خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آن است که باب دل شوهر باشد
بهتر است از زن مه طلعت همسر آزار
زن زشتی که جگرگوشه ی همسر باشد
زن بود شعر خدا ، مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد ...
آه ازین منزلی که در پیشست که گذرگاه شاه و درویشست نه ازین دام میتوان جستن نه ازین بند میتوان رستن گر خوری همچو خضر آب حیات تشنهلب جان دهی درین ظلمات گر چو عیسی روی به چرخ برین عاقبت جا کنی ...
تا آفريد هستي زن را خداي زن گيتي صفا گرفت بسي از صفاي زن نقاش حسن، رنگ برازندهتر نديد بهر جلاي چهرة هستي سواي زن با صد هزار گل به گلستان زندگي هرگز گل دگر ننشيند به جاي زن باغ وجود اين همه لطف و صفا نداشت ...
زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جائی ...
آب شد برفِ زردکوهِ سپید تکّه یخ ها به گریه افتادند تکّه یخ ها چه سر به زیر و صبور جای خود را به چشمه ها دادند چشمه ها آمدند پایین تر دامنِ کوهسار را شستند بین آن راه های پیچا پیچ کم کَمَک راه ...