شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد . شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد . در آن میان روباهی ...
شغالي به درونِ خم رنگآميزي رفت و بعد از ساعتي بيرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتي آفتاب به او ميتابيد رنگها ميدرخشيد و رنگارنگ ميشد. سبز و سرخ و آبي و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتيام, ...
شغالي نزديك باغ انگوري لانه داشت. هر روز از سوراخ ديوار وارد باغ ميشد و تا ميتوانست، انگور ميخورد. بقيّه را هم له ميكرد و از بين ميبرد. باغبان وقتي فهميد دزد انگورها شغال است، چماقش را برداشت و در ...