مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

محتوای شاهنامه از فردوسی نیست

«پس از هزار سال، بار ديگر30ساله شد.» اين عبارت شايد چكيده اي باشد از زندگي فردي كه 30 سال از عمر خود را گذاشت تا شاهنامه را بار ديگر به اصل خود برگرداند؛ استاد فريدون جنيدي پژوهشگر تاريخ و فرهنگ ايران و شاهنامه پژوه شهير ايراني، در سراسر سال هاي عمر خود، مهر ايران و تلاش براي احياي فرهنگ ايراني را هيچ گاه به كناري ننهاده است و اينك نيز با اميدي دوچندان، همچنان به آموزش و پژوهش مي پردازد؛

آموزش به جواناني كه به قول جنيدي تازه بيدار شده اند و به ريشه هاي خود علاقه مند و وفادار. بنياد نيشابور به عنوان يگانه يادگار استاد، اين روزها ميزبان جواناني است كه به ايراني بودن خود افتخار كرده و آن را با هيچ چيز ديگري در دنيا عوض نمي كنند؛ جواناني كه با يادگيري زبان هاي باستاني، به دنبال كنكاش در گذشته خود و ملت شان هستند. با استاد فريدون جنيدي در منطقه تاريخي جلاليه تهران گفت وگويي ترتيب داده ايم كه در زير مي خوانيد.

گفت وگو با استاد فريدون جنيدي شاهنامه پژوه و پژوهشگر تاريخ و فرهنگ ايران
نويسنده: پژمان موسوي

- جناب استاد جنيدي دوران كودكي هر فردي نقشي تعيين كننده در جهت گيري هاي آينده وي دارد به نحوي كه بسياري از صاحب نظران، اين دوران را حياتي ترين دوران زندگي هر فردي مي دانند. براي آغاز بحث مايلم از دوران كودكي خود بگوييد. اينكه در چه محيطي رشد كرديد و چه شرايطي دست به دست هم داد تا شما از همان دوران، به مطالعه و تحقيق و پژوهش علاقه مند شديد؟
من در خانواده اي افتخار به دنيا آمدن را داشتم، كه خانواده اي به واقع فرهنگي و رشديافته بود. پدرم به باور من، يكي از چهره هاي برجسته زمان خود بود. او كه در مسكو هنرهاي دراماتيك خوانده بود، به غير از كارهاي روزمره، نمايشنامه هم مي نوشت كه اتفاقاً چند نسخه از آنها به خط وي هنوز هم باقي است. پدرم در عين حال كه حافظه قوي اي داشت، مطالعه هم زياد مي كرد و من و خواهرم آرمان در يك چنين فضايي و زير بال و پر يك چنين پدري بود كه رشد مي كرديم. به خاطر مي آورم كه پدرم همواره در دوران كودكي پرسش هايي را مطرح مي كرد كه پاسخ به آنها، به تقويت نيروي انديشه و دريافت من ياري بسيار مي رساند. آزمايش هايي كه پدرم براي من انجام مي داد همزمان با بزرگ شدن من هر دم سخت تر و سخت تر مي شد تا اينكه بعدها متوجه شدم دكارت كتابي در باب روش به كار بردن عقل نوشته است در حالي كه پدرم با يك بچه يك چنين آزمايش هايي مي كرد و كاري مي كرد كه من عقل و هوشم را به كار بيندازم. در واقع بعد از مشاهده كتاب دكارت بود كه به اهميت كار پدرم پي بردم و پيش خود گفتم چه خوب كه من آن آزمايش ها را جدي گرفته و هيچ گاه آنها را پشت گوش نينداختم. امروز كه با خود فكر مي كنم به اين نتيجه مي رسم كه اگر نبود آن آزمايش ها، شايد هيچ گاه من يك چنين شخصيتي نداشتم و يك چنين مسيري را پي نمي گرفتم.

- گفته مي شود جنابعالي در كودكي حتي آرزوهاي متفاوتي هم داشته ايد.آيا اين موضوع صحت دارد؟كمي از آن روزهايتان برايمان بگوييد.
من تا دوسالگي در نيشابور بودم، از دوسالگي تا هشت سالگي در مشهد و بعد هم با خانواده به تهران مهاجرت كرديم، البته در مقاطعي باز هم به نيشابور بازگشتيم. بله! خاطره اي دارم از دوران مدرسه ام كه مايلم در اينجا آن را براي شما مطرح كنم. به خاطر مي آورم يك روز من با ده شاهي پول به داروخانه رفتم و داروي مخصوص روي بريدگي را تهيه كردم. زمان، زمان بعد از جنگ جهاني دوم بود و كيفيت كتاب ها و دفترها اصلاً مطلوب نبود. در آن زمان ابتكاري به ذهنم رسيد و آن هم اين بود كه با استفاده از آن دارو موفق شدم با دو رنگ روي كاغذ بنويسم. همان جا بود كه با خودم عهد كردم وقتي بزرگ شدم و شاه شدم! دستور مي دهم همه كتاب هاي بچه ها را با دو رنگ چاپ كنند. اين آرزو براي من خيلي مهم بود زيرا در آن سال ها دريافتم حتي آرزوهاي كودكي هم يكسان نبوده و از فردي به فرد ديگر مي تواند متفاوت باشد.

-آيا جنابعالي هم مانند بسياري از هم نسلان خود معتقديد تحصيلات رسمي و آن شيوه خاص تدريس در مدارس، به واقع چيزي به داشته هاي شما نيفزوده است؟ اگر پاسخ تان مثبت است پس فكر مي كنيد چه چيزي راهنماي عمل شما براي آينده تان شد؟
واقعيتش را بگويم مدرسه چيزي به من ياد نداد و اصولاً معلم ها نتوانستند من را جذب خود كرده و چيزي به اندوخته هاي من اضافه كنند، جز يك نفر به نام روانشاد حسن سجادي كه از شاگردان اديب نيشابوري بود و با وجود اينكه مدرك هم نداشت آموزگار بسيار بي نظيري بود و متاسفانه آنچنان كه شايسته نامش بود بعدها از او تقدير نشد. ولي من به جبران اين وضعيت نامطلوب در مدرسه، آموزگار بزرگي به نام پدر داشتم كه هر چه در زندگي دارم از او و آموزه هايش است.

-آن طور كه به نظر مي رسد، شاهنامه مونس هميشگي بسياري از خانواده ها در زمان هاي قديم بوده است. مي خواهم بدانم به غير از اين آشنايي مرسوم، شما از چه زماني خود جذب اين كتاب شديد و با خود تصميم گرفتيد عمرتان را صرف پژوهش در ابعاد مختلف آن كنيد؟
من كلاس پنجم ابتدايي كه بودم معلم به ما تكليف كرد خوان اول رستم را بنويسيم. من شب كه به خانه رفتم و خوان اول را نوشتم خيلي برافروخته شدم و تصميم گرفتم تا هر ساعتي كه شده بيدار بمانم و تمام هفت خوان رستم را بنويسم. راستش را بگويم من آن شب پرواز مي كردم و باشكوه تر از آن شب، شبي را در زندگي نداشتم. البته اين نكته را هم بگويم كه فرزندان ايران آن زمان كمابيش با شاهنامه آشنا بودند اما من در آن شب خودم با عشق و علاقه و با تمركز خاص، تمام هفت خوان را نوشتم و عشق وافري به آن پيدا كردم. از سوي ديگر بعدها هنگامي كه براي آشنايي نوجوانان با شاهنامه، داستان هاي رستم پهلوان را مي نوشتم در خلال كار متوجه ناهمگوني هايي در متون شاهنامه موجود شدم و اين توجه كم كم مرا برانگيخت تا به كار بزرگ ويرايش شاهنامه نيز بپردازم.

- علاقه تان به تاريخ و فرهنگ ايران تا چه حد منجر به گرايش بعدي تان به سمت شاهنامه پژوهي و مطالعه در ابعاد مختلف اين كتاب شد؟
علت ديگر علاقه من به شاهنامه، در واقع مهر ايران بود كه من فكر مي كنم اين ويژگي را نيز از پدرم به ارث برده ام. جالب است بدانيد روانشاد پدرم در زمان انقلاب اكتبر، در مسكو بود كه ناگهان يكي از دوستانش را در خيابان مي بيند كه به او مي گويد هر ايراني اي كه همين امروز از روسيه برود مي تواند از اين كشور خارج شود وگرنه از فرداي آن روز، هر فردي كه در روسيه باشد، به عنوان تبعه آن كشور محسوب شده و بايد آنجا بماند. در آن هنگام و با شنيدن اين خبر، پدرم بي آنكه به خانه برود و وسايلش را جمع كند، شروع مي كند به دويدن به طرف بندر كه در همين حين متوجه مي شود پايش خوني است و تير خورده است اما او همچنان به دويدن ادامه مي دهد و موفق مي شود به عنوان نفر آخر سوار بر كشتي شود. او با همان وضعيت دو شبانه روز را در قايق ايستاد و زخمي و گرسنه خودش را به ايران رساند. اين رفتارها جز عشق به ايران معناي ديگري ندارد بنابراين طبيعي است كه من هم به عنوان فرزند آن پدر حاضرم جانم را هم براي ايران فدا كنم چه برسد به فعاليت هايي در جهت فرهنگ ايران زمين.

- ويژگي اصلي شاهنامه را كه رمز ماندگاري اش در طول سال هاي سال بوده است در چه مي دانيد؟ فكر مي كنيد از چه رو بخش زيادي از مردم شيفته شاهنامه اند؟
شاهنامه آينه تمام نماي خرد و فرهنگ ايران است. اگر هر فردي از ديدگاهي كه فردوسي در آغاز كه شاهنامه را سروده است به اين كتاب نگاه كند، در صورتي كه انديشه درستي داشته باشد، من مطمئنم آن فرد برافروخته خواهد شد. شگفت انگيز است بدانيد بعضي از اشاره هاي شاهنامه هم اينك و به تازگي از طريق پيشرفت هاي علمي ثابت شده است و همين موضوع انسان را به تفكر وا مي دارد كه چگونه در حافظه نياكان ما يك چنين مواردي باقي مانده بود كه بعدها نقل آنها در شاهنامه بيايد. در واقع بايد در يك جمله بگويم كه شاهنامه گوهر درخشاني است كه هر چه زمان مي گذرد ارزش آن بيشتر نمايان خواهد شد.

- برخلاف عقيده رايج، گويا شاهنامه متعلق به فردوسي نيست و شما اين موضوع را به دفعات مطرح هم كرده ايد. در ابتدا مي خواستم ديدگاهتان را راجع به اين موضوع بدانم و اينكه چرا اين موضوع از سوي بسياري ترويج نمي شود تا حدي كه هنوز هم به همان تصورات پيشين گاه دامن هم زده مي شود؟
يك تصور غلطي وجود دارد مبني بر اينكه شاهنامه متعلق به فردوسي است در حالي كه اصلاً اين گونه نيست و فردوسي به غير از هفت يا هشت جا هيچ چيزي را از خود به شاهنامه نيفزوده است. موضوع از اين قرار است كه يك متن پهلوي كه در واقع محتواي اصلي شاهنامه از آن استخراج شده است از زمان باستان وجود داشته است تا اينكه به فرمان ابومنصور، چهار نفر مامور مي شوند آن متن را از پهلوي به فارسي برگردانند و فردوسي هم به دنبال آن متن فارسي شده را تنها به گفتار نظم درآورد. من در اينجا براي احترام به آن چهار بزرگوار نام آنان را براي شما و خوانندگان تان بازگو مي كنم: موبد شادان برزين از طوس، موبد ماهوي خورشيد از نيشابور، موبد يزدان داد از سيستان و پهلوان بزرگ خراساني به نام ماخ از شهر هرات.

- شاهنامه ويراست جنابعالي هم اخيراً روانه كتابفروشي ها شده است؛ شاهنامه اي كه شما هم مانند فردوسي، 30 سال وقت صرف آن كرده ايد. علت برخي هياهو ها در واكنش به انتشار اين كتاب را در چه عاملي مي بينيد؟
ببينيد من در شاهنامه ويراست خود يك متن كهن را ارائه كرده ام و تنها دروغ هايي را كه دروغگويان دربار محمود غزنوي به آن افزوده بودند از آن زدوده ام، البته طبيعي است كه وقتي يك عادت هزار ساله بخواهد كنار زده شود سخت است. اما من در شاهنامه ويراست خودم تلاش كردم تمامي اين دروغ ها را از شاهنامه زدوده و متن اصلي آن را به مخاطب ارائه كنم. از طرف ديگر هياهوكنندگان تنها كودكاني بيش نبودند و هيچ فردي با سطوح بالابا شاهنامه ويراست من مخالفتي ابراز نداشت و اين نشان مي دهد كه كتاب ويراست من تا حد زيادي مورد تاييد بزرگان تاريخ و فرهنگ ايران قرار گرفته است.

- بنياد نيشابور يكي از يادگارها و افتخارات شماست؛ بنيادي كه فعاليت هايش بيشتر در حوزه پژوهش در تاريخ و فرهنگ ايران است. از ايده اوليه تاسيس اين بنياد و چرايي تاسيس آن بگوييد.
قبل از پيروزي انقلاب من طرح هاي گوناگوني را در حوزه فرهنگ ايران به موسسات گوناگون ارائه مي كردم و در حالي كه آنها در ظاهر از آن طرح ها استقبال مي كردند ولي در عمل به وعده هاي خود عمل نكرده و عملياتي كردن آنها را از ما نمي خواستند. روزي كه من به انبوهي از پيشنهاداتي كه به موسسات گوناگون داده بودم نگاه مي كردم با خودم گفتم چرا اين پيشنهادات را به افرادي ارائه مي كنم كه اساساً دغدغه فرهنگ ايران را ندارند؟ پاسخ به اين پرسش منجر شد به درخواست تاسيس بنياد نيشابور از سوي من. اين درخواست درست در اوايل پيروزي انقلاب مطرح شد و به تاييد رسيد و اين گونه شد كه بنياد نيشابور رسميت يافت. در ابتدا ما جايي براي بنياد نداشتيم بنابراين راهرويي را كه به يك آشپرخانه منتهي مي شد براي كار اختيار كرديم و كم كم آن را به يك اتاق ارتقا داديم. عنوان سازمان را هم گذاشتيم سازمان پژوهش فرهنگ ايران. يك برنامه عملياتي هم گذاشتيم كه بايد براي ايران آينده چه كنيم؟ در آن زمان با خود فكر مي كردم اين آرمان طي چند سال عملياتي نمي شود و بايد كساني را به عنوان همكار برگزينم كه به سرعت چشم به نتيجه كار نداشته باشند و تنها براي آيندگان و براي آينده كار كنند. واقعيت هم اين است كه از زمان سلطان محمود غزنوي كه به نظر من سرآغاز سقوط فرهنگ ايران بود هزار سال گذشته و ما بايد حداقل 100 سال پيش برويم تا ايران فرهنگي به جايي برسد و ما بتوانيم در انتظار نتيجه فعاليت هايمان بمانيم. در هر حال در ابتدا بر آن بودم تا هيات مديره اي را براي بنياد تشكيل دهم اما خيلي زود به اين نتيجه رسيدم كه براي آنكه فعاليت ها از مسير اصلي خود منحرف نشود بهتر است خود به تنهايي اداره آنجا را بر عهده بگيرم. سال هاي اول سال هاي بسيار سختي بود تا حدي كه ما حتي پول نداشتيم كتاب هايمان را به دست نشر بسپاريم. خلاصه 25 سال تمام به سختي گذشت تا اينكه اخيراً چند سالي است كه بنياد رونق بسيار يافته و ما مي توانيم به غير از انتشار كتاب، دوره هاي آموزشي نيز برگزار كنيم.

- هم اكنون به طور مشخص چه فعاليت هايي در بنياد نيشابور صورت مي گيرد و چه دوره هاي آموزشي اي در آن برگزار مي شود؟
سال 68 بود كه يك ايراني آزاده به نام كيخسرو اردشير زارع پس از آنكه فهميد ما تمام وقت مان رابراي ايران مي گذاريم، طبقه زيرين همين ساختماني كه هم اكنون ما در آن با هم گفت وگو مي كنيم را به ما اهدا كرد. دختر فرزانه او هم طبقه دوم را به ما داد و با برقراري تسهيلاتي من توانستم طبقه سوم آن را هم خريداري كنم. حال ما يك كتابخانه داريم با يك سالن اجتماعات و من پس از انتقال بنياد به دفتر جديد بيشتر كلاس هاي شاهنامه خواني و آموزش زبان هاي باستاني را كه تا پيش از اين در سازمان هاي زرتشتي سامان مي دادم، به اين مكان منتقل كردم. كلاس ها كم كم گسترش پيدا كرد تا حدي كه همين امروز در كلاس اول پهلوي خواني قرار است 100 نفر شركت كنند. از آنجايي كه هدف اوليه و اصلي ما گسترش فرهنگ ايران است بسيار خوشحاليم كه جوانان زيادي به سمت بنياد جذب شده و به فرهنگ ايراني علاقه نشان مي دهند زيرا به باور ما اين موضوع نشان دهنده آگاه شدن جوانان ايراني است. من فكر مي كنم علت اصلي جذب جوانان به يك چنين بنياد هايي يكي مهر و عشق به ايران است و ديگري تحصيل و بالابردن سطح اطلاعات؛ كاري كه در دانشگاه ها متاسفانه كمتر انجام مي شود تا حدي كه كلاس هاي درس دانشگاهي براي بيشتر دانشجويان حالتي انجمادگونه دارد.

-گفته مي شود شما براي سخنراني ها و اقدامات فرهنگي اي كه در راستاي فرهنگ ايران صورت مي دهيد، هيچ گاه پولي دريافت نمي كنيد. علت اين موضوع چيست؟
من با اينكه گاهي در دانشگاه ها هم درس مي دهم و در مجامع مختلف به سخنراني مي پردازم، هيچ گاه پولي از اين بابت دريافت نكرده ام زيرا بر اين باورم كه براي كسي كه در راه ايران كار مي كند و قدم برمي دارد دريافت پول اصلاً پسنديده نيست. يك موضوع ديگر هم وجود دارد كه تقريباً براي همه شگفت آور است و آن اين است كه تقريباً همه افرادي كه با بنياد همكاري مي كنند افتخاري كار مي كنند و كسي براي فعاليت هايش پولي از اينجا دريافت نمي كند. جالب است موسسه اي كه هر هفته حداقل 500 نفر به آن مراجعه مي كنند، حتي خدمتگزار هم ندارد و در عين حال همه جا هم تميز است زيرا بچه ها وقتي مي آيند و مي بينند كه من خودم هم به امر نظافت اينجا مي پردازم كم كم مي فهمند اينجا خانه خودشان است و اين گونه است كه مي توان گفت اين روزها بنياد به محلي براي همكاري هاي جمعي ايران دوستان تبديل شده است.

- از شما چند قطعه شعر نيز در نشريات گوناگون منتشر شده است. چگونه شد پس از مدتي ديگر از شما سروده اي منتشر نشد،آيا ديگر به كار سرايش شعر ادامه نمي دهيد؟
در كودكي گاهگاه درد دل را به گونه چامه اي بر زبان مي آوردم، و پيش از آنكه كار پژوهش در فرهنگ ايران را به گونه استوار و هماره پيگير شوم، در كار سرود، رنج مي آزمودم. تا آنكه روزي در انديشه آموزگار بزرگ ايرانيان فردوسي بودم، و در نخستين بند سروده هاي او پژوهش مي كردم: به نام خداونـد جــان و خـرد/ كزين برتر انديشه برنگذرد
انديشه بدان جا رسيد كه چنين سخن، نخستين سخن يك سراينده نيست و او را مي بايد كه پيش از سرودن اين، سال ها در گستره فراخ گفتار و سرود؛ رنج آزموده باشد. پس چگونه است كه ما را از سروده هاي پيشين فردوسي آگاهي نيست؟ و باري آن كس كه يك شاهنامه، به گنجايش داستان ايران را مي سرايد، و روان و زبانش همچون چشمه آناهيتا جوشان است، چرا پس از شاهنامه چامه اي ديگر نسرود؟
به آنجا رسيدم كه چون فردوسي با پند دوست خود (كه او را مي بايد يكي از بزرگ ترين دوستداران و نيكخواهان ايرانيان شمردن) به كار سرودن شاهنامه آغاز كرد، سروده هاي پيشين را كه برآيند اندريافت ها و انديشه هاي جواني بوده از ميان برداشت! و چون كار شاهنامه پايان پذيرفت، دفتر سرود و گفتار را ببست! بدان روي كه در همه جهان سروده اي برتر از آنچه در شاهنامه سروده بود، پديد نمي آمد! چون به اينجا رسيدم در كار خود انديشيدم كه اكنون كه من سروده فردوسي را با پژوهشي تازه، به گفتار درمي آورم شايسته نيست كه ديگر پيرامون چامه و سرود بگردم! آن روز، روزي بود كه «در كلبه عطار» را سروده بودم، و با خويش گفتم كه با اين سروده دفتر سرايش ما نيز بسته باد!

تا كه سر عشق را دريافتم

خويش را درياي گوهر يافتم

با گرانجانان نشايد گفت حال

كز سبكبالي چه جان دريفتم

كاه بودم، كوه گشتم در غمش

بحر را در ديده تر يافتم

باد پاييز و نسيم نوبهار

در گلستانش برابر يافتم

ذره اي مهر رخش را بر فلك

جان خورشيد منور يافتم

بي سر و پا گشتم و راهي شدم

آسمان را بر سر افسر يافتم

در ره مستان كوي ميكده

خاك ره گرديدم و پَر يافتم

در فناي خويش كوشيدم به جان

خويش را گم كردم و دريافتم

- به عنوان فردي كه عمر خود را صرف تاريخ و فرهنگ ايران كرده است، علت اصلي بي علاقگي جوانان به مطالعه در كليت خود و مطالعه شاهنامه و شاهنامه خواني را چه مي دانيد؟
حكومت هاي ما در طول تاريخ اساساً جنبه فرهنگي نداشته اند و از بعد از محمود غزنوي ما اساساً به غير از دوران حكومت كريم خان زند كه آثار خوبي هم از آن دوران بر جاي مانده است، حكومت ملي نداشته ايم و اكثر حكومت هايمان غيرايراني بوده اند. به عنوان مثال ما در پيش از انقلاب بنياد شاهنامه داشتيم ولي در عمل اين بنيادها هيچ كار ملي و برجسته اي انجام نمي دادند تا جوانان به خواب رفته ما را بيدار كنند. از همين رو بر اين باورم كه اگر اين روزها شاهنامه و شاهنامه خواني طرفدار زيادي ندارد اين امر از روي ناآگاهي است و اگر جوانان آگاه شوند به خودي خود مسائل حل خواهد شد. يك نكته ديگر را هم بگويم و آن اينكه اگر اكنون زمان باستان بود و شاهنامه به دست يك نيشابوري ويراسته مي شد، يك كاروان بايد با شادي به تهران مي آمد و از اين امر استقبال مي كرد. در حالي كه هنوز و پس از انتشار شاهنامه ويراست من، حتي يك دوره از اين شاهنامه هم در نيشابور به فروش نرفته است! خب اين خواب غفلت است، اينكه نيشابور اينقدر به خواب رفته باشد. البته من نااميد نيستم و با يك دنيا اميد كار مي كنم و بر اين باورم كه كم كم جوانان ما بيدار مي شوند و همه اين دغدغه ها برطرف خواهد شد. از شاهنامه ام گفتم اين را هم بيفزايم كه خوشبختانه و با يك نگاه كلي استقبال از شاهنامه ويراست من بسيار خوب و چشمگير بوده است و انتشار آن با استقبال اهالي فرهنگ روبه رو شده است.

- چگونه است كه با وجود تمدني غني و فرهنگي ريشه دار، ايرانيان آن گونه كه شايسته است به ايراني بودن خود افتخار نمي كنند؟بدتر از آن حتي تمامي صفات منفي را هم به ايراني بودن و ايرانيت خود نسبت مي دهند.
متاسفانه اين مساله از زمان نخست وزيري امين السلطان ريشه مي گيرد كه مرتباً مي گفت ايراني دو قران مي ارزد! همين طور پيش از انقلاب به اجناس ايراني مي گفتند اگر خراب است، ايراني است ديگر!از سوي ديگر وقتي كساني كه در راس امور هستند حتي لباس هايشان از خارج برايشان مي آيد، ديگر چه اميدي به مردم عادي مي توان داشت؟هر كسي اين سخنان را مي گويد من با نام بردن از قالي ايران، ترمه ايران، پته كرمان، بازار شيراز و هزاران هزار افتخار ديگر با افتخار به او مي گويم آن چيز كه در ايران هست در هيچ كجاي جهان نيست و خوشحالم كه با جرقه اي كه زده شده كم كم جوانان به افتخار خود بيدار شده و به آنها خواهند باليد. امسال در حالي كه سي و يكمين سالگرد تاسيس بنياد نيشابور است، افتخار اين را دارم كه بگويم تاكنون 80 جلد كتاب را چاپ كرده ايم و با برگزاري كلاس هاي آموزشي در راستاي ترويج فرهنگ باستاني ايران كوشيده ايم در حالي كه متاسفانه وزارت ارشاد هيچ يك از اين كتاب ها را براي كتابخانه هايش نگرفته و از آنها حمايت نكرده است.

-در اين روزها بزرگ ترين دغدغه شما چيست؟
بزرگ ترين دغدغه من اين است كه ما تلاش كنيم تا فرزندان ايران را با افتخارات ايران و با جايگاه رفيع ايران در جهان آشنا كنيم و ايران را دوباره به پايتخت فرهنگي جهان تبديل كنيم؛ وضعيتي كه تا پيش از حمله مغول به عينه وجود داشت و فرهنگ ايران نفوذ بسياري در دنيا داشت. ما تا پيش از آن نه تنها پايتخت فرهنگي جهان بوديم، كه حتي نخستين زبان بين المللي جهان هم فارسي بود تا اينكه كم كم وضعيت برگشت. استعمار انگليس مردمان هند را از زبان فارسي جدا كرد و استعمار روسيه هم ايراني نژادان واقعي را از ايران جدا كرد و نام هاي جعلي قزاق و تركمن و قفقاز و... به آنها داد.

روزنامه شرق ، شماره 1100 به تاريخ 9/8/89، صفحه 13 (زندگي)

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML