دكترفضلالله رضا
اي رستخيز ناگهان، وي رحمت بيمنتها
اي آتشي افروخته، در بيشة انديشهها
امروز خندان آمدي، مفتاح زندان آمدي
بر مستمندان آمدي، چون بخشش و فضل خدا
خورشيد را حاجب تويي، اميد را واجب تويي
مطلب تويي، طالب تويي، هم منتها، هم مبتدا
در سينهها برخاسته، انديشه را آراسته
هم خويش حاجت خواسته، هم خويشتن كرده روا
مثنوي مولانا كتابي است يكتا، به مثابه نردبان براي بَرشدن عاشقانِ معرفت و رهروان طريقت به آسمان كمال آدميت. رهنموني براي شكستن بتها و تعصّبها و رهايي از بندهاي مادي و پرواز در فضاي آزادگي و مردمي:
من نميگويم كه آن عاليجناب
هست پيغمبر ولي دارد كتاب
مثنوي معنوي مولوي
هست قرآن در زبان پهلوي
موضوع، يادي از نگرشهاي شاعر بيمانندي است كه سخنش به ديروز و امروز و فردا، به ايران و اروپا و آمريكا، به اديب و عالم، به كافر و مسلمان محدود نيست. مولانا شاعري است كه از وراي جدولبنديها و رنگها و حجابها به جهان مينگرد. نگرش او فراخناي آدميت را در برميگيرد. او به حق دربارة خودش ميگويد:
وه چه بيرنگ و بينشان كه منم
كي ببينم مرا چنان كه منم؟!
گفتي: «اسرار در ميانآور»
كو ميان اندر اين ميان كه منم؟
كي شود اين روان من ساكن؟
اينچنين ساكن روان كه منم
بحر من غرقه گشت هم در خويش
بُلعجب بحر بيكران كه منم!
اين جهان وان جهان مرا مطلب
كاين دو، گم شد در آن جهان كه منم
بنده در يكي از نوشتارهاي خود آوردهام كه اگر از يكي از كهكشانهاي دوردست، بيخبر از وجود تمدنهاي روي زمين، از ما بخواهند كه دو كتاب معرّف هويت و مليت ايرانيان و پارسيزبانان، جهت شناسنامه قوم خود عرضه كنيم ـ از ميان هزاران كتاب فارسي، شاهنامه استاد توس و مثنوي مولانا را ميبايد برگزيد.
خطوط اصلي سيماي فرهنگي پارسيزبانان را در اين دو كتاب نقش بستهاند. ريشه بسياري از شگردهاي اخلاقي، مانند مهر و كين و درگيريها، حكمتها و مثلها، گفتوشنودهاي ويژه قوم ايراني، در اين دو شاهكار به خوبي ديده ميشود. اگر از بسيط زمين همه چيز منعدم گردد، از روي همين دو كتاب گرانبها، ميتوان خلقيات ايرانيان و فرهنگ ايران را بازآفريد.
شاهنامه فرهنگ ايران پيش از اسلام را نقشبندي ميكند، پندارها و كردارها، عشقورزيها و كينتوزيها، صريح و دليرانه است. شاهنامه سادهترين دفتر شعر فارسي است كه بيكمك كارشناس و استاد راهنما هم ميتوان آن را فرا گرفت و هم با زيبايي سخن فردوسي (البته نه با ريشههاي لغوي تاريخي آن) آشنايي يافت.
پايگاه مثنوي مولانا بر بنياد فرهنگ اسلامي است. معاني بر الفاظ حكومت ميكنند. سادگي و برهنگي، يعني دوري از تزيين و صنعت و آرايش كلام در آن كتاب آشكار است، سخن مولانا سرشار از معاني ژرف و گرههاست كه بايد به كمك كليد رمز و اشارات درهاي بسته، گرهها را گشود. به گفتة شادروان جلالالدين همايي: «مثنوي شريف، خلاصه و چكيده جميع علوم و آداب و معارف اسلامي است.»
اشاره به آيات قرآني، روايات اسلامي و داستانهاي فرهنگي و كاوش در نهانخانة ضمير آدمي، كار دريافت مثنوي را دشوار ميكند. شناخت مثنوي مولانا و ديوان شمس او، به خلاف شاهنامه فردوسي، كاري صعب و خودآموزي بيدليل راه سخت دشوار است.
ديد نافذ عالمانة مولانا، بيسبب و با سبب، لايههاي پيچيده روان آدمي را باز ميكند و ميكاود و ديدهها را به زبان شاعرانه برهنه، دليرانه تشريح ميكند؛ يعني حرفهايش را بيمحابا ميزند. بانگ گردشهاي (چرخ) كيهان اعظم و بازتاب امواج ذرات ضمير جهان در ضمير منير اين شاعر عارف طنين ميافكند، ديد عالمانه فراگير دارد و در عين حال شاعري تواناست كه با دهاني به پهناي فلك حديث عشق و وحدت كون و مكان و ذره و آفتاب و جمادي و نامي و ديو و ملك را به زبان فارسي عارفانه خويش ميسرايد.
مولوي شاعر دانشمند عارف است؛ نابغهاي كه علوم مكتبي زمان خود را به كمال دريافته، آداب اخلاقي و فرهنگي ايران را خوب شناخته، به مسائل فقهي و مذهبي اسلامي اشراف داشته است. كسي است كه در جستجوي كمال آدميت، پس از اجتهاد در شريعت و معارف مكتبي و سير در طريقت، باز از پا ننشسته است. مغز پژوهنده تيزتك دارد كه دائماً در حركت است. او شاعري پايبند قافيه نيست، دنبال ديدار و وصال ميرود. ساختار استدلالهاي علم جزئي را درهم ميشكند و ميكوشد كه به ياري دليلهاي روشن طبيعت برون و درون، به جايي برسد.
مولانا نور شمسها و چلپيها را به چراغ خِرد افلاطون و پورسينا ترجيح ميدهد. ميخواهد با بال عشق و جذبه عارفان به آسمان كمال پرواز كند. پردهها عقل و وهم هر دو را بدرد و به گونهاي به خودي خود و به خداي خود برسد.
تحول روان پرآشوب و پرغليان مولانا، از خامي به پختگي و از پختگي به سوختگي، در همه حال با خيرگي در جمال آن ناديده ناشنا خته و عشق و جذبه به او همراه است. شاهكارهاي ابيات مثنوي و ديوان شمس، نشان و نمونه آتشفشاني عشق سوزان و بيتابي او در وصف تجلي جمال معشوق و كرشمه ساقي است.
شاعران عارف در جهان بسيار بودهاند كه عشق را مركز پرگار سخن خود قرار داده باشند. در كتابخانهها شعر عارفانه به صد زبان ميتوان يافت؛ اما در مجموع، هيچ شاعر عارفي را نميشناسيم كه عصاره نگرشها و پژوهشهاي فلسفي بشر را در شناخت جهان و جايگاه آدمي در اين فضاي بي سر و بن و زمان بيآغاز و انجام، چنين به زيبايي شاعرانه ترنم كرده باشد. به زبان لسانالغيب درباره مولانا جلالالدين محمد بايد گفت «كه ز انفاس خوشش بوي كسي ميآيد».
در قرنهاي پيش، سخنشناساني مانند شاعر بزرگ عبدالرحمن جامي و حكيم بلندپايه حاج ملاهادي سبزواري مجذوب و شارح مثنوي بودهاند. در صد سال گذشته دانشوراني چون سيد احمد اديب پيشاوري، بديعالزمان فروزانفر، جلالالدين همايي و شاعر نامداري چون اقبال لاهوري در درياي مثنوي كشتي راندهاند. در زمان نزديكتر به ما استاداني مانند سيدجعفر شهيدي، شادروان محمدتقي جعفري، روانشاد عبدالحسين زرينكوب و ... در آثار مولانا پژوهش فراوان كردهاند. در غرب، شايد هيچ يك از شاعران عارف ما به اندازه جلالالدين رومي مشهور نشده باشند كه آثارش به زبانهاي انگليسي، آلماني، ايتاليايي، فرانسوي و سوئدي نيز رواج داشته است. چند تن از معاريف مترجمان و شارحان مولانا را نام ميبريم:
فريدريخ روكرت (Rückert) كه بخشي از غزليات مولانا را به زبان آلماني به شعرگونه ترجمه و در 1820 منتشر كرد. آن مِري شيمل ـ استاد بنام دانشگاه هارواردـ كه مولويشناس مشهور غرب در اين زمان است، مينويسد كه آغاز آشنايي او در جواني با آثار مولانا از طريق همين ترجمه بوده است. جوزف فون هامِر (Hammer) مؤلف تاريخ ادبيات فارسي به زبان آلماني كه در 1818 به چاپ رسيد و به گفته آن شيمل، الهامبخش گوته (Goethe) شاعر معروف آلمان شد. رينولد اِ.نيكلسون (Nicholson) استاد انگليسي كه ترجمه مثنوي و برخي از غزليات مولانا از اوست.
علاوه بر ترجمهها همچنين مطالعه نوشتههاي استاد آربري (Arbery) از انگلستان و آن مري شيمل از آمريكا براي آنها كه بخواهند كارهاي مولانا را در ژرفا بررسي كنند، بسيار سودمند است كه از پي ارزيابي تخصصي دنبال كارشناسان و معاريف رهنوردان مثنوي بروند.
با اين وصف، دانشوراني كه از طلبگي طولاني و دامنگير در مكتب مولانا (مانند اين بنده) محروم ماندهاند، نبايد نوميد باشند. همه ما ميتوانيم از جمال معنوي شعر زيبا و سخن بلند فارسي بهره برگيريم. جرعهاي از آن بحر را در كوزه ميتوان ريخت و آب دريا را به قدر تشنگي ميتوان چشيد؛ اما اينكه صاحب سخن چه ميانديشيده و چه در ذهن داشته، مطلب ديگري است كه در زي كارشناسان اديب و مولويشناسان است. بايد گفت كه شخص جلالالدين محمد يكي از اعجوبههاي روزگار است كه شناختن خود او و درك چگونگي زندگياش كاري بس دشوارتر از دريافت سخنش ميباشد.
به زعم بنده، ما دوستداران ادب و شعر پارسي، از گفته شاعران به ميزان ذوق و شور خودمان الهام ميگيريم و بهرهمند ميشويم. جذبه و لذت تماشا و غرقه شدن در درياي جمال را دستكم نبايد گرفت. سخن الهامبخش شاعران و دانشمندان و بزرگان، ما را ارشاد ميكند، بر اثر آن ميتوانيم در مشغوليات ذهني خودمان نقشهاي زيبا بيابيم، اينكه واژهها در زمان شاعر و در ذهن او چه شوري برپا كرده، مسأله ديگري است كه با لذتجويي ما منافات ندارد.
در ميان شاعران بزرگ پارسي زبان، مولانا در ژرفاي سخن و در هم شكستن آداب و بازآفريني، ممتاز است. در استواري سخن و فصاحت گفتار، فردوسي و سعدي پيشتازند. در گوهرسازي و صنعتگري، حافظِ چيره دست، به هيچ عروس آراستهاي هم مجال رقابت در جلوهگري نميدهد.
مثنوي درياست، اگر كسي دريانورد درياديدهاي هم باشد، باز توانايي آن را نخواهد داشت كه در چند دقيقه سخن گفتن، پهناوري درياي فكر او را به ما نشان دهد ـ تا چه رسد به اين نگارنده كه در برابر اين اقيانوس بيكران قطرهاي بيش نيست.
اجازه بفرماييد يك، دو نكته كوتاه درباره نگرش مولانا به تمدن دو قرن اخير بشر را به ذوق خود از ميان صدها نكته كه در مثنوي مندرج است، به اطلاع برسانيم. در اين يك دو قرن دوران جامعه صنعتي و ماشيني، علم و تكنولوژي امكانات تازه در اختيار بشر گذاشته است و بعضي كشورهاي به اصطلاح «پيشرفته» اين ابراز نيرومند را براي به دست آوردن رفاه و فزوني مادي بيكران و تصرف بازارها و برتري در هماورديها به كار برده و ميبرند.
همراه با بهبود آموزش و پرورش، بهداشت و رفاه تن، دشواريهاي اجتماعي، مانند از هم پاشيدن خانوادهها، آلودگي محيط، ناامني، ناسازگاري و اختلاف طبقاتي به وجود ميآيد. چون پيشرفت سريع كاربرد ابزار تكنولوژي با ايستايي و آهستهروي فرهنگ اجتماعي ما نميخواند، ناگزير سعادت و سرخوشي روحاني و چگونگي فرداي جامعه به زير سؤال ميرود. نگرش مولانا، شرح اين گرفتاري مادي و فزونطلبي را در يك بيت كوتاه پربار خوب بيان ميكند و نحوه مقابله؛ يعني درمان درد را هم در يك مصراع ميگنجاند. اين خوشگويي و تمثيل از نمونههاي بيمانند اشارات خيالانگيز شاعرانه عارفانه اوست:
آب در كشتي، هلاك كشتي است
آب در بيرون كشتي، پشتي است
تأكيد شاعر بزرگ و جهانبين ما، در سر كوفتن ماديات نيست، اين ماييم كه ندانسته بردة ابزار علم و تكنولوژي ميشويم و ناآگاهانه آن را در جهت هلاك كشتي وجود به كار ميبريم.
از قله دماوند، از آسمان روشن پاك، نگاهي به شبكههاي «تمدن شرق و غرب» بيندازيد تا ببينيد كه ابوريحانها و گاليلهها و نيوتنها در پردهبرداري از رازهاي طبيعت گناهي مرتكب نشدهاند. دنياداران پر زر و زورند كه به كمك ابزار برگرفته از علم و تكنولوژي و در خدمت آوردن كارشناسان، كشتي حيات آدميت را پرآب ميكنند. آلودگي هوا و زمين، سمپاشيها، مينگذاريها، نيروهاي مرگآور، اختلاف طبقاتي ناشايست، جنگها، همه آب در كشتي است.
از نيمه دوم سده بيستم ميلاد مسيح، دنيا كمكم از جامعه صنعتي به سوي جامعه اطلاعاتي (Information Society) تحول يافته است. انقلابي در نگرشهاي پيشاهنگان سياسي و اجتماعي به وجود آمده است. توجه اينها، از نيرومندي و قدرت صوري، به آگاهي و دانايي و سرعت عمل در مديريت به كمك كامپيوتر (رايانه) معطوف شده است. دانشمندان علوم كاربردي مانند مهندسي و اقتصاد، از آهستهروي استدلال عقلايي در ميدان عليت (Causalty) به پرواز با بال رايانهها در فضاي حساب احتمالات و آمار روي آوردهاند.
تفوق اجتماعي فردا از آن كشورهايي است كه اطلاعات (Information) را در رايانههاي عظيم در اختيار داشته باشند و آن را مهار كنند و به موقع با مديريت و كارآيي و به سرعت به سود خود به كار ببرند. در محافل تكنولوژي سالهاست كه اين مفهوم را اشاعه ميدهند: «ملتهايي كه بر پردازش اطلاعات اشراف يابند كليدهاي رهبري دنيا در قرن بيستويكم را به دست ميآورند.»
اكنون به نگرش مولانا در اين باب اشاره ميكنم. چنان كه ميدانيم، شاعران بزرگ جهان علاوه بر استعداد هنري خداداد، عموماً تفكر علمي داشتهاند، البته به ميزاني كه با هنرمندي ايشان بخواند. ازاين روست كه هنر شاعري در نزد دانشمندان نابغه مانند ابوعلي سيناها و ملاصدراها بيرنگ ميشود يا ميميرد. ورزش خردآميز اينان، استعدادهاي هنري ايشان را سترون ميكند؛ يعني خردآموزي بيش از ميزان معيني، هنر شاعري را ميخشكاند. چنان كه ميدانيم خرد گريبان شاعر بزرگي مانند ناصرخسرو را هم ميفشارد و از فصاحت گفتارش ميكاهد. شاعران بزرگ جهان، دانش زمان خود را در حد معيني كه به ذوقشان صدمه نزند فراگرفتهاند. گويي در نزد فردوسي و سعدي، دانشها با ذوقها و هنرها همارز و هماهنگ است.
مولانا اين امتياز را دارد كه گويايي بيحد شاعرانه و شور عشق و مستي و جذبهاش به ديد دانش وي مجال تكاپو و پژوهش داده است. به گمان من، در نزد ناصرخسرو پايه هنري از مولانا كمتر است.
هرچند مولانا را نبايد در رده عالمان دين و يا علم فلسفه جاي داد، ولي گويي در هر موردي، در لباس شاعر ژرفنگر، عصاره علم و دانش و كليدها را در دست دارد؛ از اين روي غالباً جدولبنديهاي دانش مكتبي را درمييابد و سپس خطها را در هم ميريزد و بتها را ميشكند و عارفانه از آنها درميگذرد.
چون نيروي گويايي شاعرانه او شگفتآور است، بيجستن هيچ آدابي، همه را ميگويد. به تمام معني شاعر دانشور ژرفبين عارف است كه توجه به صنعتگري و زيور كلام ندارد.
ملاحظه بفرماييد هفتصدسال پيش از آغاز تولد تئوري انفورماسيون (كه اين بنده نيز در موازين آن در سالهاي 1970 ـ 1950 مشاركت داشتهام) عارف روشنضمير و شاعر عالِم ما چه ميگويد:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هركه را افزون خبر، جانش فزون
جان ما از جان حيوان بيشتر
از چه؟ زآن رو كه فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما، جان ملَك
كو منزّه شد ز حس مشترك
وز ملَك، جان خداوندان دل
باشد افزونتر، تحير را بهل
اقتضاي جان چو اي دل آگهيست
هركه آگهتر بود، جانش قوي است
در ميان جوامع بشري هم برتري و نيرومندي قرن آينده باآگاهترهاست، نه با زورمندترها. بيمناسبت نيست كه يادآور شوم كه اين برداشت و الهام ذوقي نگارنده از شعر مولاناست. شايد اگر جوّ زمان او را بازبيافرينند و در معاني واژههايي مانند: جان، خبر، آدم، حيوان، ملك و حس مشترك غور كنند، تفسيري نزديك به تفكر مولانا به دست بياورند و آن تفسير يا برداشت نگارنده همساز نباشد. اينگونه برداشتها موجب گسترش بهرهبرداري از گلستان شاعران است، تا آنجا كه ادعا نشود كه مقصود شاعر حتماً با برداشت ما انطباق دارد. اين يكي از نكاتي است كه ممكن است موجب افتراق ديد اهل علم و اهل ادب در كارهاي هنري باشد.
گاهي اهل ادب، در كارهاي هنري دنبال تجزيه و تحليل سخنهاي شاعران و بحث در معاني الفاظ در ذهن شاعر و جوّ زمان او ميروند؛ به عبارت ديگر ميكوشند كه به كمك علم و استدلال، شاعران را بر قله معرفت علمي اجتماعي بنشانند. بنده گمان دارم كه الهام سرخوشي از سروده شاعران بزرگ و موسيقي افكار و سخنهايشان و رنگارنگي ديد ايشان، ارزشمندتر و دلپذيرتر از علم مآبي است. مولوي افكار پيچيده علماي اسلامي را ساده و روشن بيان مي كند و عصاره آن را در ضمن حكايات هنرمندانه، به ما نشان ميدهد. آگاهي كلي از سوابق فرهنگي اين داستانها، بسيار بجاست تا آنجا كه خواننده در درياي فلسفه و جدال آن با شريعت غرقه نشود كه از ساحل هنر و شعر به دور بيفتد.
سالها پيش از اين (كه گويي مانند ديروز بود)، از ايران به آمريكا آمدم و در دانشگاه كلمبيا از محضر دانشوران برخوردار شدم و درجه صوري در رشته مهندسي گرفتم. در آن دوران، در درس دانشمندي كه فلسفه علوم تدريس ميكرد نيز حضور مييافتم. براي من غروربخش بود هنگامي كه او چندبار با نام مولوي (Rumi) را بر زبان برده بود و از بعضي ابياتش ياد ميكرد. در همان سالها كه به نام «رومي»، در نوشتههاي دو دانشمند معروف، بر ترانراسل (Russell) و الدوس هاكسلي (Huxely) برخوردم، بر من روشنتر شده بود كه اين شاعر جوشان، متفكري است كه تنها به بلخ، قونيه، خراسان و تركستان تعلق ندارد. اين بنده از نيمقرن پيش، به حكم:
دست پنهان و قلم بين خط گذار
اسب در جولان و ناپيدا سوار
گه يمينش ميبرد، گاهي يسار
گه گلستانش كند، گاهيش خار
در رده علم و تكنولوژي به دانشگاهها و صنايع غرب خدمت كردهام و در عين حال، هيچگاه از خدمتگزاري به فرهنگ ايران و سرفرازي مردم آن غافل نبودهام و اين موهبت را از بركات فرهنگ روحاني ايران ميدانم. در مكتب مولانا، عشق و مردمي بر تعصبها چيره ميشود، دريا رنگها را ميشويد، ناپاكيها را غسل ميدهد، صخرهها را ميمالد، چنان كه ديگر اختلافات صوري، سد راه رهروان طريقت نشود. آنگاه ديگر شناسنامهها مهر فرهنگي و مردمي ميپذيرند. به زبان مولانا:
گفتم: «ز كجايي تو؟» تسخر زد و گفت: «اي جان
نيميم ز تركستان، نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل، نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا، نيمي همه دُردانه»
گفتم كه: «رفيقي كن، با من كه منت خويشم»
گفتا كه: «بنشناسم من خويش ز بيگانه
من بيدل و دستارم، در خانة خمّارم
يك سينه سخن دارم، هين شرح دهم يا نه؟»
از نسل جوان ايران دعوت ميكنم كه با عشق و طلبگي سنتي، از محضر بزرگان مولويشناس استفاده كنند و دامان اين پيران روشنضمير را از دست ندهند. نخست سالهاي پربركتي را صرف شناسايي اين ژرفانديشة گشادهزبان بنمايند. پس از ساليان دراز كوشش عاشقانه، همراه با احاطه به يك زبان غربي، بكوشند تا جلالالدين محمد را روشنتر به غربيان بشناسانند. اين كاري است كه در مراحل آغازين است. تا آنجا كه بنده خوانده و شنيدهام، با وجود دسترسي به همه كتابهاي مولوي به زبانهاي غربي، هنوز عرصه ادبي در سطح جهاني، خالي است. همتاي ادوارد فيتز جرالد؛ يعني كسي كه رباعيات خيام را به زبان انگليسي جاويد كرد، در ترجمان مولوي نميشناسيم. كسي ميبايد با نبوغ شاعرانه و اشراف به ادب عارفانه فارسي و تسلّط بر ادب انگليسي تا بتواند اين شوريدة جوشان عشقاندود الف قد را به غربيها بشناساند. مولوي شاعري بسيار والامقام است و در شرق و غرب هم همتاي او ديده نشده است:
با مغربيان بودم، پُر جستم و كم ديدم
مردي كه مقاماتش نايد به حساب اندر
(اقبال)
در مكتب مولانا بايد جدولهاي صوري و بتهاي عاريتي را درهم شكست. نبايد بهشتاب مفتون دلفريبان زيوربسته شد. حسن خداداد چيز ديگر است. فرق است ميان زر و گوهر بازاري و مِي صوفي افكن. مِي بايد شد نه گوهر:
تاك را سيراب كن اي ابر نيسان زينهار
قطره تا مِي ميتواند شد، چرا گوهر شود؟
(اقبال)
تشكر ميكنم كه قطرهاي را فرصت بخشيديد كه در بررسي احوال و افكار مولانا چند دقيقه از درياي مولانا و فرهنگ ايران سخن بگويد. به زبان مولانا:
افلاك از تو سرنگون، خاك از تو چون درياي خون
ماهت نخوانم، اي فزون از ماهها و سالها
عشق امر كل، ما رقعهاي، او قُلزُم و ما جرعهاي
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
*برگ بي برگي (انتشارات اطلاعات)