پسری در خردسالی تخم مرغی دزدیده و به مادر آورد . مادر او را بنواخت و کرده ی او را بسُتود . پسر چون به حد رشد و مردی رسید ، شتری بدزدید . ماموران حاکم شهر او را بگرفتند و پادشاه امر به کشتن او فرمود . پسر ، هنگام مرگ از دژخیم التماس دیدار مادر کرد تا وداع بازپسین به جای آرَد . مادر را بیاوردند ، پسر به مادر گفت : آرزوی من آن است که زبان تو ببوسم . زال زبان بیرون کرد و پسر زبان او را از بن با دندان بکند و بگفت : تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود.   امثال حکم دهخدا

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی