درویشی نزد خواجه ای بخیل رفت و گفت: پدر من و تو آدم و مادر ما حوا است. پس ما برادریم و تو را این همه مال است می خواهم که مرا سهم برادرانه ای دهی. خواجه به خادم گفت: یک فلوس سیاه به وی بده. گفت: ای خواجه چرا در قسمت، برابری را رعایت نمی کنی؟ گفت: خاموش باش که اگر برادران دیگر خبر یابند این قدر نیز به تو نمی رسد.