خرّما شهر «سپاهان» خاصه در ارديبهشت
کز صفايش بازيابى جلوه خرّم بهشت
در کنار زندهرودش ديده دل برگشاى
کِش نوآيين منظراست آيينة ارديبهشت
بنگر از هر سو به هم پيوسته خرمنهاى گل
بنگر از هر جا به هم روييده سبزيهاى کشت
باغ و بستانش به نکهت، سر به سر مُشکين طراز
کوه و صحرايش به نزهت، جابهجا مينو سرشت
دست نقاش جمالش، نقشها بر در، کشيد
کلک خطّاط کمالش، حرفها بر سر نوشت
گر شنيدى وصفى از زيبايىِ «باغ ارم»
بر«صفاهان» بين که پيشش نقش هر زيباست زشت
جنّت «شدّاد» را کوبنده بودش سرگذشت
گلشن فردوس را ماننده بادش سرنوشت
طيلسانى جامه بينى، ارغوانش را به تن
چون کشيشان را به بر زنّار، در دير و کنشت
روى هر لغزنده گِل افتاده بينى خار و سنگ
زير هر بوينده گُل پوشيده يابى خاک و خشت
آتشين گلهاى صدبرگش به باغ اکنون دميد
آنچنان کاذرگُشسب افروخت نارِ زردهِشت
درزىِ خلقت چه نيکو جامهها بر تن بُريد
گلبنان را زآنچه نسّاج طبيعت جمله رِشت
بوى گلها بشنو و رشد درختان بازبين
زآنچه بُستانبان نشاند و زآنچه کشتاورز، کشت
قافيت تنگاست و نتوان خرده بگرفت از «اديب»
گر قلم را در ثناى اين بهشت از کفِ بهشت
............
استاد ادیب برومند