دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

داستان های شاهنامه از نظر مردم دوره ساسانی تاریخ قدیم سرزمین ایران بود . ساسانیان از سلسله های تاریخی ماد و هخامنشی اطلاع درستی نمی داشتند و تنها داستان هایی را که از کتاب مقدس اوستا ( گاتاها و یشت ها ) نشات گرفته و روایاتی که سینه به سینه گشته بود , تاریخ نیاکان خود می پنداشتند . مجموعه این تاریخ افسانه آمیز , ایران را به سپیده دم دور دست حیات خود می پیوست . روایات آن , بسان چشمه ای بود که از میان گل و لای قرون صافی شود و جاری گردد . آنچه به جای مانده بود , زلال تمدن و سرگذشت قومی , که دوران های پرکشاکش تیرگی ها و روشنی ها را گذرانده بود .

هر ملت بزرگ باستانی , برای دوران تکوین خود حماسه ای دارد که باید به دست شاعر زبردستی زایانده و پرورده شود . تاریخ مضبوط , از روح و آب و رنگ بی بهره است , گرد و خاک قرون بر خود دارد , به عالم مردگان متعلق است , اما حماسه , تاریخ زنده است , نماینده روح ملتی است که هنوز نمرده است . پهلوانان حماسه , شعله مرموز حیات جاودان یک قوم را در خود دارند .

ایرانیان دوره ساسانی با این داستان ها ریشه خود را در زمین محکم تر می یافتند . آغاز دنیا و آغاز تمدن را از کشور خود می دانستند و نیاکان خویش را جهاندارانی می دیدند که از دیرباز بر دنیا سروری کرده بودند . از آنان , درس زندگی کردن و مردن می آموختند .

این خود پرمعناست که داستان های باستانی ایران , در دوران یزد گرد شهریار , یعنی زمانی که شاهنشاهی ایران در آستانه غروب کردن بود , بنام ( خداینامه ) تدوین گردید . شاید دلهایی در آن زمان گواهی داده بود که به زودی از همه شکوه گذشته جز داستان چیزی در دست نخواهد ماند .

پس از فتح ایران از جانب تازیان (خداینامه ) , یکی از چند کتابی بود که به دست روزبه بن مقفع , حکیم و ادیب ایرانی , به زبان عربی ترجمه گردید . ما نمی دانیم که ترجمه های فارسی آن کی و به دست چه کسانی صورت گرفته است . آنچه می دانیم این است که این کتاب مهم ترین اثری بوده است که ایران بعد از اسلام را به ایران گذشته پیوند می داده .

دولت ساسانی , در اواخر عمر خود بر اثر فسادی که دامن گیر هر امپراطوری بزرگ و سالخورده ای می شود , در تجمل و خوش گذرانی و غرور رفته بود . سران ملک به علت سود پرستی و خودخواهی , دستخوش تفرقه و نفاق بودند و موبدان زرتشتی دستخوش زورگویی و تعصب , و امتیازهای کشور , خاص طبقه اشراف بود , و بی نوایی و بیدا نصیب عامه مردم و بر اثر این احوال , جز این راهی نبود که کشور به سوی اضمحلال کشانده شود . چون شکاف بین مردم و دستگاه فرمانروا عمیق شده بود , ایرانیان مقاومتی را که می بایست , در برابر هجوم اعراب نشان ندادند . تا آن روز کسی ندیده بود که قدمی بدین اندکی و نامجهزی , به این آسانی بر امپراطوری ای عظیم مستولی شود , ولی تازیان شدند و این پیروزی ایمان و جلادت بر فرسودگی و دلزدگی بود . اعراب به تیسفون پای نهادند و یزدگرد , شهریار ناکام , بقول ثعالبی ( .... با هزار طباخ و هزار رامشگر و هزار یوزبان و هزار بازبان .... ) از پایتخت گریخت .

گرچه دینی را که اعراب به ایران می آوردند , مبشر برادری و برابری برای همه پیروانش بود , دیری نپائید که شوق ایرانیان , جای خود را به تلخکامی داد . بدبختی ای جانشین بدبختی دیگر شده بود . خلافت اسلام به دست خاندان فاسد بنی امیه افتاد که نه تنها اسلام را از جوهر معنوی خود تهی کردند , بلکه نسبت به همه مسلمانان غیر عرب , که ایرانیان نیز از آنان بودند , تحقیر و توهین روا می داشتند . ایرانیان در این سرگشتگی و نومیدی , به خاندان علی (ع) روی بردند که آن نیز گرهی از کار نگشود . خاندان علی مقهور بنی امیه شدند و واقعه فجیع کربلا پیش آمد . باز ایرانیان از پای ننشستند , و از خروج مختار پشتیبانی کردند . مختار نیز شکست خورد , و جمعی از هواداران ایرانیش جان خود را بر سر قیام او نهادند . سپس برخورد بین دو خانواده بنی امیه و بنی عباس پیش آمد , و ایرانیان از نو فرصتی یافتند تا با هواداری از بنی عباس , انتقام خود را از امویان بگیرند . در نتیجه عباسیان به کمک خراسانیان بر مسند خلافت نشستند . این بار نیز سر ایرانیان بر سنگ خورد , زیرا تغییر خلافت , سبک کار را تغییر داد , نه اساس آن را . نخستین قربانی بزرگ عباسیان , ابومسلم خراسانی بود که بیش از هر کس آنان را در آمدن بر سر کار یاری کرده بود .

از این پس , نهضت پشت نهضت بود که در ایران بر ضد دستگاه خلافت ایجاد می شد . این نهضت ها گر چه در تضعیف حکومت بغداد موثر بودند , اما دیر یا زود در هم شکسته شدند . سرداران و مردانی چون سنباد , مقنع , افشین , بابک خرم دین و مازیار , همگی نابود گردیدند , بعضی از آنها به دست خود ایرانی ها , عبدالله طاهر , مازیار را از میان برداشت , افشین بابک را , و بعد خود او نیز به دست معتصم خلیفه کشته شد .

قیام این مردان گرچه غالباٌ خالی از شائبه جاه طلبی و نفع شخصی نبود , در عمق , با قصد رهایی ایران از سلطه اعراب همراه بود .

روش دیگر برای بازیافت شخصیت ایران نه از راه مخالفت , بلکه از طریق همکاری اعمال می شد ؛ خانواده سهل و برمکیان این راه را در پیش گرفتند , لیکن سر انجام هر دو خانواده از میان برداشته شدند . عباسیان , تا حد اخذ آداب و تمدن ایران که لطمه ای بر استیلای اعراب نمی زد , جلو می رفتند ؛ تا بدانجا که بقول دارمستتر ( ساسانیانی شدند که خون تازی داشتند ) ولی به محض آنکه بیم تفوق عنصر ایرانی در کار می آمد و بوی خطر به مشام می رسید , بی رحمانه به کشتار و قطع نفوذ ایرانیان می پرداختند .

کوشش خستگی ناپذیر ایرانیان در گرداندن مسیر خلافت از خانواده عباسی به خانواده علوی نیز بی نتیجه ماند . رفتار هارون و مامون نسبت به امام موسی کاظم (ع) و فرزندش علی بن موسی (ع) مشهور است . سرانجام چون کار به جایی رسید که دیگر اداره مستقیم ایران به دست خلافت بغداد امکان نداشت و از سوی دیگر ایجاد یک حکومت مستقل ایرانی نیز برای عباسیان قابل قبول نبود , بر حسب نوعی سازش , سلسله های محلی ای در ایران پدید آمدند , که در عین داشتن استقلال گونه ای , بظاهر از خلیفه اطاعت می کردند ؛ فرمان خود را از او می گرفتند و خطبه به نام او می خواندند . نخستین آنها طاهریان بودند . لیکن عباسیان که به گفته مؤلف تجارب السلف , بر آنها ( حیل و مخادعت غالب بود و کارها به مکر بیش از آن می ساختند که به شجاعت و شدت ) اجازه نمی دادند که این سلسله ها نضجی بگیرند و از تسلط اسمی و معنوی بغداد خارج شوند . در این دوره , سیاست آنها قدرت ها را در برابر هم نگاه داشتن و یکی را به دست دیگری نابودن کردن بود .

طاهریان , به دست صفاریان برافکنده شدند ؛ یعقوب لیث و برادرش عمرو که مصمم به قطع ریشه عباسیان بودند , به دست سامانیان از پای درآمدند , و سامانیان نیز سرانجام مقهور ترکهای غزنوی گردیدند .

همراه با کشمکش های جنگی و سیاسی , نهضت های فکری و دینی نیز پای می فشرد . شعوبیه از نظر ملی , شکوه گذشته و برتری ایرانی را تبلیغ می کردند و فرق مختلف شیعه که از جانب خلافت بغداد و همدستانش ( قرمطی ) خوانده می شدند , مبارزه و مقاومت را از طریق دین ادامه می دادند .

عباسیان گاه با زور و گاه با مکر , همه تلاش های استقلال طلبانه ایران را بی ثمر می گذاشتند گرچه گاه در آستانه اضمحلال قرار می گرفتند ( چون زمانی که یعقوب لیث تا پشت دروازه بغداد پیش رفت , و یا زمانی که احمد بن بویه مقر خلافت را اشغال کرد ) , لیکن سرانجام جریان به سود آنان تعبیر می یافت , و رشته حکومتشان از گسیختگی در امان می ماند .

با این حال , روح ایرانی از تب و تاب نیفتاده بود و برای زنده ماندن دست و پا می زد . شاهنشاهی ایران و عظمت گذشته در یادها موج می زد و می دانیم که گذشته , همیشه زیباتر و پسندیده تر از آنچه بوده , جلوه می کند . ایرانیان که برای ایجاد جامعه ای آزاد و عادلانه , از بنی امیه و بنی عباس هر دو , سرخورده بودند , در گذشته افتخار آمیز خویش پناه گرفتند , و پس از گذراندن یک دوران بهت زدگی و انتظار , از نو حافظه خود را بازیافتند و خواستار آن شدند که لااقل از جهت روحی و معنوی , شخصیت خویش را احیاء کنند .

نفوذ معنوی ایران پیش از اسلام , تا بدان حد بودکه اکثر امرا و سرداران داعیه دار می کوشیدند تا نسبت خود را به یکی از خانواده های فرمانروای پیشینپیوند دهند . ابومسلم خراسانی خود را از تخمه بزرگمهر حکیم می خواند , طاهریان نسب خویش را به رستم می رساندند , دیلمیان به یزدگرد , و سامانیان به بهرام چوبینه . یعقوب لیث نژاد خود را به خاندان خسرو پرویز می پیوست , و امیر همزه بن عبدالله خارجی به پادشاهان کیان . ایران پس از اسلام , تکیه گاه و پرورنده رؤیاها و عصیانها و بلند پروازیها شده بود .

اگر مقاومت های جنگی شکست خورد , جنبش های روحی فرو ننشستنی بود , و حماسه ملی ایران , و یاد بود شکوهمندی گذشته , می بایست جوهر خود را در کتابی چون شاهنامه فرو چکاند . جسم ایران پایمال شده بود , اما روح او از پشت خاکستر حوادث زبانه می کشید , و بدینگونه , شاهنامه , کتاب اخگرها و خاکسترها , پدید آمد .

می بینیم که همه زمینه ها برای سروده شدن چنین کتابی فراهم بود ؛ تنها شاعر بزرگی می بایست که آن را از آرزو به عمل درآورد . این شاعر , از سرزمین خراسان که کانون جنبش ها بود برخاست . فردوسی , درست در همان زمان که می بایست , سربرآورد . اگر از او می گذشت , شاید حماسه ملی ایران هرگز سروده نمی شد ؛ چه ، اندکی بعد تسلط سلسله های ترک نژاد غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی ، چنان روح ایران را آلوده به عرب زدگی و ترک زدگی کرد که دیگر وجدان حماسی ایران نمی توانست سر برافرازد ؛ چنانکه بعد از این دوره می بینیم که تنها عرفان ایران توانست در برابر این آلودگی روحی که باد را بر بیرق ظاهربینی و تملق و زبونی می وزاند ، کانون مقاومتی ایجاد کند .
دوران فردوسی ، دوران حماسه بود ، و بعد از او دوران عرفان فرا رسید . این هر دو ، نشانه عصیان و ایستادگی قوم ایرانی در برابر ظلم و خشونت بود .

گفتیم که فردوسی درست در زمانی که می بایست بیاید ، مهلتی بایست تا خون شیر شد ! در زمان او دیگر نزدیک صد سال از عمر شعر فارسی می گذشت ، گویندگانی چون رودکی و شهید بلخی و دقیقی آن را پرورده و بالنده کرده بودند . زبان فارس به آن درجه از بلوغ و قوام رسیده بود که بتواند اثر بزرگی چون شاهنامه را در خود بگنجاند .

تلاش های جنگی و سیاسی ، به قصد احیاء استقلال و شخصیت ایران به کار برده شده و به ثمر نرسیده بود . فساد و ظلم دستگاه خلافت عباسی بقدر کافی بروز کرده و همه امیدها را از این سو فروپژمرانده بود . داستان های ملی ایران ترجمه و گردآوری شده و بر سرزبانها بود و شاعرانی چند نیز در آن طبع آزمایی کرده بودند . به طور کلی ، نیاز ملی برای ایجاد حماسه بزرگ ایران فراهم شده بود ، و آنگاه بود که فردوسی پای به میان نهاد.

دیدگاه‌ها  

0 # امید رضایی زاده 1393-07-18 00:33
سلام
ممنون از سایت خوبتیون
خواهشا گردقه سرودن شاهنامه توسط فردوسی رانیز بگویید چگونه بوده ؟

سپاس فراوان
پاسخ دادن
+2 # عرفان حسین پور 1393-08-26 21:56
سلام مطالب خوبی دارید
لطفا روند سرایش شاه نامه را نیز بگویید
پاسخ دادن
0 # @سرپرست دیدگاه ها 1403-01-20 18:43
درود بر شما . به جستار زیر بنگرید :
www.mehremihan.ir/shahnameh/101-researches/450
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی