حضرت موسي در راهي چوپاني را ديد كه با خدا سخن مي‌گفت. چوپان مي‌گفت: اي خداي بزرگ تو كجا هستي, تا نوكرِ تو شوم, كفش‌هايت را تميز كنم, سرت را شانه كنم, لباس‌هايت را بشويم پشه‌هايت را بكشم. شير برايت بياورم. دستت را ببوسم, پايت را نوازش كنم. رختخوابت را تميز و آماده كنم. بگو كجايي؟ اي خُدا. همة بُزهاي من فداي تو باد.‌هاي و هوي من در كوه‌ها به ياد توست. چوپان فرياد مي‌زد و خدا را جستجو مي‌كرد.موسي پيش او رفت و با خشم گفت: اي مرد احمق, اين چگونه سخن گفتن است؟ با چه كسي مي‌گويي؟ موسي گفت: اي بيچاره, تو دين خود را از دست دادي, بي‌دين شدي. بي‌ادب شدي. اي چه حرفهاي بيهوده و غلط است كه مي‌گويي؟ خاموش باش, برو پنبه در دهانت كن تا خفه شوي, شايد خُدا تو را ببخشد. حرف‌هاي زشت تو جهان را آلوده كرد, تو دين و ايمان را پاره پاره كردي. اگر خاموش نشوي, آتش خشم خدا همة جهان را خواهد سوخت,چوپان از ترس, گريه كرد. گفت اي موسي تو دهان مرا دوختي, من پشيمانم, جان من سوخت. و بعد چوپان, لباسش را پاره كرد. فرياد كشيد و به بيابان فرار كرد.خداوند به موسي فرمود: اي پيامبر ما, چرا بندة ما را از ما دور كردي؟ ما ترا براي وصل كردن فرستاديم نه براي بريدن و جدا كردن. ما به هر كسي يك خلاق و روش جداگانه داده‌ايم. به هر كسي زبان و واژه‌هايي داده‌ايم. هر كس با زبانِ خود و به اندازة فهمِ خود با ما سخن مي‌گويد. هنديان زبان خاص خود دارند و ايرانيان زبان خاص خود و اعراب زباني ديگر. پادشاه زباني دارد و گدا و چوپان هر كدام زباني و روشي و مرامي مخصوصِ خود. ما به اختلاف زبانها و روش‌ها و صورت‌ها كاري نداريم كارِ ما با دل و درون است. اي موسي, آداب داني و صورت‌گري جداست و عاشقي و سوختگي جدا. ما با عشقان كار داريم. مذهب عاشقان از زبان و مذهب صورت پرستان جداست. مذهب عاشقان عشق است و در دين عشق لفظ و صورت مي‌سوزد و معنا مي‌ماند. صورت و زبان علت اختلاف است. ما لفظ و صورت نمي‌خواهيم ما سوز دل و پاكي مي‌خواهيم. موسي چون اين سخن‌ها را شنيد به بيابان رفت و دنبال چوپان دويد. ردپاي او را دنبال كرد. رد پاي ديگران فرق دارد. موسي چوپان را يافت او را گرفت و گفت: مژده مژده كه خداوند فرمود:هيچ ترتيبي و آدابي مجو هر چه مي‌خواهد دل تنگت, بگو

دکتر محمود فتوحی-خلاصه ی داستان موسی و شبان در مثنوی مولانا