اسب در شاهنامه

اسماعيل نساجي زواره
يکي از مهمترين ويژگيهاي شعر واقعي، هنر تصوير آفريني شاعر است که در ادبيات غرب به آن «ايماژ» مي گويند. در اصطلاح عبارت است از اثري که به وسيله کلمه، عبارت يا جمله نويسنده يا شاعر ساخته مي شود تا تجربه حسي او به ذهن خواننده منتقل شود.
يکي از شاعران بي رقيب ايران زمين که توانسته است هنر تصويرگري و تصوير آفريني را در شاهکار بي نظير خود، شاهنامه، به نمايش گذاشته فردوسي است. تصوير آفريني متنوع در شاهنامه باعث شد بسياري از شاعران به سرودن منظومه هاي مشابه پرداختند ولي هيچکدام نتوانستند از عهده اين کار بر آيد. زيرا در آن ها در سروده هاي خود صرفاً تصوير را براي تصوير آورده اند، اما تصوير براي فردوسي وسيله القاي حالت ها، نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي بود.
يکي از حيواناتي که بيش ترين حوزه ي تصوير را در شاهنامه به خود اختصاص داده، اسب است. يکي از قوانين کلي داستان هاي حماسي داشتن مرکبي خاص است که به قوت، سرعت و هوشمندي ممتاز باشد.
اسامي و اوصاف اين حيوان در شاهنامه فراوان است و به اعتبار رنگ، سرعت، قدرت و... به شرح زير به کار رفته است:
1- ابرش: اسبي است که خال هاي سفيد، مخالف رنگ اعضاي بدنش، دارد.

بينداخت رستم کياني کمند

سر ابرش آورد ناگه به بند
2- ابلق: اسب دو رنگ
به گفت و برانگيخت ابلق ز جاي
تو گفتي شد آن باره پرّان هماي
3- اژدها: اسب درشت اندام و قوي
سپهبد عنان اژدها را سپرد
به خشم از جهان روشنايي ببرد
4- اشقَر: اسب سرخ رنگ
بدين گونه تا برگزيد اشقري
يکي باد پايي گشاده بري
5- اهريمن: اسب سرکش
چنين بود انديشه پهلوان
که اهريمن آمد بر اين جوان
6- بارکش: اسب بار بر   
برانگيخت آن بارکش را زجاي
سوي لشکر خويشتن کرد راي
7- بارگي: اسب قوي بارکش
بدان مرغزار اندرون بنگريد
ز هر سو همي بارگي را نديد
8- باره: اسب تيز رفتار و نيک
يکي باره پيشش به بالاي او
کمندي فروهشته تا پاي او
9- بالا: اسب جنيبت، اسب کتل
ببر تخت و بالا و زرينه کفش
همان تاج با کاوياني درفش
10- بور: اسب سرخ و قهوه اي
بيازيد چنگال گردي به زور
بيفشارد يک دست بر پشت بور
11- پوينده: اسب دونده
چو  پوينده در زابلستان رسيد
سراينده در پيش دستان رسيد
12 پيل: اسب بزرگ و سنگين
به آوردگه رفت چون پيل مست
يکي پيل زير اژدهايي به دست
13- پلنگ: اسب متکبر
چمان و چران چون پلنگان به کام
نگون گشته زين و گسسته لگام
14- تازي: اسب لاغر اندام
نگون شد سر تازي و جان بداد
دل توس پر کين و سر پر ز باد
15- تکاور: اسب نجيب و خوش رفتار
عنان تکاور همي داشت نرم
همي ريخت از ديدگان آب گرم
16- تند تاز: اسب دونده ي خشمگين
همان گه پديد آمد از دشت باز
سپهبد بر انگيخت آن تند تاز
17- تيز رو: اسب تند رو
يکي تازيانه بر آن تيزرو
بزد خشم را نام بردار گو
18- چرمه: اسب خاکستري رنگ
فرستاده در پيش او باد گشت
به زير اندرش چرمه پولاد گشت
19- خر: اسب آرام و بار بر
به رزم اندرون رخش گويي خر است
دو دست سوار از همه بتّر است
20- خِنگ: اسب سفيد
همان شب يکي کرّه اي زاد خنگ
برش چون برِ شير و کوتاه لنگ
21- ديزه: اسبي است که از کاکل تا دمش خط سياه کشيده شده است.
چماننده ديزه هنگام گرد
چراننده ي کرکس اندر نبرد
22- رخش: نام اسب رستم
يکي رخش بودش به کردار گرگ
کشيده زهار و بلند و سترگ
23 سيه: نام اسب اسفنديار
سياوش سيه را به تندي به تاخت
به شد تنگ ذل جنگ آتش بساخت
24- سمند: اسب زرد رنگ
کمان را به زه بر به بازو فکند
سمندش بر آمد بر ابر بلند
25- شباهنگ: نام اسب بيژن
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ
چو جنگي پلنگي گرازان به جنگ
26- شبرنگ: اسب تمام سياه
بر انگيخت از جاي شبرنگ را
بيفشرد بر نيزه بر چنگ را
27- شبديز: اسب سياه خسرو پرويز
بگفت و بر انگيخت شبديز را
بداد آرميدن دل تيز را
28- شولک: اسب تيز رو
بيفتاد زان شولک خوب رنگ
بمرد و نرست اينت فرجام جنگ
29- شير: اسب شجاع و دلير
چو مادرش بيند کمند سوار
چو شير اندر آيد کند کارزار
30- عقاب: اسب تيز رو
به زير اندر آورد و کردش دوال
عقابي شده رخش با پرّ و بال
31- کشتي: اسب آب پيما
دوان باد پايان چو کشتي بر آب
سوي غرق دارند گفتي شتاب
32- کوه: اسب قوي هيکل
يکي ژنده پيل است بر پشت کوه
مگر رزم سازند يک سر گروه
33- گرگ: اسب خطرناک
يکي رخش بودش به کردار گرگ
کشيده زهار و بلند و سترگ
34- گلرنگ: نام اسب رستم
سرش تيز شد کينه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را
35- نهنگ: اسب جنگي
چو زين برنهادش بر آهخت تنگ
بجنبيد بر جاي تازان نهنگ
36- نوند: اسب تيز فهم و با هوش
گراينده ي تيز پاي نوند
همان شست بدخواه کردش به بند
37- هژبر: اسب زورمند
ورا ديد بر تازي اي چون هژبر
همي تاخت بر دشت مانند ابر
38- هماي: اسب با شکوه
بر آمد چو باد آن سران را ز جاي
همان بادپايان فرّخ هماي
39هيون: اسب بزرگ
خروش تبيره برآمد ز در
هيون دلاور بر آورد پر

تخليص و باز نويسي:anobanini
بن مایه:ماهنامه ي رشد آموزش زبان و ادب فارسي، دوره بيستم، ش 1،  پاييز 85

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

+1 # ایرج 1391-06-21 20:11
سلام
مطلب جالب و در خور توجهی بود ولی میتونست خیلی بهتر و تخصصی تر راجبش بحث بشه
بعضی از این اوصاف اشتباه معنی شده بود,مثلا نهنگ بمعنی اسب جنگی یا پلنگ اسب متکبر یا عقاب اسب تیزرو و...اینا درواقع اغراقهای فردوسی هست برای تفهیم مطالب و بقول خودتون ایجاد تصویر.با اینکه میشه این معانی رو توجیه کرد ولی آوردن و معنی کردنشون در کنار بور و ابرش و ابلق و ...اشتباه است.
ممنون
پاسخ دادن
0 # علی مجتبی 1399-11-07 19:52
اسب دریایی از موجودات اهورایی در شاهنامه هستند که در داستان یزدگرد این اسب هست که وقتی یزدگرد خون دماغ می شود اخترشناسان به او می گویند با خدا راز ونیاز کند وبعد از آب چشمه دردش را علاج کند. وقتی این کار را می کند وخون دماغش قطع می شود ، خود بین می شود. بعد در این هنگام اسبی از چشمه بیرون می آید که یزدگرد دستور میدهد در اول او را رام کرده وبعد می گوید دم او را ببندید ، ودر این هنگام با جفت پای اسب شاه از پای در می آید
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه