در دیاری دور، پهلوانی به نام آرش بود که با بازوانی توانا و قلبی پر از جوانمردی، نامش در میان مردمان زبانزد خاص و عام شده بود. او همواره در پی کمک به نیازمندان و دفاع از حق بود و هیچ گاه از مبارزه با ظلم و ستم دریغ نمیکرد.
روزی خبری در دیار پیچید که اژدهایی سرکش، دختر پادشاه را ربوده و به قلعهای دورافتاده برده است. پادشاه ندای یاری سر داد و اعلام کرد که هر کسی دخترش را نجات دهد، با او پاداشی شاهانه خواهد داد. پهلوان آرش با شنیدن این خبر، بدون درنگ خود را آماده کرد تا به نجات دختر پادشاه بشتابد.
او با اسبی سریع و قوی به سمت قلعه رهسپار شد. در راه، با مردمانی روبرو شد که از ترس اژدها به خانههای خود پناه برده بودند. آرش با دلگرمی و جوانمردی به آنها امید داد و قول داد که زودتر از آنچه فکر کنند، آرامش را به دیارشان باز خواهد گرداند.
پس از روزها سفر، آرش به قلعه رسید و با اژدها روبرو شد. نبردی سخت و طاقتفرسا آغاز شد. پهلوان با تمام قوت بازوانش به اژدها حملهور شد و با هر ضربه، شجاعت و جوانمردیاش بیشتر نمایان میشد. سرانجام، پس از ساعتها مبارزه، آرش توانست اژدها را شکست دهد و دختر پادشاه را نجات دهد.
بازگشت پهلوان به دیار همراه با شادی و پایکوبی بود. پادشاه به وعدهاش وفا کرد و پهلوان آرش را با گنجینهای از طلا و جواهرات پاداش داد. اما آرش، که دلش پر از جوانمردی بود، تنها به اندازهای از آن پاداش را پذیرفت که برای ساختن خانهای برای یتیمان و نیازمندان کافی بود. باقیمانده گنج را به مردمان دیارش بازگرداند تا آنها نیز بتوانند زندگیای بهتر داشته باشند.
از آن پس، نام پهلوان آرش نه تنها به خاطر قدرت بازوانش، بلکه به خاطر دل بزرگ و جوانمردیاش در تاریخ دیار ماندگار شد.
نگارش : آرش ماندگاری ( دانش آموز سال سوم دبستان )
(آرش ماندگاری یکی از دانش آموزان و همیاران دوست داشتنی مهرمیهن از شیراز است که به فرهنگ ایران زمین مهر بسیار دارد و از این پس نوشته های خود را در مهرمیهن پخش می کند)