفریقا را پیمود - صحبت میدارند. مثلاً در ناحیهي هرات دریاچهای برای کمک به کشاورزی کندند، کشت پسته و نوعی از مو را در شام، کشت کنجد را در مصر ، کشت برنج را درمیانرودان (بينالنهرين) و کشت نوعي گردو را در یونان معمول داشتند. کوروش، عوارضی را که در بابل از آب برای کشاورزی میگرفتند، لغو کرد.
دو هزار و سيصد سال پیش از آنکه آبراه سوئز میان دریای سرخ و دریای مدیترانه ساخته شود، به دستور داریوش، با کندن ترعهای بزرگ که عبور از آن چهار روز طول میکشید رود نیل را به دریای سرخ متصل نمودند و آرزوی فراعنهي مصر در کندن چنین ترعهای را برآورده ساختند. در این باره پنج سنگنوشته به دو زبان فارسی و مصری در آبراه سوئز به دست آمده است.
همچنین داریوش بزرگ هیأتی را مأمور نمود تا مسیر رود سند را بررسی نموده از راه اقیانوس هند و دریای احمر به ایران برگردند. پیرو این اقدام که به گفتهي هرودوت سی ماه طول کشید چند بندر و یک راه دریایی برای تسهیل روابط بین هندوستان و بخشهای باختری شاهنشاهی و دریای مدیترانه برقرار گردید (هرودوت، کتاب 4: 44).
در يونان به امر خشایارشا دو مهندس ایرانی کوه آتوس را بریده، ترعهای به طول تقریباً 2500 متر و به عرض کافی برای آنکه دو کشتی دارای سه ردیف پاروزن پهلو به پهلو از آن عبور نمایند، ساختند و اينگونه راه ارتباطي آبي را بسيار كوتاه كردند.
باز برای نخستینبار در تاریخ جهان، هخامنشیان هزاران کیلومتر جادهي منظم، کاروانسراها و منزلگاهها برای تعویض اسب و مأموران لازم برای حفظ امنیت و تعمیرات جادهها میان شوش و سارد و تنگهي بُسفر و ازمیر، و در جهت مخالف تا هند و هرات و مرزهای چین ساختند. معروفترین این راهها جادهي شاهی است که شوش و سارد را به هم وصل میکرد که به گفتهي تاریخنویسان یونانی سطح آن را براي بلند نشدن گردوخاك، با نفت خام پوشانده بودند که کشف بقایای آن، صحت نوشته یونانیها را ثابت کرده است.
سرعت و نظمی که ايرانيان برای رساندن پست برقرار داشتند و ابتکارهایی که برای نقل و انتقال اخبار نشان دادند شهرت جهانی دارد. جالب است بدانید شعار پستخانهي آمریکا از این گفتهي هرودوت درباره بريد هخامنشی گرفته شده است: «برف، باران، یخبندان و تاریکی نمیتوانست چاپارهای تندرو داریوش را از ادامهي سفر خویش بازدارد» (هرودوت کتاب 8: 98). فاصلهي تقریباً 2500 کیلومتری از سارد تا شوش را چاپارهای هخامنشی در 15 روز طی می کردند، حال آنکه عبور از همان راه برای یک قافله، نود روز طول میکشید.
اگرچه زبان فارسی باستان، زبانی که داریوش در لوح بنیاد تختجمشید به کار برده زبان رسمی بود ولی آزادی استفاده از زبان آرامی که بسیاری از مردم از درهي نیل تا رود سند به آن آشنا بودند به گسترش روابط بینالملل آن زمان کمک بسیار نمود.
وضع یک استاندارد رسمی اوزان و مقادیر و ایجاد و ترویج یک سیستم پولی در سراسر کشور و تنظیم بهای فلزهای گرانبها از جمله اقدامهای دیگری است که به رونق اقتصادی جهان هخامنشی و به گسترش روابط داد و ستد بازرگانی در سراسر جهان شناختهشده، کمک بسيار نموده است. داریوش سکههای دریک را به زر و سکههای سیگلیو را به سیم ضرب نمود. سرپرسی سایکس شگفتزده مینویسد: «قابل توجه است که لیره و شلینگ تقریباً برابر این سکههای باستانی هستند» (سایکس: 11).
همچنین موسسههایی شبیه به بانکهای امروز در جهان هخامنشی بهوجود آمد که بسیاری از عملیات بانکهای بازرگانی و رهني را انجام میدادند. گیرشمن با اشاره به ابتکارها و تأسیسات ایرانیان هخامنشی مینویسد: «در زمان هخامنشیان گامهای نخستین برای ساختن اقتصادی ملی برداشته شد. با تشکیل امپراتوری ایران، جهان به یک دوره رونق اقتصادی بزرگ رسید» (گریشمن: 187). وی میافزاید: «تا آنجا که اوضاع زمان اجازه میداد هخامنشیان به وضع طبقهي کارگر عنایت داشته و برای شرایط کار و هم برای مزدها قوانینی وضع کردند».
در اين زمينه بهتر است بخشی از باورهای داریوش بزرگ را، چنانكه خود در سنگنوشتهاش اعلام کرده، از نظر گذراند:
«به خواست اهورا مزدا، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتواني از حقکشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست بردهي دروغ نیستم. من بد خشم نیستم. حتا وقتی خشم مرا میانگیزاند، آنرا فرو مینشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم».
چنین بیانیهای از زبان یک شاه در سدهي ششم پیش از میلاد به معجزه میماند. از بررسی دقیق لوحهای دیوانی تختجمشید - که نزدیک به هفتاد سال پیش در دیوار استحکامات تختجمشید به دست آمده و - بخش کوچکی بود از بایگانی دیوان شاهی – نتیجه میگیریم که داریوش واقعاً هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. این لوحها میگوید که در نظام او حتا کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایت اجتماعی بهره میگرفتهاند، دستمزد کارگران در اساس نظام منضبظ «مهارت و سن» طبقهبندی میشده، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز حق اولاد استفاده میکردهاند، دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیرههای ویژه ترمیم میشد تا گذران زندگیشان آسوده تر شود، فوقالعادهي سختی کار و بیماری پرداخت میشد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنان میتوانستند کار نیمهوقت انتخاب کنند تا از عهدهي وظایفی که در خانه به خاطر خانواده داشتند، برآیند. این همه تأمین اجتماعی که لوحهای دیوانی هخامنشی گواه آن است، برای سدهي ششم پیش از میلاد دور از انتظار است. چنین رفتاری که فقط میتوان آن را مترقی خواند، نیازمند ادراک و دورنگری بیپایانی بوده است و ویژهي فرهنگی که شاه بزرگ و مقتدر برآمده از آن میگوید: «من راستی را دوست دارم» و حتا به همسران خود آموخته بود که با تمام توانشان این راستی و عدالت را نگاهباني کنند. آنها هم درست مانند هر مستخدم و کارمند دولت هخامنشی ناگزیر از پذیرش دقیق حسابرسی کلیهي درآمدها و مخارج خود بودند و همان نظم و سختگیری عمومی شامل آنان نيز میشد. شاه بر کلیهي مخارج دربار خویش از جمله مخارج سفر خود و همراهانش نظارت داشت.
دست گيري ناتوان و دادگري از پايههاي جهانداری ايرانيان بود. قانونشکنی به شدت مجازات میشد و درستکاری و وفاداری با پاداش مناسب همراه بود. آخرین بخش نوشتهي آرامگاه داریوش در «نقش رستم» به روشنی و زیبایی برداشت داریوش را از یک جهانداری دادگرانه بیان میکند. در این نوشته او مستقیماً مردم کشورش را مخاطب قرار داده و یادآوری میکند:
«تو ای بنده! نیک بدان که هستی، تواناییهایت کدام و رفتارت چگونه است. نپندار که زمزمههای پنهانی و درگوشی بهترین سخن است. بیشتر به آنی گوش فرادار که بیپرده میشنوی. تو ای بنده! بهترین کار را از توانمندان ندان و بیشتر به چیزی بنگر که از ناتوانان سر میزند».
ناتوانترین مردم میتوانستند و میبایست در کار گروهی نقشی داشته باشند. هر مهارتی به کار گرفته میشد و هر کس نقش خود را در بنای اجتماعی ایفا میکرد. داریوش به کار گروهی همهي مردم شاهنشاهی همواره و همیشه اشاره کرده است. برای نمونه تخت داریوش در نگارههای آرامگاه، فراز سر نمایندگان همهي مردمان شاهنشاهی قرار دارد و چنین است در نگارههای آپادانا که همهي مردمان با هدایای سرزمینهای خود حضور دارند. بر این همکاری عمومی سرزمينهای شاهنشاهی، به تکرار در نقشهای مختلف تأکید میشود. در حقیقت تجربهي دیوان اداری ایلامیها و بابلیها در سیستم حکومتی هخامنشی به کمال رسید. این میراثها و تجارب در صورت لزوم متحول میشد، با برداشتها و ظرایف در میآمیخت و نظام دیوانی تازهای را پدید می آورد که شرایط اصلی و تعیینکنندهي بقای شاهنشاهی بزرگ بود...» (کخ: 1377، 374 – 345).
نویسنده : استاد مرتضی ثاقب فر
دیدگاهها
یه دانستنی میدونستید هخامنشیان نیرو ی دریایی داشتند؟ باخودم که فکر میکنم میگم
اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ما چقدر پیشرفته بودیم و الان چی شدیم همه ی کشور ها از ما جلو زدند در کل مرسی از شما که تاریخ ایران رو برای ملتش حفط میکنید