دکتر صادقی؛ نامی آشنا برای سیرجانیها است؛ نه این فقط برای سیرجانی ها، که همهی عالم و آدم انسانیت این مرد را خوب میشناسند؛ دیار باران خوردهی لنگرود را وا گذاشته بود تا در کویر طبابت کند دست مایهی زحمات او نه یک بلوار روده دراز و عریض و طویل بلکه خاطرات نابی است، که همواره پر از اظهار ارادت و تعظیم سیرجانیها در برابر مقام والای است. به زبان مارگوت بیگل: آدمی را موطنی نیست/ وطن آدمی در قلب کسانیست/ که دوستش دارند.
مانند هر پزشک دیگری روزی باید وارد شهری میشد و به طبابت میپرداخت. اما این مردی که در دهه 40 خورشیدی وارد این شهر شد؛ آمده بود تا قبل از آنکه طبابت کند، حبیب مردمان این شهر باشد و آمده بود تا جوانی، زندگانی و عمر خود را وقف مردم سیرجان کند و حاصل عمرش بشود همین بیمارستان امام رضا(ع) که معلوم نیست تا به حال چند نفر از مردم این شهر در این بیمارستان از مرگ حتمی نجات پیدا کردهاند. و فرا رسیدن اردیبهشتماه ونزدیک شدن سالگرد مرگ دکتر صادقی بهانهای شد برای اینکه پای صحبت یکی از دوستان نزدیک مرحوم دکتر صادقی بنشینیم و از زبان او بیشتر با آن طبیب والا مقام آشنا شویم. محمدعلی نورمندی به عنوان کسی که سالها از نزدیکان دکتر صادقی بود و سالها ایشان را درک کرده بود در مورد صادقی میگوید: ارتباط عجیب و غیرقابل وصفی با خدا داشت و شاید علتی که باعث شده بود تا آن گونه در قلبهای مردم جا باز کند همین درویش مسلکی و ساده زیستی ایشان بود نورمندی میافزاید: سالها بود که قصد بر جای گذاشتن یک باقیالصالحات اندیشه روز و شب او شده بود و این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه در سال 1358 در ساختمانی در حدود 2000 متر زیربنا با هزنهای بالغ بر 22 میلیون ريال کار ساخت بیمارستان شروع و بنا به علاقه بسیاری مرحوم دکتر صادقی به امام رضا(ع) به نام بیمارستان امام رضا(ع) نامگذاری شد و با اینکه تمام هزینه ساخت این بیمارستان را خود دکتر صادقی پرداخت کرد هیچگاه در مقابل سوالات بسیار مردم شهر در مورد هزینه ساخت بیمارستان این موضوع را بیان نکرد و همیشه میگفت که هزینه ساخت این بیمارستان از طرف صندوق آستان قدس رضوی تهیه میشود.
محمدعلی نورمندی در مورد خصوصیات اخلاقی دکتر صادقی میافزاید: بارها و بارها اتفاق افتاد که با ایشان به روستاها و محلاتی سر میزدیم که حتی برای من که سالها در این شهر زندگی کرده بودم ناآشنا بود و خود دکتر به خانههایی سر میزدند که من هیچگاه دلیل این سرزدنشان را از زبان خودشان نشنیدم اما میدانستم که یا برای طبابت مجانی فقرا و یا برای کمک به آنها میرفت و رفیق قدیمی دکتر میافزاید: دائما ذکر میگفت، گریه میکرد خدا را با جان و دل صدا میزد و بدون هیچگونه تظاهری نمونه کامل یک مسلمان واقعی بود و حتی زمانی هم که از زیارت خانه خدا بر میگشت به دلیل اینکه تا آخر عمر بود به جای ولیمه زیارت خانه خدا مجرد بود؛ به مدت یک ماه بیماران خود را مجانی ویزیت میکرد.
نورمندی در وصف ساده زیستی و افتادگی دکتر میگوید: شب و روز در خانهاش به روی مردم شهر باز بود، در طول شبانهروز کمتر وقت خود را صرف خواب میکرد و بعضی اوقات که نیمه شبها دلم هوای دیدنش را میکرد و به دیدارش میرفتم او را در حال خواندن نماز شب میدیدم که مثل انسانهای گناهکار گریه میکند و خدا را صدا میزند و نه تنها به من بلکه به تمام افراد شهر، به فقیر و غنی، به کوچک و بزرگ چنان احترامی میگذاشت که افراد خودشان شرمنده میشدند. بسیار آیندهنگر بود و مخصوصا؛ بیمارستان امام رضا در محلهای فقیرنشین احداث کرد تا آن محله آباد شود. در طول این چند مدتی که با او بودم هیچگاه ندیدم که برای انجام کاری چشم امید به انسانها داشته باشد و همیشه و در هر کاری امیدش به خدا بود و از او یاری میخواست.
اما وقتی از محمدعلی نورمندی میپرسم در مدتی که با مرحوم دکتر صادقی بودید چه چیزی از ایشان یاد گرفتید آهی میکشد و میگوید: در طول لحظههایی که با دکتر بودم تمام حرکات و رفتار او برای من و تمام مردم شهر درس عبرت بود اما من از او آموختم که همیشه چشم امیدم به خدا باشد و همیشه برای رضای خدا کار کنم و در خانهام را به روی مستضعفین باز بگذارم و در کار کسی دخالت نکنم و خود را برتر از دیگران ندانم، ساده زندگی کنم و همیشه به یاد خدا باشم.
اما اینجای کلام که میرسیم چشمهای رفیق قدیمی دکتر نمناک میشود و از ایشان میخواهم درباره روز از دنیا رفتن دکتر بگوید. اشکهای خود را پاک میکند و میگوید: شنیدهام که میگویند مرگ با عزت هم یکی از همان نشانههای است که میشود پی برد خدا چقدر انسانها را دوست دارد، روز از دنیا رفتن دکتر همهی شهر عزادار بودند؛ کوچک و بزرگ، زن و مرد و خلاصه همه شهر آمده بودند و فقط کسانی در خانه مانده بودند که یا پیر و از کار افتاده شده بودند و یا در بستر بیماری به سر میبردند. صحنه عجیبی بود؛ تمام مردم شهر مثل اینکه یکی از نزدیکان خود را از دست داده بودند، گریه میکردند، و غم رفتن دکتر بر دل همه سنگینی میکرد و جای خالیاش احساس میشد.
آری خوب بون زیاد هم سخت نیست فقط کافی است که جوهر اخلاص را کمی بیشتر مکمل کارهایمان کنیم و کمتر به فکر دنیا و دینار باشیم، کافی است فقط خود را برای خدا خالص کنی و آنگاه میشوی بنده خالص خدا، آنگاه میشوی کسی که خدا برای دیدنت به فرشتگان خود فخر میفروشد در تاریخ شهرها و کشورها هر روز پزشکی و معلمی و مسئولی میآید و میرود اما دلیل اینکه یکی میشود دکتر صادقی، یکی میشود حسین بهشتی و همیشه یادشان در دلها میماند چیست؟ راستی حرف پروفسور کریمی چهره ماندگار پزشکی سیرجان یادم آمد که میگفت اگر پزشکان ما مرحوم دکتر صادقی را الگوی کارهای خود میکردند دیگر این همه بیمار در شهرها نداشتیم. دکتر ستوده یکی دیگر از چهرههای ماندگار پزشکی سیرجان در وصف دکتر صادقی میگوید: او هم طبیب بود و هم حبیب بیماران خود؛ دکتر صادقی هیچگاه شغل شریف طبابت را با جوهر انسانی مادیات عوض نکرد و هیچگاه میان بیماران فقیر و غنی تفاوتی قائل نشد.آری شاید در زمان خود دکتر صادقی و همین الان پزشکانی باشند که از لحاظ مدرک و آموزش خیلی از ایشان بالاتر باشند اما راز ماندگاری دکتر صادقی نه در مدرک بود و نه در آموزش؛ سِرّ کار او این بود که خود را برای خدا خالص گردانیده بود و برای رضای خدا کار میکرد.
زندگی نامه :
دکتر حاج علی حاج صادقی در سال 1301 شمسی در شهرستان لنگرود درخانواده ای متدین ، با ایمان و مبارز بدنیا آمد . پدرش معروف به حاج ابوطالب حاج صادقی شغل اصلیش عطاری بوده و به درمان بیماران با داروهای گیاهی که در آن زمان در اکثر شهرهای ایران مرسوم بوده است می پرداخت .
مادرش زنی پارسا و نیکوکار بوده و در دامان پاکش دو پسر بهنامهای علی و احمد و دو دختر پرورش داد. او زنی مسئول و متعهد بود و اعتقاد داشت انسان تنها برای خودش زندگی نمیکند . باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد . احساس مسئولیت مادر در دوران کودکی دکتر بر روح همچون آئینه اش نقش می بندد . مادرش به وی آموخت که چگونه روی پای خود بایستد ، هرگز در مقابل هیچکس جز خداوند سر تعظیم فرود نیاورد ، به انسان های نیازمند کمک کند ف دست افتادگان را بگیرد .
وقتی دکتر هفت ساله شد مادرش چشم از جهان فرو بست و او تنها شد . درست در زمانیکه نیازمند آغوش گرم مادر و مهر و محبت او بود از فیض حضورش محروم و زندگی را با یاد خوش مادر و یاد روزهای که سر بر زانویش می گذاشت در خلوت وتنهایی آغاز کرد . در تنهایی اشک می ریخت و سخنان پند آموز مادر را مرور می کرد . یکسال بعد از فوت مادرش پدر مجبور به ازدواج می شود و حاصل آن دو فرزند پسر وچهار دختر است . این مسئله ضربه ی بزرگی بر روح پاک وحساس دکتر که عاشق و دلباخته مادرش بود وارد می آورد و دیگر تمامی اوقات زندگیش را در خلوت و تنهایی می گذراند و بیشترین ساعات روز و شب را به مطالعه می پرداخت .چرا که آموخته بود برای اینکه بتواند در خدمت بشریت باشد بتید تحصیل علم کند ودانش بیاموزد . در 28 مرداد سال1332 یکسال بعد از ورود دکتر به سیرجان از طرف ساواک به مغازه ی پدرش حمله میشود ، شیشه ها را می شکنند واموالش را به غارت میبرند و در همان روز پدر با ایمان و مبارزش دچار سکته ی مغری میشود و مدتی در بیمارستان چهرآذی تهران بستری و سرانجام درفانی را وداع گفت . دکتر صادقی تحصیلات ابتدائی را در شهرستان لنگرود ودوره ی متوسطه را در شهرهای رشت وانزلی به پایان رساند . از آنجا که عشق وعلاقه ی وافر به حرفه ی پزشکی داشت پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده ی پزشکی تهران شد در سال1329 با مدرک دکترا فارغ التحصیل شد و برای انجام خدمت سربازی عازم بوشهر گردید . پس از پایان خدمت سربازی هیچ رغبتی به هوای دلگشای زادگاهش نداشت و لنگرود بدون وجود مادر برایش بی ارزش شده بود .
دکتر صادقی در دو جهت فعالیت داشت ، دنیایی و اخروی و این دو آنچنان به هم آمیخنه بودند که گویی ازهم جدا شدنی نیستند وهمه ی تلاش او در دنیا سرمایه گذاری برای آخرت بود او دارای صفات ممتاری همچون زهد، تقوی ، شجاعت وایمان بود و همگان این خصوصیات را در کردارش ،در زندگی شخصی و حیات اجتماعی او و در مرگش دیدند . ناگفته نماند دکتر در عین حال شوخ طبع و بذله گو بود ودر هر محفلی که شرکت میکرد خنده را بر لبهای حاضرین می نشاند .
ای قوم به حج رفته کجایید ، کجایید
معشوق همین جاست بیایید ، بیایید
دکتر صادقی پس از پایان دوره ی پزشکی و فارغ التحصیلی از دانشگاه تهران ، قرعه ی سیرجان بنام این پزشک ایثارگر می افتد و در مرداد ماه سال1331 شمسی راهی این دیار می شود . بدین گونه دکتر صادقی در تنها بیمارستان دولتی شهر واقع در میدان شهر داری به عنوان کفیل بهداری و پزشک شهر شروع بکار نمود .
دکتر نیمی از درآمد حاصل از تلاشش را برای مردم بینوا ونیازمند هزینه می نمود و نیمی دیگر را برای انجام نیت خدا پسندانه اش که احداث بیمارستان و دیگر بناهای خیریه بود به بانک میسپرد تا قطره قطره جمع گردد وانگهی دریای احسان شود و این دریا به یکباره نثار مردمی کند که همواره او را دوست می داشتند و به او عشق می ورزیدند .
مردم شریف وقدر شناس سیرجانی روزهای9/2 و 10/2 با تعطیل عمومی به جنازه ی مقدس و روح بزرگش ادای احترام کردند و بدن مطهرش را در بیمارستان امام رضا(ع) دفن نمودند .
یادداشتهایی از روانشاد دکتر صادقی
از تفحص و کاوش پایان حال افراد عادی بگذرید یا در مدفن تاریخ مطالعه کنید .آن وقت قیمت عمر و حاصل افکار و اعمال را خواهید دید . آغاز و انجام عمر هر چه هست تمام می شود . قدر و قیمت این ساعات را باید دانست ،وقت را بیهوده نباید تلف کرد .
هروقت که درر فکر اغتنام عمر برآئیم در پرورش روح وملکات وجدانی بذل مساعی نمائیم ، حیات معنوی ما از همان وقت شروع می شود . میلیون ها افراد وجود یافته و معدوم شده اند . کرور ها نفس می آیند و می روند ولی لذت حیات را آنهایی درک نموده اند که به نواقص وجود خود پی برده اند وظائف زندگی را دانسته ، مساعی را صرف کارهایی نموده اند که نور وجدان آنها روشنتر و افراد بی شمار هم از این نور بهره مند شده اند . خوب یا بد زندگانی می گذرد برکتیبه ای دیدم که نوشته است گ «این نیز می گذرد .»
زمام نفس را باید محکم در کف داشت ، تمایلات و احساسات را در اعمال غیر موفق خرج نکرد . بالاخره آنچه را که ما خوشی و لذت می دانیم در حصول آن با ارتکاب افعال دلخراش تن در می دهیم . اگر هم حاصل گردد و ثمر آرزو بروفق مراد برود ،
باید دید در پایان ان چه خواهیم داشت . باید سعی کرد روزهای اخر زندگانی خرّم وجاودان باشد . باید در پی لذاتی بود که روح را از طراوت و وجدان را از صفا بی بهره نسازد . انسان برای سعادت جاودانی باید از غل و غش پاک شود .
مکارم اخلاق را شیوه واساس زندگانی خود قرار دهد . برای فقدان ثروت فانی غمگین نشود ولی از گذشتن عمر ، این اکسیر نایاب متاسف گردد .
و درجایی دیگر مینویسد : نیم نان جوینی از دنیا ما را بس ، هرگز مباد که معده را از غذاهای متلوّن انباشته کنم تا گرسنه از یادم برود ، حرام باد بر من لقمه ای بیش از آنچه مرا برپا نگه دارد تا چندان که بتوانم به بیمارانم خدمت کنم .
یادها وخاطرات
دکتر صادقی حافظ حرمت انسان ها بود .
شبی دکتر طبق عادت همیشگی در ساعات آخر شب از پیاده رو عبور میکرد .پیرزن فقیری را می بیند که مشغول جمع کردن میوه های پوسیده وله شده از اطراف مغازه میوه فروشی است . دکتر جلو میرود چادر روی صندوق میوه را کنار میزند و میگوید : بیا واز داخل صندوق هر چه میخواهی میوه بردار .
پیرزن میگوید آقا شما کیستید؟ و دکتر در جواب میگوید من صاحب مغازه ام . پیرزن با خوشحالی سبد کوچکی را که در دست داشت پر از میوه می کند ودر راه زمزمه میکند :ای مرد الهی خیر ببینی .
صبح روز بعد دکتر نزد میوه فروش می رود و مقداری پول به او می دهد . میوه فروش علت را جویا میشود و دکتر میگوید من شب گذشته مهمان داشتم ومجبور شدم مقداری میوه از بساط شما بردارم واین پول از بابت این مسئله است . پس از پرداخت پول میوه ها به راهش ادامه میدهد و می رود .
چند روزی میگذرد و پیرزن مجدداً به مغازه ی میوه فروش می رود و سوال میکند صاحب این مغازه کجاست؟ میوه فروش خود را معرفی می کند .
پیرزن می گوید نه شما نیستیدصاحب این مغازه کت وشلوار به تن داشت وریش بلندی هم داشت و در آن موقع میوه فروش متوجه می شود که آن شب ماجرا چه بوده است .
خاطره ای از زبان یک کتابفروش : ماجرای بیل بند
در روزگار نه چندان دور گروهی بودند که راه را بر مسافران و کاروانها می بستند
ومال و اموالشان را به تاراج می بردند ، هر کدام از این گروه ها رئیس و سر دسته ای داشتند. مراد علی مراد نیز سردسته ی یکی از این گروه ها بود که در اواخر عمر از این کار دست کسید و ساکن بلورد سیرجان شد .
سرانجام در سنین پیری پسرش با بیلی که بر فرقش فرود آورد او را به قتل رساند .
دکتر صادقی برای معاینه ی جسد و صدور گواهی دفن به بلورد رفت . وقتی که لباس مقتول را درآوردند دستمال ابریشمی بر روی بازوی چپش بسته بود .
دکتر سوال می کند این دستمال چیست ؟ میگویند: دعای تبر بند است ! و دکتر میگوید ای کاش دعای بیل بند هم به بازوی راستش بسته بود تا اینگونه آسیب نمی دید !
--------------------------------------
گردآوری و پخش : مهرمیهن
بن مایه های جستار :
سیرنا
نوشته های حمید شول
دیدگاهها
روحش شاد یادش گرامی
هدیه به روح بلندو آسمانی دکتر علی صادقی سه صلوات بفرستید .
يادمه خانمي اومده بود داروخانه و نسخه اي از دكتر داشت مسئول داروخانه گفت كه خانم اشتباه اومدي و بايد بري مغازه لوازم خانگي روبرويي و وقتي از خانمه دليل مراجعه به دكتر رو پرسيد گفتش كه من پوست دستهام له شده و درد ميكرد رفتم پيش دكتر صادقي و فقط پرسيد كه لباس با چي ميشوري و منم گفتم با دست
بعد فهميديم كه در واقع دكتر به لوازم خانگي كه ميشناخت نوشته اي داده بود كه به اون خانم يك ماشين لباسشويي بده
روحش شاد
غضنفر صالحی نقل کرده که وقتی دکتر صادقی درگذشت افغانی ها که آنها هم او را بسیار دوست داشتند در خانه اش جمع شده بودند و سر بر زمین نهاده و سوگواری و عزاداری می کردند . فیلم مراسم خاکسپاری ایشان را ببینید تقریبا همه ی سیرجانیها آمده اند و بر سر و سینه می زنند .
https://www.aparat.com/v/N6i2q/
صادقی و گفت چیزی نیست یک کوفتگی ساده هست و به من دارو داد و پولی هم نگرفت روحش شاد و یادش گرامی باد