مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

رنگ در شاهنامه

به نام خـداونـد جـان و خـرد   
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند  نام  و خداوند  جای     
خداوند  روزی  ده  رهنمای
خداوند گیهان و گردان سپهر        
فروزنده ی ماه و ناهید و مهر

مقدمه:
بدون شک رنگ ها نقش مهمی را در حیات انسان ایفا می کنند و تصور و تصویر جهان بدون رنگ جقدر سرد و بی روح می نمود. بنابراین رنگ به عنوان یکی از چاشنی های خلقت در استئیک و زیبایی اشیا و در ارائه ی و مفاهیم مختلف قابل بررسی است.
رنگ ها دارای مفاهیم بی شماری هستند و جهت دادن به رنگ از هر لحاظ ممکن نشانه ای از طرز تفکر و احساس فرد است و ساختار درونی شخص به وسیله ی اندیشه اش انعکاس می یابد. رنگ گاهی به عنوان سمبل (symbol) به کار می رود ، در سمبول رنگ و طبقه بندی آن ها می توان نشانه ی رنگ را در قالب نشانه های طبیعی قرار داد ، به عنوان مثال سیاهی آتش می تواند حامل پیام خطر تلقی شود ، همچنین می توان مفهوم نشانه ی رنگ را در قالب نشانه های وضعی و قراردادی نیز مورد بررسی قرار داد ، مثلا سرخی چراغ راهنما حامل پیام ایست است ، بنابراین رنگ ها می توانند در علم نشانه شناسی حامل صدها پیام گوناگون باشند.
رنگ های سمبولیسم مدام در حال تغییر و تحول هستند ، گستردگی کاربرد رنگ در پرچم ها ، خیام(خیمه ها) ، البسه ، آیین و حتی در عالم ماوراء طبیعت آن ها را مجبور به نغییر مفاهیم می کند. پذیرش یک رنگ معین به عنوان سمبل در اقوام گوناگون تحت تاثیر عوامل متعددی است ؛ مانند: آب و هوا ، آداب و رسوم ، باورهای کهن و ... ؛ اما تاثیر گذاری رنگ ها به این جا ختم نمی شود. در طی مطالعات دانشمندان معلوم شد رنگ ها رابطه ی مستقیمی با اعصاب سمپاتیک انسان و حتی حیوانات دارند و همچنین رنگ در بزاق و اشتهای آدمی بی تاثیر نیست ، روانشناسان دریافتند هر رنگ دارای نتی است ، به همین دلیل مثلا رنگ آبی ، آرام بخش و رنگ قرمز ، باعث افزایش فشار خون می شود.
اما نکته ی جالب این که قدما به اهمیت رنگ ها پی برده بودند و این نکته در متون عرفانی ، حماسی ، غنایی و ... کاملا مشهود است.
رنگ در نزد ایرانیان باستان نیز مهم به شمار می رفته است ، چنان که آیین های ایران باستان شاهد حضور رنگ های گوناگون مانند سفید ، سبز و ... هستیم. رنگ و تاریخچه آن در باورها و اعتقادات تمدن های باستانی است ، چون رنگ در تمدن های باستانی مظهر نور بوده است ، در نتیجه رنگ ها با خدایانشان در ارتباط بودند.
بزرگ ترین نقش رنگ در اشعار شاعران مربوط به حس آمیزی است و این حس آمیزی از طریق دو چندان بر زیبایی شعر تاثیر می گذارد ؛ زیرا به نوعی در اندیشه ، هیجانات روحی و روانی مخاطب اثر مستقیمی دارد. ساخت تصاویر هنری به معنای حقیقی در گزینش رنگ از طریق ناخودآگاه شاعر صورت می گیرد و شاعر در ضمیر ناخودآگاه خود می تواند با ترکیب رنگ به یک تصویر ایده آل برسد و از سه عنصر امپرسیون ، اکسپرسیون و کنستروکسیون سود جوید.
فردوسی نیز از این قائده مستثنی نیست و در شاهنامه از رنگ برای بیان مقاصد خود بهره برده است. در این نگاشته رنگ از سه دیدگاه مورد بررسی قرار می گیرد. قسمت اول به کارکرد رنگ در شاهنامه می پردازد و گونه های مختلف استفاده ی حکیم از رنگ را بیان می کند. قسمت دوم به هفت سراپرده ای که فردوسی در داستان رستم و سهراب از آن ها سخن می راند – از لحاظ رنگ هایشان – پرداخته می شود. از آن جا که رنگ سپید در شاهنامه جایگاهی ویژه دارد و بسیار به طرق مختلف از آن یاد شده است ، باب سوم این نگاشته به آن اختصاص داده شده است. از این رنگ در قسمت دوم نگاشته سخن رفت و به علت اهمیّت این رنگ ترجیح داده شد تا در فصلی مجزا به آن پرداخته شود. قسمت چهارم این پژوهش که مستقل از دیگر بخش های مقاله است اما با موضوع اصلی دور نیست مربوط به اسب های آمده در شاهنامه است. این اسب ها با توجه به رنگ هایشان معرفی شده اند.

قسمت اول ، کارکرد رنگ در شاهنامه ی فردوسی:

حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه به خوبی از رنگ سود جسته است. این کار او مورد تقلید شاعران زیادی قرار گرفته است اما از آن جا که کار دیگر شاعران تقلیدی بوده و از رنگ تنها برای خود رنگ استفاده می کردند در این کار توفیقی نیافتند. فردوسی رنگ را نه برای این که رنگ را به کار ببرد بلکه برای انتقال حس و بیان تصاویر به کار برده است.
اولین مفهوم کاربرد «رنگ» در اشعار فردوسی در چارچوب ذات کلمه ی رنگ به کار رفته و رنگ خاصی را القا نمی کند:
دریده درفش و نگون سار کوس  
رخ  نامـداران بـه رنـگ آبنوس
مثال دیگر:
بـدان  خـنـده  انـدر  بیفشـارد  چـنـگ   
ببردش رگ از دست وز روی رنگ
رستم و سهراب ، بیت 924
دومین کاربرد واژه ی رنگ در شاهنامه در معنای حیله و دستان تجلی می کند و حامل معنای توطئه است:
بر رستم آمد پر از رنگ و بوی   
بپرسیـد و بنـشسـت نزدیک اوی
رستم و سهراب ، بیت 539
ز هر گونه رنگ اندر آمیختی        
دل شـاه تـرکان بـرانـگـیـخـتی
رستم و سهراب ، بیت 2195
سومین معنای رنگ در شعر فردوسی رونق یافتن است:
در آن شارستان کرد چندان درنگ      
که آتـشکـده گشت بـا بوی و رنگ
رستم و سهراب ، بیت 1560
واژه ی رنگ در معنی عظمت و شکوه:
ابا پیل گرد و نکش و رنگ و بوی      
ز خـاور بـه  ایـران  نـهـادنــد روی
پادشاهی فریدون ، بیت 671
رنگ در معنای سرسبزی و آبادانی و رویش گیاهان در فصل بهار به کار رفته است:
چو آمآد برتر مذ درون بآام و کوی      
به سان بهاران پر از رنگ و بوی
داستان سیاوش ، بیت 1296
معنی دیگر رنگ در اشعار حکیم طوس ، زینت ، مال و ثروت و در برخی مواقع حامل معنای تاج و افسر می باشد:
زمانی  چو  آهـرمن  آیـد  به  جنگ        
زمانی عروسی پر از بوی و رنگ
داستان رستم با خاقان چین ، بیت 1557
هزار اشتر بختی و سرخ موی       
بنه بـرنـهـادنـد با رنگ و بـوی
داستان سیاوش ، بیت 1900
فردوسی با ذکاوت شاعرانه ی خویش از واژه ی رنگ برای نحوه ی آرایش نامه نیز سود جسته است:
یکی  نامـه  بنوشت  ارتـنگ  وار      
برو کرده صد گونه رنگ و نگار
پادشاهی کیقباد ، بیت 209
قسمت دوم ، هفت سراپرده:
سهراب در پی رستم است. هجیر اسیر را برفراز سپاه ایران ، آن جا که سران خیمه زده اند می آورد و با گفتن رنگ هر سراپرده ، نام صاحب سراپرده را از او می پرسد. این داستان نمودار زیبایی از طیف رنگ در شاهنامه است. نموداری کوتاه با دامنه ای بلند از رنگ.
بگو کان سراپرده ی هـفت رنـگ              
بـدو انـدرون خـیـمـه هـای پـلـنگ
به قلب سپاه اندرون جای کیست؟          
ز گـردان ایـران ورا نـام چیست؟
بدو  گفت  کان  شـاه  ایـران  بود                     
به  درگاه  او  پیل و شیران  بود
سـراپـرده ای   برکشیده   سـیـاه             
زده گردش اندر ز هر سو  سپاه
چنین گفـت کان طـوس نـوذر بود                
درفشش   کجا   پیل   پیکر   بود
دگر گفت کان سرخ پرده سـرای           
سواران بسی گردش اندر به پای
چنین   گفت   کان   فرّ   آزادگان           
جهانگیر    گـودرز    گشوادگان
بپرسید  کان  سبز  پرده  سرای           
یکی لشگری گشن پیشش به پای
چنین گفـت کـز چـیـن یکی نامدار            
بـنـوی   بـیـامـد   بـر   شـهـریـار
ازان  پس  بپرسید  زان  مهتران           
کشیده  سـراپـرده  بـد  بر  کران
سـواران بـسیار و پیلان بـه پای            
بـر آیـد هــمــی نــالـه ی کـرنای
یکی گرگ پیکر درفش از برش              
بـرآورده از پـرده زرین سـرش
بدو گفـت کان پـور گـودرز گـیـو             
که خوانند  گردان  ورا گـیو نـیـو
بدو  گفت  زان سوی  تابنده  شید         
بـرآیـد  یکی  پـرده  بینـم  سـپـیـد
بدو  گفت  کاو  را  فریبرز خوان          
که  فرزند  شاهست  و تاج  گوان
بپرسید  کان  سرخ  پرده  سرای       
به  دهلیز  پیاده  چنـدی  بـه  پـای
چنین گفت کاورا گـراز اسـت نام       
که در چـنـگ شـیران نـدارد لگام
از این داستان معلوم می شود که سراپرده ی کاووس کی هفت رنگ است و خیمه ی طوس ، سیاه. رنگ سراپرده ی گودرز سرخ است و سراپرده ی رستم یا همان مثلا پهلوان چینی به رنگ سبز است. از رنگ خیمه ی گیو سخنی به میان نرفته است. سراپرده ی فریبرز سپید ترسیم شده است و خیمه ی گراز نیز مانند سراپرده ی گودرز با رنگ سرخ توصیف شده است.
رنگ های به کار رفته در این داستان به نوعی نشان دهنده ی حالات روانی صاحبان رنگ ها نیز هستند. در جایی خواندم که سهراب علاوه بر پیدا کردن رستم ، قصد داشته است با فهمیدن نام صاحبان خیمه ها ، با توجه به رنگ سراپرده ی آن ها به شخصیت درونی آن ها نیز پی ببرد ؛ اما به نظر من پژوهنده شاید بتوان از این روش تا حدودی به شخصیت صاحبان سراپرده ها پی برد اما سهراب چنین هدفی را دنبال نمی کرده است زیرا:
1- سن و سال سهراب و درایتی که تا به این جای داستان از سهراب دیده ایم ، نمی گذارد که ما چنین فکری درباره ی او بکنیم. اندیشه ی او کم تر از این اندیشه هاست.
2- سهراب سر جنگ با سران سپاه را ندارد که حالا بخواهد قبل از جنگ با آن ها شخصیت آن ها را تحلیل کند. او در پی رستم است و این هدف چنان فکر او را مشغول کرده است که دیگر برای او مجالی برای این اندیشه ها نمی گذارد.
در این قسمت به ویژگی های رنگ های نامبرده اشاره می شود:

*رنگ سراپرده ی کاووس کی: هفت رنگ
کی به معنی پادشاه و کاووس به معنی آرزو است. کیکاووس یعنی پادشاه آرزوها. کیکاووس پادشاهی است زیاده خواه با آرزوهایی تمام نشدنی که خود را برتر از جمشید و کیقباد می داند. سه آرزوی بزرگ او فرمان روایی بر جهان ، پرواز در آسمان و وصال سودابه است.
برای فرمانروایی  بر جهان حتی به مازاندران(مازندران) سرزمین دیوان ، سرزمینی که هیچ کس را یارای پیروزی بر آن نیست می تازد تا آن جا را نیز به زیر بیرق خود درآورد. برای پرواز در آسمان بچه عقاب هایی را می پروراند تا به هدف خود برسد. برای رسیدن به سودابه که شوریده ی اوست قاصدی به نزد شاه هاماوران می فرستد تا به نشانه ی آشتی و در واقع به بهانه ی آشتی دخت شاه هاماوران که سودابه باشد را برای او بیاورد. چنین پادشاهی با این همه آز و آرزو چرا سراپرده اش هفت رنگ نباشد؟ هفت رنگی در این جا تبلوری از آرزوهای رنگارنگ است ، آرزوهایی گوناگون و تمام نشدنی زیرا با هفت رنگ ، هفتاد رنگ دیگر نیز می توان ساخت و این هفتاد رنگ هفتادها آرزوی پادشاه آرزوهاست.

* رنگ سراپرده ی طوس: سیاه
سیاه (siyah) در پهلوی (siyaak) به کار می رود. سیاه خارج از رنگ های اصلی و فرعی است و در عین حال نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را زمزم نیز خوانند. سیاه رنگ عزا و ماتم است ولی با این وجود از رنگ هایی است که به متانت و عظمت دلالت دارد. سیاه در روان شناسی رنگ ، نیستی و تباهی را می رساند و از نظر فردوسی نیز هم:
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه      
ز  تیمار گیتی بـر او شـد سیاه
پادشاهی کیومرث ، بیت 40
سیاه نام اسب اسفندیار و نیز به معنای عام اسب هم به کار رفته است:
بیارید   گـفـتـا   سـیـاه   مـرا         
نـبـرده   قـبـا  و  کـلاه   مـرا
تو  برگیر  زین و  لگام سیاه                
برو سوی آن مرغداران گپان
پادشاهی گشتاسپ ، بیت 413 و 414
رنگ سیاه در شاهنامه ی فردوسی به معنی پلیدی و زشتی هم به کار رفته است:
نبرد چنگ وارونه دیو سیاه        
دو تـا انـدر آورد بـالای شاه
سیاه در بیت فوق به معنی دیو پلیدکار است و هم می تواند رنگ دیو را برساند ، دیو در معنای عزا و ماتم و نیز در معنای تکثر سپاه نیز آمده است:
همه جامه  کرده  کبود و سیاه        
نشسته به اندوه در سوگ شاه
زشمشیر گردان چو ابـر سیاه       
همی خون فشاند در باوردگاه
حکیم طوس از ترکیبات و عناصر مختلفی برای بیان سیاهی استفاده می کند ، مانند قیر و قار ، آبنوس ، مشک و عنبر و...

* رنگ سراپرده های گودرز و گراز: سرخ
سرخ (sorx) که در پهلوی (suxr) گویند ؛ همواره میزان دم و بازدم و ضربان قلب را بالا می برد. صاحب رنگ سرخ در همه حال در پی پیروزی است. رنگ سرخ در بسیاری از ملل رنگ انقلاب و مبارزه بوده و در پرچم برخی کشورهای انقلابی تجلی پیدا کرده است و حامل پیام شهادت در میان مسلمین است.
سرخ روی بودن در شاهنامه علامت خشم و غضب است:
چرا پیش تو کاوه ی خام گوی     
بسان همالان کند سرخ روی
پادشاهی ضحاک ، بیت 248
فردوسی برای بیان شدت سرخی از لاله استفاده می کند که سرخی اعجاب آوری را همراه دارد:
دو رخساره چون لاله اندر سمن     
سـر جعد زلـفـش شکن بـر شکن
پادشاهی کیقباد ، بیت 209
نماد جالب دیگر بیان سرخی در شاهنامه ، چشم خروس می باشد که در معنی شهوت هم به کار رفته است:
چـو  دانست  گرگین کـه آمـد عـروس    
همه دشت از او شد چو چشم خروس
داستان بیژن و منیژه ، بیت 171
همچنین فردوسی از عناصری مانند بسد ، پیروزه ، عناب و... برای بیان سرخی استفاده کرده است.

*رنگ سراپرده ی رستم: سبز
سبز(sabz) در پهلوی آن را (sapz) گویند. سبز رنگ آسایش و صفاست. در ادبیات عرفانی و مذهبی ما جایگاه والایی دارد. چنان که نجم الدین کبرای در فوایح الجمال و فواتح الجلال سبز را وحدت الوان می داند و استقرار و استقامت رنگ سبز را دلیل بر تمکین می داند و نشانه ی زنده شدن طبیعت بعد از زمستان است. از دیدگاه روان شناسی ، نماینگر هدف و اراده در عمل است. حکیم طوس سبز را در معنای تندرست و با نشاط بودن به کار برده و می سراید:
سرش سبز باد و تنش ارجمند      
منش  بر گذشته ز چرخ بـلـنـد
پادشاهی فریدون ، بیت 676
و نیز:
سرش سبز باد و دلش پر ز داد           
جـهـان بی سـر و افـسـر او مباد
داستان اردشیر بابکان ، بیت 680
فردوسی ترکیب «دریای سبز» را در معنی استعاری و کنایی خود به آسمان و فلک اشاره دارد:
سپاهی  گذشت از مداین به دشت    
که دریای سبز اندرو خیره گشت
لشکر آراستن کیخسرو با افراسیاب ، بیت 1970
همچنین رنگ سبز را برای به کمال و رشد و به بلوغ رسیدن نیز می آورد:
هـمه مـوبدان شاد گشتند سخت            
که سبز آمد آن نارسیده درخت
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف ، بیت 33
چو رنگت شود سبز بتیاسمت         
چـو دیـهـیم هـرمـز بـیـرایـمـت
پادشاهی هرمز پسر انوشیروان ، بیت 13
رنگ سبز نام نوایی در موسیقی نیز هست که فردوسی از آن غافل نمانده و می گوید:
همی سبز در سبز خوانی کنون          
بدین گونه سازند مکر و فسون
پادشاهی خسرو پرویز ، بیت 3835

* رنگ سراپرده ی گیو: ؟
فردوسی هیچ گاه از رنگ سراپرده ی فرّ آزادگان ، گیو گشوادگان یاد نمی کند ؛ نه هنگامی که سهراب از هجیر نام صاحب سراپرده ی مورد بحث را می پرسد و نه هنگامی که هجیر نام گیو را بر زبان می آورد. فقط درباره ی سراپرده و مشخصات ظاهری و اطراف آن صحبت می شود ؛ اما این مشخصات قابل درنگ است ، در بین سراپرده ها ویژگی های مشترکی وجود دارد ؛ مانند وجود درفش ها و پیل ها و سربازان در اطرف همه ی آن ها. اما در جلوی سراپرده ی گیو چیزی وجود دارد که جلوی سراپرده ی هیچ کدام از سران سپاه نیست. باز به این دو بیت فردوسی نگاه کنیم:
از آن پس بپرسید زان مهتران     
کشیده سـراپـرده بـد بـر کـران
سواران بسیار و پیلان به پای     
بـر آیـد هـمـی نـالـه ی کـرنای
جلوی خیمه ی گیو سر و صدای کرنا و بوق و شیپور به پاست و این همان ویژگی منحصر به فرد سراپرده ی گیو است. با توجه به این امر می توان حدس زد که شاید رنگ سراپرده ی گیو «زرد» بوده باشد. رنگ زرد نشانه ی «حسن خلق» و «گشاده رویی» است. در بحبوحه ی جنگ و هنگامی که همه بیم آن دارند که نکند سهراب...  چه کسی می تواند بساط شیپور و بوق و کرنای به پای دارد. تنها کسی می تواند که اعصابی راحت ، خاطری آسوده و خلقی گشاده داشته باشد. وقتی گیو این کار را کرده است یعنی این ویژگی ها را دارد و چون این ویژگی ها – حسن خلق و گشاده رویی – از ویژگی های اصلی رنگ زرد است شاید بتوان گفت که رنگ سراپرده ی گیو نیز زرد بوده است. (همان طور که رفت رنگ سراپرده ها با شخصیت صاحبانشان ارتباط تنگاتنگ دارد.)
از طرفی فردوسی در بیت بعد ، تمایل گیو به رنگ زرد را با گذاشتن پارچه ای زرد رنگ بر سر درفش – جایی که به خوبی آشکار است – نشان می دهد.
یکی گرگ پیکر درفش از برش    
بـر آورده از پـرده زرین سرش
در دو بیت بعد از این بیت ، فردوسی گیو را به سهراب معرفی می کند. آن گاه از زبان سهراب از هجیر می پرسد که:
بدو گفت زان سوی تابنده شید          
بـرآیـد یکی پـرده بـیـنـم سـپـیـد
و از سراپرده ای سپید رنگ صحبت می کند که پشت خورشید است. در آخر معلوم می شود که این سرا پرده از آن فریبرز است. اگر ما «تابنده شید» را خورشید واقعی یعنی همان خورشیدی که در آسمان است فرض کنیم ، بیت بیانگر بلندی بیش از اندازه ی سراپرده ی گیو خواهد بود.  بلندی ای که در شش بیت توصیف سراپرده ، دیگر از آن یاد نمی شود. با توجه به این امر و نیز این که رنگ زرد نماد خورشید نیز هست ، به نظر من ، می توان «تابنده شید» را استعاره از سراپرده ی زرّ فام گیو گرفت و بیت را این چنین معنی کرد: سهراب به هجیر گفت: «آن طرف سراپرده ی گیو که به سان خورشیدی می ماند سراپرده ی سپیدی می بینم... » کلمه ی «زان سوی» که قبل از تابنده شید آمده است نیز خود قرینه ای است بر این حرف. سراپرده ی فریبرز درست «آن سوی» سراپرده ی گیو قرار دارد زیرا با به پایان رسیدن سوال و جواب در باره ی سراپرده ی گیو سخن از سراپرده ی فریبرز به میان می آید. پس «زان سوی» به معنی آن طرف است نه به معنی «به بلندی» یا «بلندتر از» ، زیرا در آن صورت فردوسی به راحتی از واژگان بهتر و رساتری در این زمینه استفاده می کرد. من که دانشجو هستم و شاعر نیستم به راحتی می توانم در صورتی که منظورم از «زان سوی تابنده شید» بلندتر از خورشید باشد بیت را به این صورت ها بگویم:
بدو گفت برتر ز تابنده شید                 
بـرآیـد یکی پـرده بینم سپیـد
بـدو گفـت بالای تابنده شـیـد                
بـرآید یکی پـرده بینم سـپـید
پس فردوسی بزرگ بسیار بهتر و رساتر می توانست منظور خود و این بیت را بیان کند.
نتیجه این که با توجه به شخصیت گیو ، تمایل او به رنگ زرد و استعاره ی فردوسی از زبان سهراب(تابنده شید) و نیز این که هیچ کدام از سراپرده ها «زرد» رنگ نبودند و این که محال است حکیمی چون فردوسی از رنگ زرد که از رنگ های اصلی است غافل شود ، می توان رنگ سراپرده ی گیو را زرد فرض کرد.

* رنگ سراپرده ی فریبرز: سپید
رنگ سپید جزو رنگ های پرکاربرد شاهنامه است. بحث بر سر این رنگ دراز است ، از این رو در این جا مختصری درباره ی آن سخن می رود تا در همین نگاشته به صورت مجزا و در بخش مستقل به این رنگ رسیده شود. سپید (sepia-sa) یا سفید (sefid-sa) حامل پیام صلح و عدالت و سمبل پاکی است ، در عین حال قدما آن را در معنی عزا و ماتم نیز به کار می بردند و شاید سپید بودن کفن میت سمبل آیین اسلام در عزاداری به شمار می آید.
فردوسی سپید را در معنای کور شدن به کار گرفته است:
بسیاری دو دیده کنایه از کور شدن:
کـنـون  آمـدم  بـا  دلـی  پـر امـیـد        
دو رخساره زرد و دو دیده سپید
داستان بیژن و منیژه ، بیت 71
فردوسی برای بیان سفیدی ، از اشیا و عناصری نظیر سیم ، الماس ، عاج ، کافور ، برف و ... بهره برده است که به دلیل یاد شده تنها به ذکر چند مثال اکتفا می کنم:
نشسته جهان دار بر خنگ عاج         
فریدون  یل  بود  با  فر  و تاج
پادشاهی خسرو پرویز ، بیت 166
و
همی  گـرد  کافـور  گیرد  سـرم          
چنین کرد خورشید و ماه افسرم
پادشاهی منوچهر ، بیت 1264

قسمت سوم: رنگ سپید در شاهنامه:

در شاهنامه رنگ واژه ی سپید 304 بار به کار رفته است. البته مفهوم رنگ سپید گاهی از طریق واژه های دیگر بیان شده است ؛ از جمله: کافور ، روز ، سیم ، عاج ، سمن خد ، ماه و... و گاهی نیز از طریق واژه هایی که در حوزه ی معنایی درخشان می گنجد ؛ از جمله: تابان ، تابناک ، آبگون ، فروزنده ، تابش ، خورشید فش ، چراغ و ... .
از رنگ سپید 28  بار برای بیان طلوع خورشید و ماه استفاده شده است که 25 مورد درباره ی روشن شدن روز در اثر طلوع خورشید و 3 مورد برای طلوع ماه است ، مواردی چون:
چو برزد سر از چـرخ گردنده شید 

زمین گشت از او چون حریر سپید
(جلد9: ص 395 ، ب20)
چو برزد سر از چشمه ی شیر شید       
جهان گشت چون روی رومی سپید
(ج8: ص362 ، ب 795)
چو پیدا شد آن شوشه ی تاج شید          
جـهـان شـد بـه سـان بـلـور سـپـید
(ج7: ص38 ، ب572)
سپیده چـو بـر زد ز بالا درفش     
چو کافور شد روی چرخ بنفش
(ج7ک ص62 ، ب1011)
چندین بار به روز سپید و شب سیاه قسم خورده می شود:
به دادار دارنده سوگند خورد       
به روز سپید و شب لاژورد
(ج4: ص14 ، ب97)
برآشفت یک روز و سوگند خورد     
بـه  روز  سپید  و  شـب  لاژورد
(ج6: ص234 ، ب265)
نماینده شب به روز سپید  
گشاینده ی گـنج پیش امید
(ج1: ص100 ، ب 346)
گاهی از رنگ واژه ی سپید برای ساخت تعبیرات کنایی استفاده می شود ، از آن جمله است: تیره شدن روز سپید ، سپید نبودن روز با کسی ، سپید شدن دیده ، سیم دندان شدن و...
سیه گشت رخشنده روز سپید      
گـسـسـتـنـد  پیوند  از  جمّشید
(ج1: ص49 ، ب167)
از  ایـن  زندگانی  شـدم  ناامید    
سیه شد مرا بخت و روز سپید
(ج4: ص 169 ، ب 844)
سیه شد رخ و دیدگان شد سپید  
که  دیدن  دگرگونه بودش امید
(ج1: ص105 ، ب436)
ز  امید  بیژن  شدم  ناامید      
جهانم سیاه و دو دیده سپید
(ج1 ، ص68 ، ب1024)
هر آن گه که در بزم خندان شود      
گـشـاده لـب و سـیـم دنـدان شـود
(ج9: ص322 ، ب149)
به سپیدی موی زال نیز چند بار اشاره شده است:
به چهره چنان بود تابنده شید    
ولیکن همه موی بودش سپید
(ج1: ص138 ، ب50)
چو فرزند را دیـد مـویـش سپید      
ببود از جهان سر به سر ناامید
(ج1: ص139 ، ب60)
از مفهوم رنگ سپید 114 بار برای بیان زیبایی استفاده شده است. از این تعداد 94 بار برای توصیف زنان ، 13 بار برای توصیف پادشاهان ، 8 بار برای توصیف پهلوانان و مردان دیگر کاربرد داشته است و نکته ی جالب این که در هیچ کدام از موارد ، حتی یک بار هم از واژه ی سپید استفاده نشده و به جای آن واژه های دیگر همچون عاج ، روزگون ، ماه روی ، ماه دیدار ، ماه چهره ، سمن خد ، سیمین بر، نقره ی سیم و ... به کار رفته است. مواردی هم چون:
بـر دختر آمـد پـر از خـنـده لـب    
گشاده رخ روز گون زیر شـب
(ج1: ص190 ، ب849)
پرستار بـا افـسر و گوشـوار   
همان جعد مویان سیمین عذار
(ج4: ص300 ، ب1413)
به رخسارگان چون سهیل یمن       
بنفشه  گرفته  دو  بـرگ  سمن
(ج5: ص19 ، ب193)
33 بار مفهوم رنگ سپید برای اشاره به رنگ حیوانات استفاده شده است: یک مورد تذرو سپید ، سه مورد باز سپید ، پنج مورد پیل سپید ، 23 مورد اسب سپید و یک مورد گور خر ، 20 بار نیز از مفهوم رنگ سپید برای توصیف اشیای مختلف همچون خیمه ، جامه ، پرده ، درفش ، شمشیر ، تخت و ... استفاده شده است که معمولا حامل بار مثبت است:
29 مورد هم از دیو سپید نام برده شده است. سپیدی زال که در ابتدا امری اهریمنی گمان شده است و نام دیو سپید ، از موارد اندکی هستند که رنگ سپید را در مفهوم منفی جلوه داده اند.
چنانچه از دیدگاه نماد شناسی به رنگ سپید در شاهنامه نگاه کنیم راز برخی از این کاربردها به شایستگی آشکار می شود ؛ از آن جمله است:

کیخسرو و پیوستن او در سپیدی به جاودانگی
کیخسرو که در شاهنامه از درخشان ترین پادشاهان و شریف ترین رهبران ایرانی است و روزگاری را با زلالی و پاکروی بر قلب ها فرمان رانده است و با محبوبیتی مقدس خود را در دید ایرانیان تا جایگاه پیامبری پاک تن بالا برده است. او بر فراز فضایی رازآمیز و در سپیدی فرارگیر به جاودانگی می پیوندد تا از نامیرایان دین بهی باشد و برای پالایش ناپاکی ها همراه با سوشیانت بازگردد.
خروشان و جوشان ز کـردار شـاه             
کـسـی را  نـبـود انـدر آن رنـج راه
چنین گفت کایدر همه نیکویی ست     
بـر ایـن نـیکویی هـا نباید گـریست
ز یزدان شناسید یـک سـر سـپـاس      
مـباشـیـد جــز پـاک یـزدان شـناس
کـه گـرد  آمـدن زود بـاشـد بـه هـم      
مـبـاشـیـد  زیـن  رفـتـن  مـن نـژند
مــرا   روزگــار   جــدایــی   بــود           
مـگـر  بـا  سـروش  آشـنـایـی بود
بـر آن آب روشـن سر و تن بشست          
همی خواند  اندر نهان زند و است
چنـین  گـفـت  بـا  نـامـور بخـردان       
کـه   بـاشـیـد  پـدرود  تـا جــاودان
کنون  چـون  بـرآرد سـنان  آفـتاب        
مـبـیـنـیـد دیگر  مرا جز  به خواب
سر  مهتران  زان  سخن شد گـران     
بـخـفـتـنـد    بـا   درد   گـنـدآوران
چـو از کـوه خورشید سـر بـرکشید     
ز چـشم  مـهـان شـاه شـد  ناپدید...
هم  آن  گه  بـرآمد  یکی  باد و ابـر      
هوا  گشت  برسان  چشم  هــژبـر
چو برف از زمین بـادبـان بـرکشید         
نـبـد   نـیـزه ی  نـامـداران   پـدیـد
یکایک  بـه  برف  اندرون  ماندند        
ندانـم  بـدان  جـای چـون  ماندند...
(ج6: ص410–415)

قسمت چهارم: دسته بندی اسب ها با توجه به رنگ هایشان در شاهنامه:

یکی از مهمترین ویژگی های شعر واقعی ، هنر تصویر آفرینی شاعر است که در ادبیات غرب به آن «ایماژ» می گویند. در اصطلاح عبارت است از اثری که به وسیله کلمه، عبارت یا جمله نویسنده یا شاعر ساخته می شود تا تجربه ی حسی او به ذهن خواننده منتقل شود. فردوسی که از شاعران بی رقیب ایران زمین است ؛ توانسته است هنر تصویرگری و تصویر آفرینی را در شاهکار بی نظیر خود، شاهنامه، به نمایش بگذارد. تصویر آفرینی متنوع در شاهنامه باعث شد بسیاری از شاعران به سرودن منظومه های مشابه بپردازند ولی هیچکدام نتوانستند از عهده این کار بر آیند ، زیرا در آن ها در سروده های خود صرفاً تصویر را برای تصویر آورده اند ، اما تصویر برای فردوسی وسیله ی القای حالت ها، نمایش لحظه ها و جوانب گوناگون طبیعت و زندگی بود.
یکی از حیواناتی که بیش ترین حوزه ی تصویر را در شاهنامه به خود اختصاص داده، اسب است. یکی از قوانین کلی داستان های حماسی داشتن مرکبی خاص است که به قوت، سرعت و هوشمندی ممتاز باشد.
اسامی و اوصاف این حیوان در شاهنامه فراوان است و به اعتبار رنگ، سرعت، قدرت و... به شرح زیر به کار رفته است:

1-  ابرش: اسبی است که خال های سفید، مخالف رنگ اعضای بدنش، دارد.
بینداخت رستم  کیانی کمند
سر ابرش آورد ناگه به بند
2- ابلق: اسب دو رنگ
به گفت و برانگیخت ابلق ز جای       
تو گفتی شـد آن باره پـرّان هـمای
3-  اژدها: اسب درشت اندام و قوی
سپهبد  عـنان  اژدهـا  را  سپرد    
به خشم از جهان روشنایی ببرد
4-  اشقر: اسب سرخ رنگ
بدین گونه تا برگزید اشقری         
یکی بـاد پایی گـشـاده بـری
5- اهریمن: اسب سرکش
چنین  بود  اندیشه ی پهـلوان         
که اهریمن آمد بر این جوان
6- بارکش: اسب بار بر  
برانگیخت آن بارکش را زجای      
سوی لشکـر خویشتن کرد رای
7-  بارگی: اسب قوی بارکش
بدان مرغزار اندرون بنگرید             
ز هر سو همی بارگی را ندید
8-  باره: اسب تیز رفتار و نیک
یکی باره پیشش به بالای او           
کمندی فرو هشته تـا پـای او
9- بالا: اسب جنیبت، اسب کتل
ببر تخت و بالا و زرینه کفش                
هـمان تاج بـا کـاویانی درفـش
10-  بور: اسب سرخ و قهوه ای
بیازیـد چـنگـال گـردی بـه زور        
بیفشارد یک دست بر پشت بور
11-  پوینده: اسب دونده
چو  پوینده در زابلستان رسید      
سراینده در پیش دستان رسیـد
12- پیل: اسب بزرگ و سنگین
به آوردگه رفت چون پیل مست     
یکی پیل زیر اژدهایی به دسـت
13-  پلنگ: اسب متکبر
چمان و چران چون پلنگان به کام    
نگون گـشـتـه زیـن و گسسته لگام
14- تازی: اسب لاغر اندام
نگون شد سر تازی و جـان بـداد        
دل توس پر کین و سر پر ز باد
15- تکاور: اسب نجیب و خوش رفتار
عـنان تکـاور هـمی داشـت نرم       
همی ریخت از دیدگان آب گرم
16-  تند تاز: اسب دونده ی خشمگین
همان گه پدید آمد از دشت باز           
سپهبد بـر انگـیخت آن تند تاز
17- تیز رو: اسب تند رو
یکی تازیانه بر آن تیزرو      
بزد خشم را نام بردار گو
18-  چرمه: اسب خاکستری رنگ
فرستاده  در  پیش  او  باد  گشت   
به زیر اندرش چرمه پولاد گشت
19-  خر: اسب آرام و بار بر
به رزم اندرون رخش گویی خر است   
دو  دست  سوار  از  هـمـه  بتر است
20- خِنگ: اسب سفید
همان شب یکی کرّه ای زاد خنگ  
بـرش چـون بر شیر و کوتاه لـنگ
21-  دیزه: اسبی است که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده است.
چماننده  دیـزه  هـنگام  گـرد        
چراننده ی کرکس اندر نبرد
22-  رخش: نام اسب رستم
یکی رخش بودش به کردار گرگ     
کشیده  زهـار  و  بلند  و  سـتـرگ
23- سیه: نام اسب اسفندیار
سیاوش سیه را بـه تندی بـه تاخت     
به شد تنگ ذل جنگ آتش بساخت
24- سمند: اسب زرد رنگ
کمان را به زه بر به بازو فکند     
سمندش  بر  آمد  بر  ابر  بـلند
25- شباهنگ: نام اسب بیژن
بـه پشـت شباهـنگ بـر بسته تنگ      
چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ
26- شبرنگ: اسب تمام سیاه
بر انگیخت از جای شبرنگ را      
بیفشرد بـر نـیـزه بـر چـنـگ را
27- شبدیز: اسب سیاه خسرو پرویز
بگفت و بر انگیخت شبدیز را       
بـداد  آرمـیـدن   دل  تـیـز  را
28- شولک: اسب تیز رو
بیفتا د زان شولک  خوب  رنگ      
بمرد و نرست اینت فرجام جنگ
29- شیر: اسب شجاع و دلیر
چو  مادرش بیند کمند سوار    
چو شیر اندر آید کند کارزار
30- عقاب: اسب تیز رو
به زیر اندر آورد و کردش دوال    
عقابی  شده رخـش بـا پـرّ و بـال
31- کشتی: اسب آب پیما
دوان باد پایان چو کشتی بر آب  
سوی غـرق دارند گفتی شـتـاب
32- کوه: اسب قوی هیکل
یکی ژنده پیل است بر پشت کوه     
مگر رزم سازنـد یک سـر گروه
33- گرگ: اسب خطرناک
یکی رخش بودش به کردار گرگ     
کـشـیـده زهـار و بـلـنـد و سـتـرگ
34- گلرنگ: نام اسب رستم
سرش تیز شد کینه و جنگ را    
بـه آب انـدر افکند گلرنـگ را
35- نهنگ: اسب جنگی
چو زین برنهادش بر آهخت تنگ      
بجنبی د  بر  جای  تازان   نهنگ
36-  نوند: اسب تیز فهم و با هوش
گـرایـنـده ی   تـیـز   پـای   نـونـد     
همان شست بدخواه کردش بـه بند
37- هژبر: اسب زورمند
ورا دید بر تازی ای چون هژبر        
هـمی تاخت بـر دشـت مانند ابـر
38- همای: اسب با شکوه
بر آمد چو باد آن سران را ز جای    
هـمـان   بـادپـایـان  فــرّخ  هـمـای
39- هیون: اسب بزرگ
خروش تبیره برآمد ز در    
هیون دلاور بـر آورد پـر

منابع:
ماهنامه ی رشد آموزش زبان و ادب فارسی، دوره بیستم، ش 1،  پایز 85
روان شناسی رنگ

دیدگاه‌ها  

+6 # شیلان 1391-05-21 19:58
من دانشجوی نقاشیم واز قزا پایان نامه من در مورد خرافات رنگه.بادیدن کار شما تضاد جالبی در تعریف رنگ دیدم.
پاسخ دادن
+1 # بهزاد حسن وند 1394-10-14 03:45
سلام
ضمن اینکه شخصا از خوندنش لذت بردم در مطلبی که ارائه کردم از این نوشتار استفاده کردم.
متشکرم، بسیار خوب بود. :)
پاسخ دادن
0 # تهمینه 1398-08-16 17:00
این مقاله خیلی آموزنده بود با سپاس
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML