محمد علمی
روزنامه ی اطلاعات
پیشگفتار:
ابوسعید ابوالخیر را به راستی میتوان یکی از بزرگترین عرفا و معلمان اخلاق در کشور ایران به شمار آورد. با وجودی که او بیش از هزار سال پیش میزیسته است، هنوز بسیاری از پندها و اندرزهای اخلاقی او تازگی، ظرافت و ارزش خود را حفظ کرده و میتوانند در زندگی راهنمای ما باشد.
ابوسعید در اول محرم سال ۳۵۷ هجری در شهری به نام «میهنه» یا «مهنه» در خراسان بزرگ (که بین سرخس، مرو، هرات و نیشابور) قرار داشت، به دنیا آمد و در سال ۴۴۰ هجری زندگی را بدرود گفت.۱ کتاب «اسرار التوحید» که توسط محمد منور نوه دختری این عارف بزرگ، به رشته تحریر درآمده است، منبع با ارزش و مستندی برای درک اندیشههای والای انسانی و اندرزهای خردمندانه اوست. در این نوشتار کوتاه کوشش میکنیم برخی از اندرزهای ارزشمند او را به نظر خوانندگان گرامی برسانیم.
یکی از مهمترین اصول «اخلاق حرفهای» (BUSINESS ETHICS) رعایت «انصاف» در معاملات و توجه به قاعده «برد ـ برد» (WIN – WIN) است به گونهای که هیچ یک از طرفین معامله احساس نکنند که مغبون شدهاند یا منافع آنها نادیده انگاشته شده است.
سخنان و پندهای ابوسعید ابوالخیر
ابوسعید ابوالخیر در رباعی زیر به سادهترین شکل ممکن، رعایت این اصل اخلاقی مهم را در روابط اجتماعی یا مسایل اقتصادی به تصویر کشیده است:
چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش
چون رنده ز کار خویش بیبهره مباش۲
تعلیم از ارهگیر در امر معاش
نیمی سوی خود میکش و نیمی می پاش!
هنگامی که از جلوی کارگاههای نجاری رد میشویم، میبینیم که تیشه فقط به منافع خود توجه دارد و سودجویی را به حد کمال میرساند و همه تراشههای چوب را به سمت خود هدایت میکند. در حالی که رنده عقل معاش ندارد و حاصل کار خود را به سمت دیگران پرتاب میکند، اما اره، برخلاف آنها اصل انصاف و عدالت را رعایت کرده و نیمی از محصول کار خود (خاک اره) را در اختیار سایرین قرار میدهد و نیم دیگر را برای خود برمیدارد.
ابوسعید، انجام کارهای خارقالعاده و حیرت انگیزی را که فایدهای بر آنها مترتب نبوده مایه افتخار آدمی تلقی نمیکرد:
«شیخ ما را گفتند فلان کس بر روی آب میرود. گفت سهل است، وزغی و صعوهای نیز بر روی آب میرود. گفتند که فلان کس در هوا میپرد، گفت زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد!
گفتند که فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود، شیخ گفت شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.»۳
نتـــیجه اخلاقی این حکایت آن است که همنشینی، داد و ستد و تعامل افراد با یکدیگر و همواره خدا را به یاد داشتن شرط انسانیت و مایه تفاخر و مردانگی است، نه انجام دادن اموری که به شعبده بازی بیشتر شباهت دارد و به غلط نام «کرامات» بر آنها نهاده شده است.
عارف بزرگوار ما گوشهگیری و انزوا طلبی را محکوم میکند و برای مجالست و نشست و برخاست افراد با یکدیگر ـ همچنانکه در حکایت بالا بدان اشاره شد ـ ارزش فراوانی در نظر میگیرد.
به رباعی زیر توجه کنید:
سرمایه عمر آدمی یک نفس است!
آن یک نفس از برای یک همنفس است!۴
با همنفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است!
ابوالخیر، مشورت کردن با افراد را برای آگاهی از نظرات واندیشههای آنان، هنگام ضرورت، اقدام خردمندانهای میداند تا مشخص شود که کدام یک از این نظرات منطقی و درست است و باید به کار گرفته شود:
«خردمند آنست که چون کارش بدید آید، همهی رایها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد تا آنچه صواب است ازو بیرون کند و دیگران را یله کند*»۵
روزی شخصی نزد ابوسعید میرود و از او درخواست میکند که از اسرار حقتعالی نکتهای را برای وی بازگوید، اما از آنجا که این شیخ والامرتبه همه افراد را شایسته آگاهی از اسرار الهی نمیدانست، تصمیم گرفت درجه راز نگاهداری او را بسنجد. بدینمنظور موشی را که در جعبهای قرار داده بود، به او داد گفت: این جعبه را نگاهدار و چند روز دیگر نزد من آی تا سرّی از اسرار الهی را به تو بازنمایم. آن مرد طاقت نیاورد و چون به خانه رفت «سرحقه (جعبه) را باز کرد، موش بیرون جَست و برفت. مرد پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ من از تو سرّ خدای تعالی طلب کردم تو موش به من دادی؟
شیخ گفت: ما موشی در حقّه (جعبه) به تو دادیم، تو پنهان نتوانستی داشت، سرّ خدای را باتو بگوییم چگونه نگاه خواهی داشت؟ میتوان رهنمود شیخ را که همه شایستگی حفظ اسرار را ندارند، به سادگی از حکایت آموزنده فوق، دریافت.
ابوسعید ابوالخیر از همان دوران کودکی ارادتی خاص به ذات باریتعالی داشته است. فریدالدین عطار در تذکرهًْ الاولیا نوشته است که «پدر ابوسعید از دوستداران سلطان محمود غزنوی بوده است و بر در و دیوار سرای خود تصویر سلطان و لشگریان و فیلهای او را ترسیم نموده است، اما هنگامی که برای فرزند خردسال خود خانهای میسازد وی همه جای آن کلمه «الله» مینگارد.
وقتی پدرش علت را جویا میشود ابوسعید میگوید تو نام سلطان خویش مینویسی من هم نام سلطانِ خود را ، پدر ابوسعید از کرده خود پشیمان میشود و کلیه نقوش را پاک میکند.»۶
رباعیات زیر به خوبی شیفتگی و دلبستگی او را به کردکار بیهمتا نمایان میسازد:
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهی عشق تو سراز پا نشناخت۷
هرکس به تو ره یافت زخود گم گردید
آن کس که ترا شناخت خود را نشناخت!
***
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
مقبولِ تو جز مُقبلِ جاوید نشد۸
مِهرت به کدام ذرّه پیوست دمی؟
کان ذره به از هزار خورشید نشد
***
عارف نامی خطة خراسان در رباعی زیر، ضمن محکوم کردن ریاکاری و تلبیس، گناه و معصیت را به زهر یا مادة کشندهای تشبیه میکند که اگر ارتکاب آن از حدّ گذشت، هیچ پادزهری ـ حتی توبه ـ نمیتواند آن را درمان کند:
در دل همه شرک و روی برخاک چه سود؟
با نفسِ پلید، جامهِ پاک چه سود؟۹
زهر است گناه و توبه تریاک* وی است
چون زهر به جان رسید، تریاک چه سود؟
با این وصف، ابوسعید، در رباعی دیگری دریای رحمت پروردگار را بیانتها میداند و معتقد است که خداوند همیشه درهای توبه را برروی بندگان خود گشوده نگاه میدارد. حتی اگر صدبار به شکستن آن اقدام نمایند:
بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ۱۰
گر کافِر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
باید یادآور شویم که برخی از رفتارها و کردارهای این عارف گرانقدر برای مریدان وی عبرتآموز بوده و اندرزهای اخلاقی متعددی از آنها قابل درک بوده است:
«آوردهاند که روزی ابوسعید در مسجد نشسته بود و کاهی برمحاسن او افتاده بود یکی از مریدان آن کاه برگرفت و در مسجد بینداخت» شیخ او را ملامت کرد و گفت «تو این کاه برمحاسنما روا نداشتی، چون روا داشتی که در خانهی خدا بینداختی؟۱۱
عطار نیشابوری در «منطقالطیر» حکایتی دربارة گرمابه رفتن ابوسعید نقل کرده است که قابل تامل است.
کیسهکش حمام، هنگامی که بدن شیخ را کیسه میکشیده، سعی میکرده است که چرکها را بربازوی او جمع کند و به او بفهماند که چقدر برای نظافت بدن وی زحمت کشیده است!
این کار را معمولاً دلاکهای حمام در دهههای گذشته انجام میدادند تا اِنعام بیشتری از مشتری دریافت نمایند. کیسهکش، ابوسعید را میشناسد و از او میپرسد که آداب جوانمردی چیست؟ ابوسعید نیز در پاسخ او میگوید که عیبپوشی و زشتیهای آدمی را نمایان نکردن، یکی از آداب جوانمردی است:
بوسعید مِهنه در حمّام بود
قایمش* افتاد و مردی خام بود
شوخِ* شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد ْآن جمله پیشِروی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان؟
شیخ گفتا: شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق نآوردن است
این جوابی بود بر بالای او
قایم افتاد آن زمان در پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد
خالقا، پروردگارا، مُنعِما:
پادشاها، کارسازا، مُکرما
چون جوانمردی خلقِ عالمی
هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق* تویی اما به ذات
وز جوانمردی نیایی در صفات
شوخی* و بیشرمیما در گذار
شوخما باپیش چشمما میار۱۲
نتیجهگیری «عطار» از خطای دلاک حمام بسیار جالب است و از ژرف نگری و گستره دامنه اندیشه او حکایت دارد زیرا خطاب به پروردگار میگوید که جوانمردی خلق عالم تنها قطرهای درفضل و بزرگواری تست که در وجود بشر به ودیعت نهادهای بنابراین گستاخی و بیپروایی ما را در ارتکاب خطا مورد بخشش قرار بده و عیبهای ما را در برابر چشمانمان جلوهگر مساز٫
ابوسعید نظر خود را درباره کسانی که به دنبال یافتن عیوب دیگران هستند یا افرادی که جز نیکی و زیبایی چیز دیگری را نمیبینند، در رباعیات زیر بیان کرده است:
آن را که حلالزادگی عادت و خوست
عیب همه مردمان به چشمش نیکوست
معیوب همه عیب کسان میگیرد
از کوزه همان برون تراود که در وست
***
کامل ز یکی هنر دَه و صد بیند
ناقص همه جا معایب خود بیند
خلق آینه و چشم و دل یکدگرند
در آیینه نیک، نیک و بد، بد، بیند
***
دشمن چو به ما در نگرد، بدبیند
عیبی که بر ماست یکی صد بیند
ما آیینهایم هر که در ما نگرد
هر نیک و بدی که بینداز خود بیند۱۳
واکنشهای این عارف بزرگوار در برابر رویدادها یا مسائلی که با آنها روبرو میشد، سرمشقی بود برای مریدان و درس عبرتی برای آیندگان:
روزی شیخ ابوسعید از راهی میگذشت، جمعی از کنّاسان را دید که مبرز پاک میکردند و فضولات انسانی را با مشک حمل میکردند تا در بوستانهاـ به عنوان کودـ مورد استفاده قرار گیرد.
ابوسعید مدتی در آن مکان اطراق کرد، اما مریدان به سرعت از محل دور شدند تا شامه آنها آزرده نشود.مریدان از شیخ پرسیدند که چرا در آن محل توقف کردهای؟
ابوسعید در پاسخ آنان گفت: این فضولات با ما سخن میگفتند، میگفتند که ما روز قبل طعامهای لذید و خوشبو بودیم، میوه بودیم در دکان میوه فروش، انواع شیرینی بودیم در دکان قنادی، آن قدر جذاب و دلربا بودیم که شما انسانها نقدینگی خود را نثار ما کردید ما یک شب مهمان شما بودیم که بدین روز افتادیم. ای آدمی، خود را بشناس!۱۴
ابوسعید ابوالخیر برای هدایت افرادی که به افعال منکر روی میآوردند از زبان خوش استفاده میکرد. حکایت زیر واکنش او را نشان میدهد:«… شیخ به نیشابور بود، روزی به گورستان حیره میرفت چون به سر خاک مشایخ رسید جمعی را دید آنجا که خمر میخورند و ساز میزدند.
صوفیان[ همراهان شیخ] در اضطراب آمدند و خواستند که ایشان را برنجانند. شیخ مانع شد و چون نزدیک ایشان رسید گفت: خداوند چنانکه در این جهان خوشدل میباشید، در آن جهان نیز خوشدلتان داراد.
جماعت برخاستند و جمله درپای شیخ افتادند و خمرها بریختند و سازها شکسته و توبه کردند و از نیکمردان شدند.»۱۵
در پایان خاطر نشان میسازد که مقام و منزلت این عارف بزرگ در عرفان و تصوف، با گذشت هزار سال از دوران وی هنوز به گونه شایستهای شناخته نشده است و ضرورت ایجاب میکند که استادان دانشگاهها و بزرگان علم و معرفت این شخصیت والای عالم تشیع را از طریق برگزاری همایشها و کنگرههای تخصصی، همزمان با یکهزارمین سالگرد وفات او ـ چهارم شعبان ۱۴۴۰ هجری ـ به جهانیان بشناسانند.
........................
منابع و مأخذ:
۱ـ علی اکبر دهخدا، لغتنامه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول(دوره جدید)، ۱۳۷۲ جلد یکم، صفحه۴۴۷٫(ذیل واژه، ابوسعید)
۲ـ خانه شعر کهن، رباعیات ابوسعید ابوالخیر، به نشانی: HTTP:ررWWW.JASJOO.COM
3ـ یک سو نگریستن و یکسان نگریستن، شرح احوال وحکایات ابوسعید ابوالخیر، انتخاب و تلخیص فریدون مشیری، انتشارات صفیعلیشاه، تهران، پائیز ۱۳۸۱، ص۲۹
۴ـ کنجور، رباعیات ابوسعیدابوالخیر، رباعی شماره ۸۹ HTTP:ررWWW.GAMJOOR.NET
5ـ عزیزاله کاسب، پیر در آینه، ناشر، مولف، تهران، ۱۳۶۶، ص۵۷
۶ـ لغتنامه دهخدا، مأخذ شماره یک، ص۴۴۷
۷، ۸، ۹، ۱۰- مأخذ شماره ۴ رباعیات شماره ۳۹، ۲۲۷، ۲۸۹ و ۱
۱۱ـ فریدون مشیری، مأخذ شماره ۳،ص۳۹
۱۲ـ عطار نیشابوری، منطق الطیر، به نقل از منبع زیر
HTTP:ررFA.WIKISOURCE.ORG
13ـ مأخذ شماره ۴، رباعیات شماره ۱۱۵، ۲۶۴ و ۲۶۵
۱۴ـ اسرار التوحید، به نقل از مأخذ شماره ۳، ( نقل به مضمون برای درک سادهتر مطلب)
۱۵ـ اسرار التوحید، به نقل از مأخذ شماره ۳، ص۳۲
* معانی واژههای دشوار
وزغ: نوعی قورباغه
صعوه: گنجشک
یله کردن: رها کردن
تریاک یا تریاق: پادزهر
قایم: کیسه کش حمام، دلاک
شوخ: چرک
قائم مطلق: آفریدگار
شوخی: گستاخی
کناس: کسی که چاه فاضلاب را پاک میکند
مبرز: توالت
دیدگاهها
سپاس فراوان