زروان، زال و شخصیتهای میانه در حماسه فردوسی
- توضیحات
- دسته: پژوهشها
- بازدید: 6257
ابراهیم محمدی
چكیده
پهلوانان شخصیتهای اصلی و مؤثر حماسهاند. حوادث و رویدادهای حماسه، سرگذشت پهلوانان آزادهای است كه، به دور از هرگونه خودبینی و غرور و تعصّب كوركورانه، به مردم و وطن خویش میاندیشند. هدف آنها حفظ ارزشهای والای انسانی است. عشق و آرزو و همه هستی خود را در خدمت حماسه قرار میدهند و با خردورزی و درنگ و تدبیر همیشگی خود، همواره آرامش حقیقی را به جامعهی خود هدیه میكنند.
خاندان زال یكی از خاندانهای پهلوانی شاهنامه است كه میكوشد مرزهای ساختگی ایرانی- انیرانی را برهم زند و فراتر از این مرزبندی به «انسان» بیاندیشد. زال، بیتوجه به باورهای نادرست رایج، به دختر مهراب كابلی (كه خود از نژاد ضحاك است) عشق میورزد؛ عشقی كه به تولد رستم، ابَر پهلوان حماسه، میانجامد. مقاله حاضر این پهلوانان را شخصیتهای میانه حماسه میداند و كاركرد اجتماعی آنها را بررسی میكند.
كلید واژه : زروان، زال، حماسه، اسطوره، سیمرغ، البرز.
مقدمه:
شاید بارها و بارها این پرسش در ذهن مخاطبان شاهنامه شكل گرفته باشد كه چرا از میان چندین شخصیت بزرگ و برجستهای كه در شاهكار فردوسی حضور دارند، عظمت مطلق و تام، تنها از آن رستم است؟ رستم كه نه رویینتن است و نه در خدمت دین و آیین مزدیسنا، حتی رویینتن شاهنامه را میكشد و بنا به تفسیری، در برابر دین اهورایی قد علم میكند، چه سحر و سری در كار دارد كه چنین زنده و پایا، در ذهن ایرانی، همه روزگاران را پشت سر نهاده و به عصر حماسه و سپس به ما رسیده است؟ كیخسرو، كه خود از جاودانان شاهنامه است و «درخشانترین چهره مؤید به تأیید الهی»، بر چه مبنایی و به پشتوانه كدام نیرو و توان ناشناخته رستم، فرّ و شكوه و توان اهورایی خود را از وی میداند؟(1)
برخی توانایی و ناموری رستم را در آن دانستهاند كه نماینده مردم است. «پرورده تخیل هزاران هزار آدمیزاد است كه در طی زمانهای درازی او را به عنوان كسی كه باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد آفریدهاند.»(2) نماد آزادمنشی و آزادیخواهی است. كسی كه نوید رهایی از تمام بندها و حصارها را به همراه دارد و خود نیز دست به هیچ بندی نمیدهد.
بسیاری از پژوهشگران، رستم حماسه را با گرشاسب اسطوره یكی دانستهاند از جمله ماركوارت، فون اشتاكلبرگ، هوسینگ، ویكندر، موله و بارون دوشنگیمن كه همگی رستم را جایگزین حماسی گرشاسب اسطورهای، در سیر تحول اسطوره به حماسه فرض كردهاند.(3) و به اعتقاد گروهی دیگر، چون در اوستا، كه روایتگر اساطیر ایرانی است، از رستم و پهلوانیها و آزادمنشیهای این قهرمان شاهنامه، نشانی نیست، «به احتمال قوی رستم قهرمان اساطیری سكایی است»(4) كه با گذشت زمان وارد حماسه ملی ایران شده است. البته كویاجی و دكتر صفا، وجود رستم تاریخی را پذیرفتهاند.(5)
رستم اگر در اصل یك پهلوان تاریخی مربوط به روزگار اشكانیان باشد، یا یكی از اساطیر كهن سكاها و یا نماد آزادی و نماینده بزرگ یك ملت كه تنها به رهایی مردم خود میاندیشید، در نهایت یك انسان حماسی است و «انسان حماسی انسانی است كهن كه سابقهاش از تاریخ هم فراتر میرود، به پیش از تاریخ میرسد و ریشه در اسطورهها دارد».(6)
داشتن یا نداشتن پیشینه تاریخی واقعی، نه به ارزش حماسه میافزاید و نه از اعتبار آن میكاهد. در حماسه، بنیان اساطیری داشتن نقص به شمار نمیآید، چنانكه ایلیاد و اودیسهی همر و گیلگمش كمارزش به حساب نمیآیند. همچنین بنیان تاریخی داشتن یك حماسه برای آن مزیت شمرده نمیشود (مانند «شهنشاهنامه» و «ظفرنامه»). حماسه آنگاه كه اساس تاریخی كاملاً روشنی دارد و قهرمانان آن افراد واقعی مشخصی هستند، به عنوان یك روایت خاص، از نظر سرشت و ماهیت، با تاریخ كاملاً متفاوت است. «در حالیكه هدف تاریخ، گزارش اخبار موثق درباره چیزها و كسان واقعی معینی است، حماسه در پی بازگویی واقعیتهای دیگری میباشد. واقعیتهایی كه بیزمان و جهانیاند و در ذهن گروهی نسلهای بشری بر مبنای ارزشهای خاص اجتماعی چون نام و ننگ و داد و بیداد و یا بنیادهای خاص روانی چون مهر و كین و دلیری و جبونی پرداخته شده و هر كدام یا مجموعهای از آنها در نهایت به صورت یل و پهلوانی، تجسّم پیدا میكند.»(7)
اینچنین است كه «یل و پهلوان» بزرگی با نام «رستم» در حماسه زاده میشود. برای درك دقیق شخصیت رستم و جایگاه او در حماسه ملی ایران، باید نقش عنوان اجتماعی رستم (پهلوانی) را در پیكره حماسه به درستی بشناسیم. باید بدانیم «پهلوان» در حماسه كیست؟ وظیفهاش چیست؟ پهلوانی در حماسه ملی ایران با ظهور چه كسی به صورت چشمگیر آغاز میشود؟ و از همه مهمتر، پهلوانی در شاهنامه با چه عناصری (اسطورهای یا حماسی) پیوند دارد؟ این عناصر چه ارتباطی با هم دارند؟
پهلوانی در شاهنامه
اگرچه شاهنامه در آغاز بیانگر روایتی زنده و پایدار از نبرد اسطورهای نیروهای خیر و شر است(8)، امّا هرچه از آغاز آن فاصله میگیریم، قدرتنمایی پهلوانان روزگار حماسه چشمگیرتر میشود و دیگر از اعمال دور از باور قهرمانان اسطوره و جادوگران و شاه- موبدان نخستین، نشانی نیست. هر چه هست سخن از پهلوانی و رزم شجاعانه پهلوانان حماسه و البته خردورزی آنها(9) است. حضور شاهان نیز در سایه بزرگی پهلوانان رنگ میبازد و این یعنی برتری عنصر پهلوانی بر عنصر شاهی در حماسه تا جایی كه «شاهان فرّهمند بزرگ نیز در درجه نخست، پهلوانانی بزرگ و توانا دانسته میشوند و در درجه دوم، از شاهان و حاكمان فرّهمند به حساب میآیند (مانند كیخسرو كه فرّهمندی و لیاقت خود را برای شاهی، با نشان دادن گوهر پهلوانی و انجام یك عمل شجاعانه و قهرمانانه به اثبات میرساند).»(10)
دوره پهلوانی در شاهنامه با رویارویی تازهای میان خیر و شر و به صورت قیام كاوه در برابر بیدادگریهای ضحاك ستمگر، آغاز میشود و به مرگ رستم، ابَرپهلوان حماسه، به دست شغاد و بیخانمانی خاندان زال، میانجامد. در آغاز این دوران معمولاً پادشاهان در جنگ، مداخله مستقیم میكنند و دورهی واقعی پهلوانان، روزگار منوچهرشاه است. با وجود این، «پهلوانیترین دورههای تاریخ ایران در شاهنامه، عهد كیان تا پایان سلطنت گشتاسب است و سبب این امتیاز دخالت رستم در جنگهاست.»(11)
مهمترین ویژگیهای پهلوانان
در روزگار حماسه، پهلوانان مرتب جایگزین میشوند، اما برخی نشانههای كلی و عمومی پهلوانی تقریباً ثابت است. به عنوان مثال، پهلوانان در كل، شاه پاك و فرهمند را بسیار دوست دارند؛ سرپیچی از فرمان او را گناه میدانند؛ از دروغ و جادو، بیم دارند؛ به ترفند و مكر و فریب دست نمییازند، مگر برای نجات ایران و حفظ نام؛ گویا افرادی كامل و برخوردار از همه ملكات اخلاقی هستند و چنانكه برخی از شاهنامه پژوهان معتقدند «پهلوان آرمانی شاهنامه همچون شاه، فردی تمامعیار و جامع چهار بعد شجاعت، عقل، عاطفه و صداقت است.»(12) اما موضوع قابل توجه و بسیار مهم این است كه در پهلوانان شاهنامه، عشق و عاطفه اعم از زناشویی و خانوادگی، پاسداری از دوستی و رفاقت و دردمندی، همه ابعادی حماسی دارند (مانند عشق زال به رودابه)، چرا كه همه اعمال و رفتار پهلوانان، در خدمت حماسه است. این از اصول ثابت و اساسی آثار ناب حماسی است.
این ویژگیها به صورت یكجا در همه پهلوانان شاهنامه دیده نمیشود، بلكه برخی از آنها نقصهایی دارند. چنانكه طوس، دلیر و جنگجو اما در عین حال خیره سر و كینهتوز است. سهراب و فرود شجاع، زودجوش و عاطفیاند، اما چندان خردمند و چارهگر نیستند. سیاوش و كیخسرو هر دو پاك و آیینیاند، اما جسارت و جرأت كیخسرو در سیاوش نیست (البته جسارت كیخسرو ناشی از پرورش وحشی و كاملاً آزاد او دور از جامعه كوچك انسانها است، مانند زال، فریدون و بسیاری از آزادگان جهان.) با وجود این و مهمتر از همه، ویژگی اصلی پهلوان آرمانی شاهنامه كه میتواند برخاسته از خرد و آزادگی، هر دو، باشد، این است كه «پهلوان هرگز نباید عاملی بیاراده و در حكم مهرهای حقیر از دستگاه بیداد و فساد پادشاهی باشد.»(13) (زال و به ویژه رستم در مقایسه با اسفندیار)
پیداست كه در شاهنامه برخی از پهلوانان، به ویژه در نبرد بزرگ میان نیكی و بدی و هرمزد و اهریمن، نقش و كاركرد آیینی دارند، مانند كیخسرو كه شخصیتی است اسطورهای و از آیین آمده است تا نبرد را در دوره آخرین به سود آیین و بنابر آیین به سامان برد. همچنین شخصیتی مانند ضحاك كه تبلور گیتیانه اهریمن و اژدهاست. پهلوانانی از این دست، جزء پهلوانان حماسه به معنای متعارف آن نیستند. پهلوانان حماسه اگرچه گاه به نیروی فوق طبیعی نیز مستظهرند و اعمال بسیار شگفت و باورنكردنی انجام میدهند (كه بیشتر حاصل عنصر ذاتی حماسه یعنی اغراق است)، باز هم یك انسان حماسی و آمیزهای از خاك و خونند، نه یك موجود اساطیری كه آمیزه گیتی و خداست.(14) پهلوانان حماسی ناب كاملاً آزاد و رها از هر قید و بندی و به دور از هرگونه شاه پرستی یا خسروپرستی همراه با ذلت و خواری هستند.
ظهور زال= پهلوانی ناب
از میان خاندانهای پهلوانی شاهنامه(15)، خاندان سام (پهلوان سیستان) از همه مهمتر است. با ورود این خانواده به ویژه زال و رستم به عرصه حماسه، جذابیت و گیرایی آن چندین برابر شده است. شور و هیجان بیرون از وصف داستانهایی كه رستم در آن حضور دارد، بیانگر دلبستگی فردوسی و وابستگی حقیقی حماسه به رستم و پهلوانیهای اوست و بر این اساس فردوسی در شاهنامه به او و خاندانش توجه تام دارد. گویا به راستی «"مسكن مألوف" فردوسی، زابلستان (سیستان) است و "عهد یار قدیم" (این هر دو به قول حافظ) همان پیمان همیشگی است كه با گوانی چون رستم دارد. پیمانی كه تشخص بخشنده به شخصیت اوست. خورشید او بیش و پیش از "خور آسان" از نیمروز میتافته است، بیشه شیرانی كه ایرانزمین پشت به آنها راست دارد.»(16) پهلوانان آزادمنشی كه قبل از هر چیز به ایران و آزادگی میاندیشیدهاند، در میانه دو قطب متضاد، آزاد و رها و در اوج اقتدار و اعتدال (البته با هدایت خرد ناب انسانی كه به تمامی ریشه در زمین دارد و به زمینیان میاندیشد).
اگر بپذیریم كه جوهر پهلوانی و اصل منش پهلوانی، خردورزی، آزادی و آزادمنشی است (همان چیزی كه در رستم جهانپهلوان در بالاترین حد ظهور میكند)، سام به عنوان پدر زال و حلقهای از زنجیره پهلوانان از اسطوره تا حماسه، یك پهلوان كامل نیست. سام، سرسپرده شاه و اندیشهای است كه بر اساس آن، پهلوان به عنوان یك نیروی رزمی- نظامی به طور كامل در خدمت شاهنشاه است(17)؛ از خود هیچ اراده و اختیار یا فكر و ایدهای ندارد؛ باید پاسدار قلمرو شاهی باشد، چرا كه بنا به این بینش قلمرو شاهی «ما» قلمرو پاكی، نیكی و خیر مطلق است و باید در برابر هجوم مظاهر شر و نیروهای اهریمن حفظ شود (هنوز هستی تنها دو رنگ است: سیاه مطلق و سفید مطلق). مطابق این باور، ضحاكی و تورانی (انیرانی) برای همیشه محكوم به مرگ است، چرا كه مخالف «ما» و هستی اهورایی است. از آنجا كه شاه فرّهمند این مهم را میداند و همیشه به آن توجه دارد، پهلوان- رزمیار باید به طور كامل در خدمت او باشد– «خسروپرست» باشد– و تمام اوامر او را بیدرنگ به جا آورد. لذا زمانی كه منوچهر تصمیم میگیرد به هندوستان و مهراب كابلی، كه از نژاد ضحاك است و كابلستان را به آیین ضحاكی تحت سیطره دارد، حمله كند و سام را مأمور میكند كه گرد از نهاد كابلستانیان برآورد:
چنین گفت با سام شاه جهان/ كزایدر برو با گزیده مهان
به هندوستان آتش اندر فروز/ همه كاخ مهراب كابل بسوز
نباید كه او یابد از بد رها/ كه او ماند از بچه اژدها
هر آن كس كه پیوسته او بود/ بزرگان كه در دسته او بود
سر از تن جدا كن زمین را بشوی/ زپیوند ضحاك و خویشان اوی(18)
سام «خسروپرست» (كه فرمان شاه برای او یك حكم قطعی و غیرقابل ردّ و انكار است و به پاس همین فرمانپذیری و اطاعت محض در حماسه «خسروپرست» نامیده میشود(19)) سمعاً و طاعتاً و بدون سؤال و جواب، مصمم میشود تا شاهی مهرابِ ضحاكنژاد را نیست و نابود كند:
چنین داد پاسخ كه ایدون كنم/ كه كین از دل شاه بیرون كنم
ببوسید تخت و بمالید روی/ بر آن نامور مهر انگشت اوی(20)
نكته مهم و اعجاب انگیز این است كه وقتی خبر این حمله به زال– كه پنهانی عاشق رودابه دختر مهراب كابلی است– میرسد:
خروشان ز كابل همی رفت زال/ فروهشته لفج و برآورده یال
همی گفت اگر اژدهای دژم/ بیاید كه گیتی بسوزد به دم
چو كابلستان را بخواهد بسود/ نخستین سر من بباید درود(21)
بدینگونه، پهلوانی آزاده در برابر سام بنده قد علم میكند و نظامنامه نوین پهلوانی را به جهانیان عرضه میدارد: پهلوان آزاده باید در برابر ناپختگیها و اوامر نادرست و ناراست شاه بایستد و یكسره سرسپرده شاه نباشد.
زال در مرز اسطوره و حماسه ظهور میكند و گویا با همه چیز سرناسازگاری دارد. او همه چیز را دگرگون میخواهد. فارغ از همه باید و نبایدهای دستوپاگیر، به دختر مهراب كابلی عشق میورزد؛ عشقی كه حماسه را دگرگون میكند و بینش نوینی را به حماسه تقدیم میكند كه همانا آزاداندیشی و آزادگی و دوری از تنگنظریهای رایج است؛ بینشی كه حاكمیت مطلق را تنها از آن خردِ ناب میداند.
قهرمان، از اسطوره تا حماسه (زال حماسه در جایگاه زروان اسطوره)
در جریان تحول آرام اسطوره به حماسه، همگام با تحول بینش و زبان، عناصر سازنده و یا، به عبارت دیگر، زمان، مكان و قهرمان نیز گام به گام متحول و دگرگون میشود. مهمترین تحول عبارت است از جایگزین كردن مرد (حماسه) درگاه و مقام ایزد (اسطوره). بسیاری از ایزدان كه اعمال و سرگذشت آنها موضوع اساطیر كهن مذهبی بوده است، در داستانهای حماسی جای خود را به پهلوانان میدهند. مكان رویدادها كه در اسطوره آسمان مینوی بوده است، در حماسه به زمین منتقل میشود. به عنوان مثال بهرام، ایزد اسطوره، دگرگونی پذیرفته و به صورت گرشاسب و سام و در نهایت در حماسه به صورت رستم، تجسّم و تجسّد مییابد. زروان پیر در اثر جابجایی اسطوره (در زمینه ادبی- حماسی) به شكل زال درمیآید.(22)
زروان و زال هر دو با درنگ و تدبیر و خردورزی پیوند نزدیكی دارند. زروان در اسطورهها نشانگر درنگ خدای یا خدایان است. نماد شكّ و تأمّل و تفكر ایزدان در هنگامههای سخت و تلخ آفرینش توأمان نیكی و بدی (زادن اهورا و اهریمن) است. زال در حماسه نماد خردورزی و پاكاندیشی و آشتیجویی است. درنگ و تدبیر و میانهروی در همه كارها و تصمیمگیریهای زال دیده میشود. زروان «در سیروزه و برخی بخشهای اوستا با صفات دَرِغ (دیر، درنگ) و دراجه (دراز) و اَكَرَنَ یعنی بیكرانه و درغوخواذات (زمان درنگ خدای) یا جاودانی و فناناپذیر آمده است»(23) و در شاهنامه زال پهلوان خردمندی است كه تعصبهای كور و جاهلانه را از خود دوره كرده و تنها به انسانیت میاندیشید:
چنان گشت زال از بس آموختن/ تو گفتی ستاره است از افروختن
به رای و به دانش به جایی رسید / كه چون خویشتن در جهان كس ندید(24)
همانطور كه در وجود زروان توازن كامل برقرار است و خیر و شر و اهورا و اهریمن به گونهای متعادل و درآمیخته، همزمان در بطن او شكل میگیرد(25)، زال نیز سرشار از تناقض و تضاد در میانه میایستد تا ستیزههای بیهوده را به آرامش بدل كند.
زال، البرز، سیمرغ
زال كه باید بسیاری از سنتها، رسمها و آیینها را زیر و رو كند، بسیار غریبگونه زاده میشود؛ كودكی پیر با تنی تیره و سیاه و موی سپید و روشن. برخورد سام با نوزادش، گویی رویارویی با نوظهورترین پدیده جهان است. او را اهریمنی و شوم میداند. زال زشت نوزاده را به پای البرزكوه صعب و دشوار میبرد تا خوراك جانوران شود؛ چرا كه «اگر قرار باشد یك قهرمان حماسی همه آداب و عادات و سنن قومی- قبیلهای جامعهاش را برهم زند و طرحی نو دراندازد، باید از جامعه جدا پرورده شود. باید شخصیتش در یك مكان وحشی و دور از هیاهو و غوغای آدمیان، آزاد و رها شكل بگیرد.»(26)
البرزكوه یك كوه «درباور» است؛ یكی از كوههای مقدّس در پهنه اساطیر هند و ایرانی. «بلندترین كوه جهان و گسسته از هستی مادّی و زمین و در پیوسته با آسمان و مرتبط و نزدیك به ایزد یا ایزدان و برخوردار از حمایت خدایان و آرامش نخستین.»(27) البرز مركز جهان است و ریشه تمامی كوهها؛ سرحدّ میان نور و ظلمت آسمانی است؛ قرارگاه ایزد مهر در آن است. البرزكوه سرچشمه آب حیات است و آمیزهای از جهان مادی و معنوی. راه یافتن بدان، اتصال به ساحت اساطیری و مركزی عالم است. پل چینواد بر آن متكی است، پلی میانه دو جهان و راه پیوستن آدمی به جهان روشناییها یا كه فرو افتادن به ظلمت همیشگی.(28)
تمام امید و آرزوهای دلخستگان باورمند اسطوره متوجه این كوه مقدس است تا روزی دلیری آزاده و پهلوان از فراز این مكان اهورایی، فرود آید. فریدون، زال، كیقباد و... همه در لحظاتی حساس و خطرخیز برای دگرگون كردن شرایط و بهبود بخشیدن به اوضاع از البرزكوه به ایرانشهر آمدهاند.
از این میان، زیستن زال در البرز و هبوط او متفاوت و شگفتانگیز است. او برای شاهی به شهر نمیآید، بلكه میآید تا تضادهای موجود را از میان بردارد و یا تا سرحد امكان از آنها بكاهد. جایگزین شدن زال منجی به جای فریدون منجی، سرشار از رمز و راز است. گویا اندیشه ایرانی مدتها در نقد خود كوشیده است و سرانجام به این باور رسیده است كه دیگر شاهان فرّهمند یكسویهنگر، ارج و مقامی ندارند و اینبار باید از البرزكوه پهلوانی آزاده و آزاداندیش و دارای شخصیتی متعادل و میانه فرود آید. پهلوانی كه برگردان حماسی زروان اسطورهای باشد، نه وجود دیگری. در چنین شرایطی زال از البرز، معادل بهشت نخستین (گروثمان)، هبوط میكند.
زال و سیمرغ
در اسطوره، مهر– كه یك هزار گوش و ده هزار چشم دارد– بر بلندای البرزكوه مأوی دارد امّا در حماسه، سیمرغ دور از هستی مادّی و دور از هیاهوی آدمیان، در خلوت البرز به سر میبرد. در اسطوره، سیمرغ بر بالای درخت ویسپوبیش (= همه را درمانبخش) آشیان دارد و نه سخن میگوید و نه طبابت میكند. در حماسه، همه این صفات به «سیمرغ حماسه» داده شده است تا اغراق ذاتی حماسه در مورد این مرغ شگفت نیز صورت گرفته باشد. مرغی كه گویا تبلوری از نگارهها و تلقیهای متضاد ایرانی است؛ هم مقدّس است و هم اهریمنی. وقتی در ارتباط با خاندان زال و حماسه ناب دیده میشود، مقدس و اهورایی است، زندگیبخش و چارهگر است. اما وقتی از چشم اسفندیار و نهاد سیاسی و دینی حاكم، كه چكیده تمام باورهای كهن در خدمت اوست، نگریسته میشود، موجودی كاملاً ناپاك و اهریمنی است كه باید كشته شود. علاوه بر این سیمرغ شاهنامه، خردمند و عاقبتبین است. میداند هر كس اسفندیار آیینی را بكشد، به سرانجام بدی دچار خواهد شد (البته با وجود این رستم را به حمایت خود مجهز میكند و به جنگ او میفرستد.)
در ادامه حماسه، تمام صفات سیمرغ به زال داده میشود و زال از هر جهت به او همانند میگردد، هویت دوگانه، خردمندی، عاقبتنگری و... امّا هدیه پایانی سیمرغ به زال، بسیار شگفتانگیز و حیرتآور است؛ هدیهای كه آزادی و آزادگی را برای زال و خاندانش بویژه رستم، به ارمغان میآورد: رهایی مطلق از تمام بندها و حصارها و محدودیتها. در مكالمه پایانی زال و سیمرغ در پای البرز (آنگاه كه زال كنام این مرغ شگفت را به سوی شهر و مردم ترك میكند)، وقتی زال سیمرغ را میستاید و بزرگ میدارد، سیمرغ:
چنین داد پاسخ كه گر تاج و گاه/ ببینی و رسم كیانی كلاه
مگر كاین نشیمت نیاید به كار/ یكی آزمایش كن از روزگار
ابا خویشتن بر یكی پرّ من/ خجسته بود سایه فرّ من
گرت هیچ سختی بروی آورند/ ور از نیك و بد گفتگوی آورند
بر آتش برافكن یكی پرّ من/ ببینی هم اندر زمان فرّ من(29)
البته راز سحرانگیزی پرهای سیمرغ را باید در باورهای اساطیری و در بطن متون مقدس جست، چرا كه «بنا به مطالبی كه در بهرام یشت، در مورد سیمرغ آمده است، پرهای این پرنده عجیب، دارای نیروی خارقالعاده و معجزهگری است...»(30)
نبرد برای آزادی= تقابل رستم و اسفندیار
برجستهترین ویژگی شخصیتی اسفندیار، تعبّد و اطاعت بیچون و چرای او از اوامر شاه است؛ چیزی كه انگار، «بودن» رستم با آن تضاد دارد. اسفندیار، بیتوجه به رهنمودهای خرد، در خدمتگزاری «شاه- پریستار»(31) بزرگ آیین میكوشد و هر آنكه را در تضاد با او میبیند، ناراست میداند، حتی اگر رستم باشد؛ یل نامآوری كه هماره برای همگان بزرگ و محترم بوده و حتی برای دشمنان ایران مایه شادی و امید و آرزو بوده است.(32)
رویارویی رستم و اسفندیار یعنی هنگامه محك خوردن تمام باورها و ارزشهای ناب ایرانی. لحظهای كه ذهن ایرانی به تمامی در خود گره میخورد و به یكباره گشوده میشود. كشمكشی كه در آن لحظه در اندیشه مضطرب ایرانی روی میدهد، به مراتب دشوارتر و دلهرهآورتر از نبرد ابَرپهلوان حماسه با رویینتن آیین است؛ آیا رستم دست به بند دهد یا بایستد و كشته شود؟ كدام سرانجام بهتر است؟ اگر اسفندیار را از میان بردارد چه پیش خواهد آمد؟
بدینگونه است كه در نهایت بر آن میشود كه خیانت موبدان دربار ضحاك و سكوت ذلتآور پیرامونیان او و حتی نزدیكان جمشید (در پایان كارش، بعد از انحراف و سركشی) را در برابر خیرهسریها و خودستاییهای این دو خودكامه عصر اسطوره، اكنون در حماسه، كه آرمان همیشه گمشده قوم ایرانی است، جبران كند. كشته شدن اسفندیار به دست رستم (با هدایت سیمرغ) یعنی نبرد برای آزادی و آزاده ماندن و پذیرش هر آنچه تاوان آن است.
پینوشتها:
1. كیخسرو كه شاید درخشانترین چهرهی مؤید به تأیید الهی و فرّهی ایزدی در شاهنامه است از سر فروتنی و خوی نیك و درك و فهم درست، هنگام نامه و پیغام به رستم دستان و فراخواندن او به جنگ «اكوان دیو» و فرستادن گرگین میلاد، میگوید:
چو برخواندی این نامه زان سپس بگوی/ كه فرّ من از توست ای نامجوی
ر.ك: مرتضوی، منوچهر، فردوسی و شاهنامه، ص 133.
2. اسلامی ندوشن، محمدعلی، داستان داستانها، ص 97. برای مطالعه بیشتر ر.ك: سركاراتی، بهمن، «رستم یك شخصیت تاریخی یا اسطورهای؟» مجموعه سخنرانیهای سومین تا ششمین هفته فردوسی، به كوشش محمدمهدی ركنی، دانشگاه فردوسی مشهد، شهریور 1375، ص 120.
3. واحد دوست، مهوش. نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی، ص 262.
4. «نلدكه برعكس ماركوارت معتقد است كه داستان زال و رستم به هیچ روی در اصل با روایت گرشاسب ارتباطی ندارد و نسب نامهی آن دو ساختگی و مجهول است. چه اولاً در اوستا از ایشان نامی نیامده است و ثانیاً گرشاسب در اوستا و در بعضی از موارد شاهنامه در شمار شاهان نیست. در صورتی كه زال و رستم از پهلوانان شمرده میشوند... نام این پهلوان (رستم) اصلاً در اوستا نیامده است... اگر نام رستم از اسامی سكایی نبوده و چنانكه ماركوارت و نلدكه نیز پنداشته و در این تصوّر نیز مصیباند، ایرانی باشد، باید متعلق به عهود پیش از مهاجرت سكاها به سرزمین سیستان و توطن در آن سامان تصور شود... رستم در اصل وجودی تاریخی بود، ولی وقتی در داستانهای ملی راه یافت به وجودی داستانی مبدل گشت.» صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، صص 567-563.
5. واحددوست، مهوش. نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی. ص 257.
6. سركاراتی، بهمن. «بنیان اساطیری حماسهی ملی ایران». مجموعه مقالات شاهنامهشناسی (1). صص 80 و 79.
7. اگرچه برخی معتقدند «سرتاسر شاهنامه داستان رویارویی و برخورد ایرانیان و انیرانی است كه مطابق با برداشت ثنوی، از این دو یكی همه نیك و خجسته و اهورائی و دیگری نكوهیده و تباه واهریمنی قلمداد شده است»، اما شاید بتوان بر اساس تعادل و نرمشی كه در حماسه در وجود زال و سپس رستم دیده میشود، این بینش را اندكی تعدیل كرد. برای مطالعهی بیشتر ر.ك: سركاراتی، بهمن، «بنیان اساطیری حماسهی ملی ایران»، ص 70 و نیز «رستم یك شخصیت تاریخی یا اسطورهای؟»
8. مثلاً چنانكه از مشاجره طوس و گودرز بر سر شاهی فریبرز و كیخسرو برمیآید، گودرز نیز همانند دیگر پهلوانان دانا و بزرگ، ملاك بزرگی و برتری را خردورزی میداند، نه شاهزاده بودن.
سخن طوس به گودرز:
سخنهای بیهوده كم میشمار/ تو را با سخنهای شاهان چه كار؟
نه خسرونژادی نه والاسری/ پدرت از ساپاهان بد آهنگری
چو بر ما كم بست سالار گشت...
پاسخ گودرز:
مرا نیست زآهنگری ننگ و عار/ خرد باید و مردی ای بادسار
نیای من آهنگر كاوه بود/ كه با فرّ و برز و ابا یاره بود
برافراخت آن كاویانی درفش/ كه نازد بدو طوس زرینه كفش
9. محمدی، ابراهیم. اسطورهی فرّهمندی در شاهنامه حكیم فردوسی. ص 69.
10. صفا، ذبیحالله. حماسه سرایی در ایران. ص 209.
11. حمیدیان، سعید. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. ص 195.
12. همان، ص 196.
13. برای مطالعهی بیشتر در این زمینه ر.ك: مختاری، محمد. اسطورهی زال.
14. دكتر صفا خاندانهای پهلوانی شاهنامه را به این صورت معرفی میكند:
1- پهلوانان سیستان: گرشاسب، نریمان، سام، زال، رستم. 2- كاوه، قارن، قباد. 3- پهلوانان اشكانی: گودرزیان، فرود، بلاشان، میلادیان، برزینیان، فریدونیان، زراسب، زنگه. 4- به جای آرش شوایتر، كه در متون اسلامی از او یاد شده است، شاهنامه از آرش كیقباد یاد كرده است. 5- نوذریان. 6- پهلوانان كیانی، كه معروفترین و بزرگترین آنها اسفندیار است كه در نهایت در برابر رستم قرار میگیرد و مغلوب میشود. ر.ك: حماسهسرایی در ایران. صص 599-553.
15. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، ص 79.
16. چنانكه دكتر مجتبایی بر اساس آراء زینر و ژرژ دومزیل نشان داده است، نظام حاكم بر جامعهی ایران باستان، یك نظام طبقاتی بود و عالم خدایان، تصویری معادل این نظام طبقاتی. در این نظام، افراد جامعه متناسب با طبقه یا گروهی كه به آن وابسته بودند، از درك و دانشی خاص برخوردار بودند و به تبع آن وظیفه و مسؤولیتی برعهده داشتند. هر كس كار ویژهی خودش را انجام میداد. كسی در كار كس دیگری یا طبقهی دیگر دخالت نمیكرد. البته در واقع، طبقات (شاه موبدان- رزمیاران- دهقانان) در طول هم بودند و طبقات بالایی بر طبقات پایین جامعه سیطرهی كامل داشتند، بویژه شاه كه عالم كل بود. در این بینش مانند آراء سیاسی افلاطون، پیكره اجتماع با پیكرهی انسان مطابقت داده میشد؛ طبقهی اول به منزلهی سر، طبقهی دوم مشابه سینه ـ بازو و طبقهی سوم به منزلهی شكم بود. وظیفهی طبقهی اول، ادارهی مملكت و نیز انجام و هدایت امور دینی بود؛ حكمت و حكومت. وظیفهی طبقهی دوم، رزمیاری و نبرد و دفاع از مرزها بود و طبقهی سوم (دهقانان) تنها باید تولید میكرد و مالیات میپرداخت. برای مطالعه بیشتر ر.ك: مجتبایی، فتحالله. شهر زیبای افلاطون و آرمانشهر شاهی آرمان ایران باستان، 1352.
17. ش. ح/ ج 1، صص 198 و 197.
18. پس از برگرداندن زال از البرز كوه، سام به دیدن منوچهر شاه میشتابد تا از زادن و پروردن زال در كنام سیمرغ با او سخن بگوید. در محضر منوچهر، سام از اسب فرود میآید اما:
منوچهر فرمود تا برنشست/ مر آن پاك دل گرد خسرو پرست (ش، ح/ ج1، ص147)
19. ش، ح/ ج 1، ص 198.
20. همان، ص 198.
21. سخنرانیهای دومین دوره جلسات سخنرانی و بحث دربارهی شاهنامه فردوسی، سازمان انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ص 91.
23. دانشنامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری، ص 305.
24. (شاهنامه، جلد اول،) ش، ح/ ج 1، ص 154.
25. «پیش از آنكه چیزی وجود داشته باشد، تنها زروان وجود داشت. زروان یكهزار سال به قربانی ایستاد تا مگر او را پسری كه نامش هرمزد خواهد بود زاده شود. پسری كه آسمان و زمین و آنچه را در اوست باید بیافریند. پس از آن یكهزارسال به اندیشهای شكآلود افتاد كه آیا این همه قربانی را سودی دربر بوده است و آیا مرا پسری، هرمزد نام، خواهد آمد یا بیهوده كوشیدهام؟ هنگامی كه او بدین اندیشه بود، هرمزد و اهریمن به زهدان وی پدید آمدند. هرمزد از خواست او به داشتن فرزند و اهریمن از شك او...» ر.ك: پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، یادداشتها، فصل یازدهم.
26. اسطورهی فرّهمندی در شاهنامهی حكیم فردوسی، ص 75.
27. نهادینههای اساطیری در شاهنامهی فردوسی، ص 378.
28. آنچه در این قسمت در مورد البرز از متون مقدس نقل شده است، گزیدهای است از مطالب چند صفحهای مرحوم مختاری به نقل از هفده منبع مختلف و مهم. ر.ك: اسطورهی زال، صص 106- 108.
29. ش، ح/ ج 1، صص 145 و 144.
30. اسطورهی فرهمندی در شاهنامهی حكیم فردوسی، ص 88.
31. عنوانی كه كویاجی برای شاهان فرهمند به ویژه گشتاسب برگزیده است. ر.ك: كوورجی كویاجی، جهانگیر، پژوهشهایی در شاهنامه، ترجمه و گزارش جلیل دوستخواه، 1371.
32. وقتی سام و زال و مهراب كابلی در مجلسی به سلامتی رستم تازه یال بركشیده می مینوشند و شادی میكنند، مهراب از فرط شادكامی و غرور، چنین رجز میخواند:
همی گفت: نندیشم از زال زر/ نه از سام و نزشاه با تاج و فر
من و رستم و اسب و شبدیز و تیغ/ نیارد بر او سایه گسترد میغ
كنم زنده آیین ضحاك را/ به پی مشك سارا كنم خاك را (ش، ح/ ج1، ص245)
مآخذ و منابع
1. اسلامی ندوشن، محمدعلی. داستان داستانها. تهران: انجمن آثار ملی، 1351.
2. اوشیدری، جهانگیر. دانشنامه مزدیسنا. تهران: نشر مركز، 1371.
3. بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: انتشارات توس، 1362.
4. حمیدیان، سعید. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. تهران: نشر مركز، 1379.
5. سركاراتی، بهمن. «بنیان اساطیری حماسهی ملی ایران»، مجموعه مقالات شاهنامهشناسی (1). انتشارات بنیاد شاهنامه فردوسی، 1357.
6. ــــــــــــــــــــــ . «رستم یك شخصیت تاریخی یا اسطورهای؟»، مجموعه سخنرانیهای سومین تا ششمین هفته فردوسی، به كوشش محمدمهدی ركنی. دانشگاه فردوسی مشهد، شهریور، 1357.
7. صفا، ذبیحالله. حماسهسرایی در ایران، تهران: امیركبیر، 1333.
8. فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. به تصحیح سعید حمیدیان، تهران: دفتر نشر داد، 1374.
9. كویاجی، جهانگیر كوروجی. پژوهشهایی در شاهنامه، ترجمه و گزارش جلیل دوستخواه. زندهرود، 1371.
10. مجتبایی، فتحالله. شهر زیبای افلاطون و آرمانشهر شاهی آرمانی ایرانباستان. تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352.
11. محمدی، ابراهیم. اسطورهی فرهمندی در شاهنامه حكیم فردوسی (پایاننامه كارشناسی ارشد). تهران: دانشگاه علامه طباطبایی، 1381.
12. مختاری، محمد. اسطوره زال. تهران: نشر آگاه، 1369.
13. مرتضوی، منوچهر. فردوسی و شاهنامه. تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369.
14. واحددوست، مهوش. نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی. تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران (سروش)، 1379.
- به نقل از مجله «زبان و ادب»، مجله دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی، بهار84، س8، ش23.
برگرفته از : مقاله . نت