قضا و قدر و فرافکنی از دیدگاه ناصرخسرو
- توضیحات
- دسته: پژوهش
- بازدید: 3929
دکتر احمد کتابي - استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
برگرفته از روزنامه ی اطلاعات
درآمد: فرافکني (Projection)، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از نسبت دادنِ ناخودآگاهانه کاستيها، خطاها، تقصيرها، قصورها، اعمال ناروا و مشکلات خودساخته خود به ديگران يا عوامل خارجي بهمنظورِ اجتناب از احساسِ حقارت، ناکامي، ناخشنودي و يا گناهکاري. بنابر تعريف ياد شده، فرافکني فقط شامل متوجه کردنِ کمبودها، ايرادهاي وارده و رفتارهاي ناشايست و يا غيرمنطقيِ خود به ساير افراد نيست بلکه منتسب کردن آنها را به عواملي نظير شيطان، قضا و قدر، شانس، قسمت، سرنوشت، بخت، چشم بد و امثال آن و نيز بدخواهي و توطئهچيني بيگانگان (= نظريه توطئه) نيز در برميگيرد.
کشفِ سازوکارِ (mechanism) فرافکني گرچه از دستاوردهايِ روانشناسي مغربزمين، و بهويژه از ابداعات زيگموند فرويد ـ روانپزشک و روانشناس نامدارِ اطريشي ـ شمرده ميشود؛ ولي توجه به اين مفهوم ـ البته به شکل ساده و غير روشمند آن ـ در فرهنگ و ادب فارسي هم بيسابقه نيست و شواهد و مصاديقِ متعدد آن را ميتوان در آثار انديشمندان و سخنوران بزرگ ايرانزمين ـ اعم از متقدمان (نظير ناصرخسرو، عطار، مولوي) و متأخران (از قبيل پروين اعتصامي،...) ـ به وفور يافت.1
در اين مقاله برآنيم تا شواهد مفهوم فرافکني را در آثار ناصر خسرو ـ انديشمند و سخن سرايِ سُتُرگِ سدههاي چهارم و پنجم هجري ـ رديابي و تحليل کنيم:
مفهوم فرافکني از نظر ناصرخسرو
تا آنجا که نگارنده آگاهي دارد، ناصر خسرو از جمله نخستين سخنوران فارسي است که به مفهوم فرافکني توجه يافتهاند. افزون براين، وي از اين امتياز برخوردار است که براي اين مفهوم تعبير يا اصطلاح خاصي ـ برافگندن ـ به کار برده است:2
چند بنالي که بد شده است زمانه؟
عيبِ تَنَت3 بر زمانه برفگني چون؟
ديوان ناصر خسرو، مصححِ مينوي و محقق، قصيده 40، ص9
1. نفيِ فرافکني بر ديگران
ناصر خسرو، در چندين جاي ديوان خود، آدميان را به مثابه آيينههايي تلقي ميکند که چهره و خويِ سايرين را، زشت يا زيبا، عيناً منعکس ميکنند. از اينرو، بدگويي و يا خوبگويي آنان را از يکديگر، در واقع، به منزله گونهاي «قياس به نفس» و يا «حديث نفس» بهشمار ميآورد:
اي به سويِ خويش کرده صورتِ من زشت
من نه چنانم که ميبري تو گمانم
آينهام من، اگر تو زشتي زشتم
ور تو نکويي نکوست صورت و سانم
همان، قصيده 97، ص 211
بيت زير نيز مبينِ همين معني است:
نباشد دوست جز آيينه دوست
به جان و دل هم آن اين و هم اين اوست
ديوان ناصر خسرو، مصحح تقوي، روشنايينامه، ص 532
وي، در مواضعِ متعددِ ديگري، از فرافکني، بهطور اعم، انتقاد ميکند:
چون لعنت کند بر بدان بد کُنش
همي لعنت او بر تنِ خود کند
چو هر دو تهي ميبرآيند از آب
چه عيب آوَرَد مر سبد را سبد؟
مصحح مينوي و...، قصيده 128، ص 273
و از تنها به قاضي رفتن آدميان شکوهها دارد:
چو خود بد کنيم از که خواهيم داد؟ مگر خويشتن را به داور بريم!
چرا پس که ندهيم خود دادِ خود؟
از آن پس که خود خصم و خود داوريم؟
همان، قصيده 241، ص 504
در بيتي ديگر آدميان را برداشت کننده محصولِ کشتِ خويش ـ اعمالش ـ ميداند:
بد به تنِ خويش چو خود کردهاي
بايد خوردنت ز کِشتارِ خويش
همان، قصيده 81، ص 177
و نيز:
ور عيبِ من ز خويشتن آمد همه
از خويشتن به پيشِ که افغان کنم؟
همان، قصيده 177، ص 371
در جايي ديگر، دشمن انگاشتن ديگران را، درحاليکه همه تقصيرها و مسئوليتها متوجه خودِ ماست، ناروا و نامعقول ميشمارد:
اي عجب ار دشمنِ من خود منم!
خيره گله چون کنم از دشمنم؟
همان، قصيده 143، ص 303
و نيز:
چو بد کردي مشو ايمن ز آفات
که لازم شد طبيعت را مکافات
نقل از امثال و حکم دهخدا، ص 633
و مخصوصاً از واعظِ غيرمتعظ بودن برخي انسانها بهشدت مذمت ميکند:
پندم چه دهي؟ نخست خود را محکم کمري ز پند دَر بَند
چون خود نکني چنانکه گويي
پند تو بود دروغ و ترفند
ديوان ناصر خسرو، مصحح مينوي و...، قصيده 11، ص 23
ابيات آتي هم، کم و بيش، حاويِ انتقادها و هشدارهايي از همينگونه است:
بتپرست از بتبرست و توهمي
رست نتواني از اين ملعون وَثن4
بت نشسته در ميان پيرهنت
تو همي لعنت کني بر بَرهَمَن
همان، قصيده 73، صص 161ـ160
گر تو را جز بتپرستي کار نيست
چون کني لعنت همي بر بتپرست؟
همان، قصيده 16، ص 33
حکايتهاي شاهان را همي خواني و ميخندي
همي برخويشتن خندي نه بر شاهِ سمرقندي
همان، قصيده 158، ص 334
2. نقدِ فرافکني برقضا و قدر
چنانکه در آغاز مقاله گفته شد، يکي از جلوهها و مظاهر فرافکني نسبت دادن تقصيرها و قصورهاي خود به قضا و قدر است. ناصرخسرو، در اشعار خود، بيش از همه، بدينگونه فرافکني توجه يافته و به نفي و ذمِ آن پرداخته است؛ تا آنجا که کمتر بخشي از ديوان اين شاعر يافت ميشود که در آن، با صراحت و يا به تلويح، در اين باره تأکيد نورزيده باشد:
نکوهش مکن چرخِ نيلوفري را
برون کُن ز سر بادِ خيره سري را
بري دان ز افعال چرخِ برين را
نشايد ز دانا نکوهش بري را
چو تو خود کني اخترِ خويش را بد
مدار از فلک چشمِ نيک اختري را
همان، قصيده 64، صص 143-142
و نيز:
به دستِ من و توست نيک اختري
اگر بد نجوييم نيک اختريم
همان، قصيده 241، ص 504
هم او، ضمن قصيدهاي ديگر، آدميان را از اين رفتار سفيهانه و خودفريبانه برحذر ميدارد که مسئوليت گناهان و تنبليهاي خود را متوجه قضا و قدر سازند:
از پسِ5 آن که رسول آمده با وعد و وعيد
چند گويي که بد و نيک به تقدير و قضاست؟
گنه و کاهليِ خود به قضا بر چه نهي؟
که چنين گفتنِ بيمعني کارِ سفهاست
همان، قصيده 10، صص 21ـ20
در همين قصيده، ناصر خسرو، مقصر دانستن تقدير را به منزله مقصر شمردن باري تعالي تلقي ميکند و کساني را که مرتکب اين عمل ميشوند رياکاراني توصيف مينمايد که به زبان، خداوند را عادل و حکيم ميخوانند ولي در دل، وي را مسئول نقصانها و گناهان و مصائب و حوادث ناگوار ميشمارند:
گر خداوند قضا کرد گنه بر سَرِ تو
پس گناهِ تو به قولِ تو خداوندِ تو راست
بد کنش زي تو خدايست بدين مذهب زشت
گرچه ميگفت نياري6 کِت7، از اين بيمِ قفاست8
اعتقاد تو چنين است و ليکن به زبان
گويي او حاکمِ عدل است و حکيم الحکماست
با خداوند زبانت به خلافِ دل توست
با خداوندِ جهان نيز تو را روي و رياست
همانجا
و نيز:
ز بهتان گويدت پرهيز کن و آنگه به طمع خود
بگويد صد هزاران بر خداي خويش بهتانها
همان، قصيده 211، ص 444
و نيز:
خويشتن را چون فريبي؟ چون نپرهيزي ز بد؟ چون نِهي، چون خود کني عصيان، بهانه برقضا؟
... چون نينديشي که ميبرخويشتن لعنت کني؟
از خرد برخويشتن لعنت چرا داري روا؟
... دست و قولت دست و قولِ ديو باشد زين قياس
ور نباشي تو نباشد ديو چيزي سوي ما
همان، قصيده 236، ص 494
و در جايي ديگر، قضا را خرد و قَدَر را سخن مينامد و اين هر دو را راهبرِ خود تلقي ميکند:
هر کس همي حَذَر ز قضا و قدر کند
وين هر دو رهبرند قضا و قدر مرا
نام قضا خِرَد کُن و نام قَدَر سخن
ياد است اين سخن ز يکي نامور مرا
و اکنون که عقل و نفسِ سخنگوي خود منم
از خويشتن چه بايد حذر مرا؟
همان، قصيده 6، ص 13
و نيز نسبت دادن امور و حوادث را به گردون علامتِ بيخردي و نشانه جهالت ميشمارد:
عقل گِردِ آن نگردد9 کو به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوي گنبدِ خضرا کند
همان، قصيده 184، ص 389
و در تأييد همين معني، در قالب سئوال و تمثيلي هوشمندانه، چنين استدلال ميکند:
گناهِ کاهليِ خود را هميشه بر قضا بندي
که: «کاري نايد از من تا نخواهد قادرِ سبحان»10
چرا چون گرسنه باشي نخسپي و ز قضا جويي
که پيش آرد طعامت؟ بل بخواهي نان از اين و ز ان11
همان، قصيده 136، ص 291
در قصيدهاي ديگر، جهان را به منزله مادرِ آدمي و نکوهش آن را کارِ نادان ميشمارد:
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حقِ مادري است
به فعل اندر او بنگر و شُکر کن
مر او را که صنعش بدين مکبري ا ست12
همان، قصيده 49، ص 110
و نيز:
نگر که هيچ گناهت به ديو بر ننهي
اگرت هيچ دل از خويشتن خبر دارد
مباش عام13 که عامه ز جهل تهمت خويش
چه برقضايِ خداي و چه بر قَدَر دارد14
همان، قصيده 131، ص 280
3. ذمِّ فرافکني بر روزگار و تغييرِ زمانه
ناصر خسرو، در چندين جاي ديوان خود، به مذمت و انتقاد از افرادي ميپردازد که گناه و مسئوليت همه عيبها و کارهاي ناروا و دشواريهاي خود را به تغييرِ ـ بد شدنِ ـ زمانه نسبت ميدهند و به اين واقعيت توجه ندارند که، در حقيقت، اين خودِ آنانند که دچار دگرگونيِ احوال ـ انحطاط ـ شدهاند. شاهد گوياي اين معنا منظومهاي است که از بيت اول آن قبلاً ياد شد:
چند بنالي که بد شدهست زمانه؟
عيبِ تنت بر زمانه برفگني چون؟
هرگز! کي گفت اين زمانه که بد کُن؟
مفتون چوني به قول عامه مفتون؟
تو شدهاي ديگر اين زمانه همان است
کي شود اي بيخبر اين زمانه دگرگون؟15
همان، قصيده 4، ص 9
و در بيتي ديگر با طرح استفهامي انکاري، پاسخ بديهي آن را خود عرضه ميدارد:
من دگرم يا دگر شدهست جهانم؟
هست جهانم همان و من نه همانم
همان، قصيده 97، ص 209
و نيز در قصيدهاي به همين نکته اشاره ميکند:
گويي که روزگار دگرگون شد
اي پيرِ ساده دل، تو دگرگوني!
... با تو فلک به جنگ و شبيخون است
پس تو چه مرد جنگ و شبيخوني؟
همان، قصيده 181، ص 381
در جايي، مقصر شمردن و دشمن پنداشتنِ روزگار را نشانه جهل ميداند زيرا که از جهان، بدون مشيّتِ خداوند، کمتر کاري ساخته نيست:
چون با خرد،اي بيخرد، نسازي
جز رنج نبيني و سوگواري
... آنگه گنه از روزگار بيني
و ز جهل معادايِ16 روزگاري
نايد ز جهان هيچ کار و باري
الا که به تقدير و امرِ باري
همان، قصيده 14، ص 30
و نيز:
نگيرد هرگز اندر عقلِ من جاي
که گردون «خير» داند کرد يا «شر»
نقل از تصويري از ناصر خسرو، علي دشتي، ص 205
.............................
پينوشت:
1. براي آگاهي بيشتر از تعريف و مفهوم فرافکني و شواهد و مصاديق تفصيلي آن در آثار سخنوران فارسي ـ از فردوسي گرفته تا پروين اعتصامي ـ فرافکني در فرهنگ و ادب فارسي، تأليف احمد کتابي، 1383، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي.
2. شايان توجه است که استاد فقيد دکتر اميرحسين آريانپور در اثر گرانقدر خود فرويديسم، با اشاراتي به ادبيات و عرفان در ترجمه Projection از همين تعبير (= برفگني) استفاده کرده است.
3. در ديوان مصحح سيد نصرالله تقوي به جايِ «عيبِ تنت»، «عيب و بدت» ضبط شده است.
4. بت
5. بعد از آنکه
6. جرأت اظهار آن را نداري.
7. مخففِ که ات
8. از قفا (= پس گردني، کنايه از تنبيه و مجازات) ميترسي
9. براي عقل قابل قبول نيست.
10. اين معني در اشعار سخنوران ديگر فارسي نيز به کرات آمده است از آن جمله:
چو از تو بود کژي و بيرهي
گناه از چه برچرخِ گردان نهي؟
اسدي طوسي (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
چرا من خويشتن را بد پسندم
بهانه ز ان بدي بر چرخ بندم؟
فخرالدين اسعدگرگاني (ويس و رامين، مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
گله از هيچکس نبايد کرد
کز تن ماست آنچه برتن ماست
مسعود سعد سلمان (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)
11.
نان تو ديرتر برسد خلق کُشتني است
از تو نماز فوت شود گويي از قضاست!
کمالالدين اسماعيل (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)
12. عظمت، جلال
13. جاهل، نادان، عامي (فرهنگ فارسي، دکتر معين)
14.چرخ کج رو نيست تو کج بينياي دور از حقيقت
گر همه کس را نکو خواهي برو خود را نکو کُن
نظام وفا (مآخذ: امثال و حکم دهخدا)
15. همان است گيتي و يزدان همان دگر گونه ماييم و گشتِ زمان
نه آشوب گيتي به هنگامِ توست
که تا بُد هميدون بُداست از نخست
اسدي طوسي (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
16. دشمن
.......................
مآخذ:
ـ دشتي، علي (1362). تصويري از ناصر خسرو، تهران: انتشارات جاويدان.
ـ دهخدا، علياکبر (1357). امثال و حکم، 4 جلد، چاپ چهارم، تهران: انتشارات اميرکبير.
ـ فيروز، شير زمان (1371). فلسفه اخلاقي ناصر خسرو ريشههاي آن، اسلام آباد پاکستان: مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان.
ـ ناصر خسرو قبادياني، ابومعين (1348). ديوان اشعار، به تصحيح سيد نصرالله تقوي با مقدمه سيد حسن تقيزاده و مجتبي مينوي، به کوشش مهدي سهيلي، تهران، چاپ افست.
ـ (1353)، ديوان ناصر خسرو، جلد 1، به تصحيح مجتبي مينوي و مهدي محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.