... را باری یک یا دو گفتی و پسندیده آمد دگرباره بگذارش و به آن مپرداز .
در هیچ انجمنی نسنجیده و نیازموده زبان به نکوهش دین و آیین و یا راه و روش مردمی یا تیره ای مگشای و بر نام های مردم بویژه زنان خرده مگیر ...
... شن نمی شده و همیشه پابرجا راهنما ، جهت یاب و نجات بخش کاروانهای راه گمگشته طوفانهای کویری بوده است ، جنبه رفاه عمومی و خدمت به عامه مردم و نشان از همنوع دوستی پیشینیان این سرزمین دارد پس باید به این آثار ...
... ايوان آباد پست/ به كردار بد هيچ مگشاي چنگ/ برانديش از دوده و نام و ننگ/ كسي كو به جنگت نبندد ميان/ چنان ساز كز تو نبيند زيان/ به هر كار با هر كسي داد كن/ ز يزدان نيكي دهش ياد كن. در جنگ بزرگ هم كيخسرو ...
... ، به استقبال مرگ رفتن : بر من چرا تاختی هوش خویشنهاده براین گونه بر دوش خویش راز بر باد نگشودن = پنهان داشتن راز ، (چون باد راز را آشکار می کند) : تو مردی دبیری یکی چاره سازوزین نیز بر باد مگشای راز دل ...
... "وداع" به چاپ رسانده بود و در مدرسه و محل با طعن و تعجّب رو به رو بودم، این تفاخر بچّه گانه را هم داشتم که فروغ بچّه محلّ ماست!
9. نیکبخت، محمود، شعر و زندگی فروغ فرخزاد: از گمگشتگی تا رهایی، مؤسسۀ انتشارات ...
... از وی یاد كرده است:
ز غمت چنین كه خوارم ز كسان كنار دارم من و بیكسی و خواری به كی چه كار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سر گرانی كه به سینه كوه حسرت من بردبار دارم
مگشا ...
... او ز اندازه بيش بدو گفت تا مرز ايرانيان نگه دار و مگشاى بند از ميان برهنه نبايد كه خسرو ترا ببيند كه كار نو آيد ترا بگفت اين و پدرود كردش به مهر كه يار تو بادا به ...
... پرسيدى از چهر من بياميخت باجان تو مهر من مرا آفريننده ازفر خويش چنينآفريداى نگارين زپيش تو اين رازمگشاى و باكس مگوى مرا جز نهفتن همان نيست روى سر بانوانى و هم مهترى ...
...
مرحبا اي تنگ باز2 تنگ چشم چند خواهي بود تند و تيز خشم
نامـهي عشـق ازل برپــاي بند تا ابد آن نامته را مگشــاي بنـد
عقل مادرزاد كــن با دل بــدل تا يكي بينــي ابـد را تــا ازل
چارچوب طبـع بشكن مـردوار ...
... درسهای انسانی و سرشار از حكمت و فضیلت میسازد. پس از آنكه جادوی كلامش زایل شد و ما از جهان افسانهواری كه شاعر ما را به آن جا برده بود به جهان واقع بازگشتیم، به هیچ روی، احساس سرگردانی و گمگشتگی نمیكنیم، ...
مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام. ببينيد اين دريا و اين كشتي ...
خداوند بی نهایت است و لامكان و بی زمان
اما به قدر فهم تو كوچك می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو كارگشا می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان ...
... زندگي او نزديک است. عشقهاي عارفانه شهريار را ميتوان در خلال غزلهاي انتظار؛ جمع وتفريق؛ وحشي شکار؛ يوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ وناي شبان و اشک مريم: دو مرغ بهشتي....... و خيلي آثار ديگر ...