میان دشت خاموش
بسی فریاد می بینم
و در بیداد صحرا
نگاهم گاه بر جاده
گاه بر خط های تیره در دل ابر مه اندود
صدایم همسفر با باد
گاه با صدها صدای دورتر در کنج ویرانه
و در اندیشه ام تا هست
زنجیر ...
بی خبر باد آمد
باغ ها ویران شد
خوشه های زرد گندم در باد
سفره ها بی نان شد
مادری کنج اتاق , سر به حلقوم تنوری خاموش
پدری پیر و خزان ناگهان بیجان شد
آنطرف دخترکی می نشاند گل نرگس در خاک
دل ...
میان دل
کنار رهگذارعشق
دلم جامانده در حسرت
گریزانم از این وحشت
در این گلگشت تنهایی
نهان در غربت دنیا
نشانم بی نشان و محو
غریقم روی موج خسته دریا
حریفم خلوت ومی
حریمم دل
چراغم ...