ميرجلالالدين كزازي، استاد دانشگاه علامه طباطبايي در كنگره بينالمللي فردوسی برای همه ی هزاره ها گفت: سرزمين ما ايران جاودان كه سرزمين سپند و اهورايي هزارههاست از ديرترين روزگاران تاكنون پيش از هر والايي و شايستگي و هنجار هنري و فرهنگي، به يك ويژگي والا در جهان آوازه داشته است و آن سخنوري است، ما در همه زمينههاي دانش و ادب و هنر بزرگاني نامدار را به جهان عرضه داشتهايم، اما آن قلمرويي كه در آن همواره برترينان جهان بودهايم فرازناي فرهنگي ما ستيغ سخن فارسي بوده است...
وي خاطرنشان كرد: پيشينه سخن در ايران بسيار ديرينه است و سخنوران ايراني از رودكي گرفته تا ديگران بيهيچ گمان در جهان بيهمتا هستند، پس چرا فردوسي داستاني ديگر دارد؟ چرا هيچ يك از اين سترگان همپايه سخن او شمرده نميشوند؟ چرا ايرانيان هيچ يك از آنان را آنچنان پرشور كه فردوسي را ميستايند، نستودهاند؟ در سرزميني مانند ايران كه سرزمين سرداري سخن بوده است فردوسي شدن كاري خرد و آسان نيست، و ستيغ سخن جا گرفتن والايي اين ابرمرد فرهنگ و ادب و انديشه ايران را بسنده است.
اين استاد ادبيات دانشگاه ابراز داشت: فردوسي ايرانيترين ايراني است كه ما ميشناسيم، تنها اوست كه نامش با نام سپند ايران پيوندي تنگ، ساختاري و هموار دارد، خواه و ناخواه ديگري را در ياد برميانگيزد.
كزازي در ادامه با اشاره به اينكه فردوسي و شاهنامه مانند ايران و شاهنامه از يكديگر ناگسستني هستند، افزود: اگر فردوسي جز شاهنامه را ميسرود سخنوري بيفر و فروغ ميماند، اگر شاهنامه را كسي جز فردوسي سروده بود، شاهكاري شگرف در روزگاران نميشد، شايد بلندترين بحث ما ايرانيان آن بوده است كه در يكي از بزنگاههاي تاريخ اين سرزمين فردوسي سر برآورده و شاهنامه را سروده است، شاهنامه بسيار فزونتر، گرانمايهتر و بلندپايهتر از آن است كه ديواني در كنار ديوانهاي ديگر باشد.
وي بيان كرد: شاهنامه شاهكاري فرهنگساز، روزگارآفرين و منشپرور است و ما چيستي و هستي نهادين، فرهنگي و تاريخي خود را مديون فردوسي و شاهنامه هستيم.
اين استاد ادبيات فارسي تاكيد كرد: سرنوشت ما همچون سرنوشت بسياري ديگر از مردمان فرهنگها ميتوانست در كشاكش رخدادهاي روزگار بر باد رفته باشد، كه اگر ميخواستيم خويشتن را بشناسيم به ناچار آن را در ميانه كتابها و ديرينكدهها ميجستيم، اگر امروز ايران آگاهانه، دانشورانه با پيجويي و نيز پژوهش به ايراني بودن خود مينازد، اين ارزش و والايي شگرف را وامدار فردوسي و شاهنامه اوست.
وي ادامه داد: اگر پرسيده شود ما در اين روزگار چه نيازي به شاهنامه داريم؟ پاسخ من اين است كه در اين روزگار پرآشوب كه روزگار از خودبيگانگيها و گسستنهاست بيش از هر زمان ديگر به شاهنامه نيازمنديم، ما امروز بر سر دوراهي ماندن و بودن يا از ميان رفتن هستيم، راه سومي فراپيش ما نيست و ناچار بايد يكي از اين دو را برگزينيم، گزينشي كه پيامد آن به سدهها و شايد هزارههاي سپسين ميانجامد.
كزازي خاطرنشان كرد: ما ايرانيان با دهها تازش سهمگين و تباهيآفرين به ويژه تازشهاي فرهنگي روبرو بودهايم، مردماني هستيم كه به ياري فرهنگ و منش ايرانيمان اين تازشها را از سر گذراندهايم، ما بر ددمنشان مغول آن خونريزان بيهنر لگام برزديم، از آن مردمان ددآئين شهرياراني هنردوست و ادبپرور ساختيم، باكمان از هيچ تازش و تندبادي نيست.
وي ادامه داد: اما روزگار، روزگار ديگري است با تازش روبرو نيستيم، بلكه در دل آن زندگي ميكنيم، تازشگر از بيرون به ما نميتازد كه در برابر او بايستيم، با ما و در گوشه خانه ماست و در نهاد ما لانه كرده است، روزگار ما سستترين، لرزانترين و ناپايدارترين روزگاري است كه آدمي تاكنون شناخته و آزموده است، در جهاني چنين ناپايدار پاسداشت چنين هستي فرهنگي و چيستي منشي كاري بسيار دشوار است.
كزازي ابراز داشت: در جهاني به سر ميبريم كه از در و ديوار آن انديشه و آگاهي ميبارد و در درياي آگاهي سرگشتهايم، حال چه بايد كرد؟ راه آسان كه شايسته ما فرزندان فردوسي نيست آن است كه تن به خيزابهاي اين دريا بدهيم كه بي گمان به كرانه رستگاري نخواهيم افتاد، راه ديگر اين است كه در دل اين درياي سرگشتگي پايگاهي بجوييم كه بتوان بر آن ايستاد و پايدار ماند، آن پايگاه چيست؟ من به آواز بلند ميگويم: «شاهنامه» است.
وي اضافه كرد: شايد بگوييد مثنوي مولانا، سرودههاي سعدي، غزلهاي حافظ، خيام، خاقاني، كمالالدين اسماعيل سپاهاني، جمالالدين عبدالرزاق انوري، در پيوستههاي ثنايي و عطار همه هست، اما چرا شاهنامه؟ پاسخ اين است كه همه آن شاهكارها در جاي خود گرامي و بيهمتا هستند، اما هيچ يك از آنها شايستگي اين كار را ندارند.
اين استاد دانشگاه تصريح كرد: اگر در دريا جاي سرگشتگي پايگاهي ميجوييم، ميخواهيم همچنان ايراني بمانيم، پسينيان ما به آن بنازند كه ايراني هستند و در اين سرزمين سپند اهورايي، اين خاك پاك تابناك و بوم ديرينه فرهنگ و فرهيختگي ميزيند، بايد آن پايگاه را بجوييم و استوارترين آن شاهنامه است.
وي در پايان تاكيد كرد: در اين روزگار بيش از هر زمان ديگر نياز داريم كه به جهان شاهنامه بازگرديم، جهان شاهنامه همان جهان ايراني است.
دنباله را بخوانید و پاسخ دهید