مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

ابن یمین

زندگی نامه و آثار

اِبْنِ یَمین، امیر فخرالدین محمود بن یمین‌الدین طغرایی فریومدی (د 769ق/1368م) شاعر پارسی گوی سدۀ 8 ه.ق پدرش امیر یمین‌الدین، مردی ادیب و فاضل و شاعر بود و در دستگاه خواجه علاءالدین محمد فریومدی، صاحب دیوان و وزیر خراسان، به شغل استیفا و طغرانویسی اشتغال داشت و ظاهراً از همین روی به طغرایی شهرت یافته بود (نک‍ : ابن یمین، آغاز مقدمۀ دیوان؛ فصیح، 63؛ دولتشاه، 204-205). تاریخ ولادت ابن یمین به درستی معلوم نیست، لیکن چون در بعضی از اشعار خود به سالهای 703 و 704ق اشاره می‌کند (ص 516، 568) و در این اوقات اگر دست کم نزدیک به 20 سال داشته باشد، طبعاً سال ولادت او را می‌توان در حدود 685ق قرار داد .
ابن یمین دوران کودکی را در زادگاه خود فریومد، از نواحی بیهق (حدود سبزوار کنونی) گذرانید و در همانجا به تحصیل مقدمات علوم پرداخت و شاید در همین دوران بود که به گفتۀ خود در علوم معقول و منقول مهارت یافت (ص 315). پدرش در پرورش استعداد شاعری او مؤثر بود و از روزگار نوجوانیِ فرزند خود با او مشاعره و مناظره داشت. ظاهراً مکاتبات شعری این دو در آن روزگار شهرتی داشته است (نک‍ : دولتشاه، 205(
شغل دیوانی و طغرانویسی در خاندان ابن یمین موروثی بود (نک‍ : ابن یمین، آغاز مقدمۀ دیوان) و او نیز در جوانی چندی به این کار مشغول شد. نخست مانند پدر به دسنگاه خواجه علاءالدین تعلق یافت)نک‍ : رشید یاسمی، 11-12) و هنگامی که سلطان ابوسعید بهادرخان درگذشت (736ق)، او نیز همراه خواجه علاءالدین وزیر به دربار طغای تمور پیوست و چندسالی در استراباد بود، ولی با بالا گرفتن کار سربداران درآمد و با او در جنگی که میان سربداران و ملک معزالدین حسین کرت، فرمانروایان هرات در 743ق در زاوه (تربت حیدریۀ کنونی) درگرفت، شرکت جست. امیرمسعود در جنگ شکست خورد و از میدان گریخت و گروهی از یاران او به اسارت افتادند. دیوان اشعا ابن یمین در این گیر و دار ناپدید گردید و او خود نیز گرفتار و به حضور ملک حسین برده شد. ملک حسین از او دلجویی، و او را آزاد کرد. وی سپس قطعه‌ای در تأسف بر از دست رفتن دیوان خود و مدح سلطان سرود و به پیشگاه ملک عرضه نمود (فصیح، همانجا؛ عبدالرزاق سمرقندی، 1/187-188؛ رشید یاسمی، 22-23، 28، 45، 50-51). ابن یمین پس از این واقعه چند سالی در خمت سلطان هرات گذراند و قصایدی در مدح او و بعضی از بزرگان دربار او سرود، ولی سرانجام به زادگاه خود رفت و در مزرعه‌ای که از پدر به میراث برده بود، اقامت کرد (همو، 56-58، 102، 120). با اینهمه نسبت به امیران سربدار که چون او شیعی مذهب بودند، ارادت می‌ورزید و با آنکه از دستگاه امیران و شاهان دوری گزیده بود، از عنایات فرمانروایان این گروه برخوردار بود و قصایدی در مدح اکثر انان، از وجیه‌الدین مسعود تا نجم‌الدین علی مؤید آخرین امیر سربداران، در دیوان او دیده می‌شود.
وی ظاهراً در جوانی سفری به جرجان کرده و از آنجا با پدر خود مکاتباتی به نظم داشته است (نک‍ : همو، 11) و چنانکه از دیوان او بر می‌آید، چندی در تبریز (ص 403) و سلطانیه (ص 355) و مدتی نیز در عراق (ص 332، 461) اقامت داشته است. در تبریز به دستگاه غیاث‌الدین محمد، پسر خواجه رشیدالدین فضل‌اللـه و وزیر سلطان ابوسعید تعلق داشته و در عراق در خدمت خواجه سعدالدین مسعود، از امیران اینجو، بوده است، ولی تعیین تاریخ این سفرها به درستی ممکن نیست. از گفته‌های خود او چنین بر می‌آید که در تبریز و سلطانیه و عراق، روزگارش به خوشی و آسودگی نمی‌گذشته و قدر و منزلتش را نمی‌شناخته‌اند. در 754ق، هنگامی که خواجه یحیی کَرّابی، امیر سربدار، برای ملاقات طغای تمور به استراباد و مازندران رفت، ابن یمین نیز همراه او بود و در این سفر که باید آخرین سفر او از فریومد بوده باشد، قصایدی در مدح ممدوح دیرین خود سرود و از دوستی و اتحاد میان امیر سربدار و طغای تمور اظهار شادمانی کرد (ابن یمین، 106-108؛ رشید یاسمی، 75)؛ ولی در همین سفر بود که در مجلس جشنی، طغای تمور به اشارۀ خواجه یحیی به زخم کارد کشته شد (نک‍ : دولتشاه، 177-179؛ رشید یاسمی، 74-77). ابن یمین پس از این واقعه به فریومد بازگشت و تا پایان عمر در مزرعۀ خود انزوا اختیار کرد و جز به ندرت قصیده‌ای نمی‌سرود. با اینهمه در آغاز حکومت خواجه نجم‌الدین عل مؤید و به سبب فضایل اخلاقی و دانش دوستی او، در چند قصیده او را مدح گفت (همو، 78-81، 102)
وفات ابن یمین در سومین سال حکومت این امیر سربدار (769ق) اتفاق افتاد (فصیح، 101؛ رشید یاسمی، 80-81) و در کنار مزار پدرش یمین‌الدین طغرایی به خاک سپرده شد (دولتشاه، 207). اینکه دولتشاه سمرقندی (همانجا) و به پیروی از او اوحدی (ص 101) و شوشتری (2/673) و برخی دیگر از تذکره‌نویسان درگذشت او را در 745ق گفته‌اند، نادرست است.
از احوال شخصی و خانوادگی ابن یمین آگاهی ما اندک است. پدرش امیر یمین‌الدین چنانکه گفته شد، از شاعران و منشیان بنام آن دوران بود و در 722ق در فریومد وفات یافت (ابن یمین، 568) و مادرش تا 741ق زنده بود و در همانجا می‌زیست (همو، 587-588). او خود در دیوان اشعار در قطعه‌ای که به «فرزندان روحانی» یعنی سروده‌های خود اشاره می‌کند، گوید که «سه‌چار» فرزند جسمانی دارد (ص 464-465)، ولی در «کارنامه» تنها از دو تن از فرزندان خود، به نامهای محمد و حسن یاد می‌کند (ص 588) و محمد را که ظاهراً اهل فضل بوده و شعر می‌گفته است، به هنرمندی و سخنوری می‌ستاید (ص 673 (
مذهب ابن یمین، چون بسیاری از مردم سبزوار در آن روزگار، تشیع و دوستی خاندان رسالت بوده و نزدیک شدنش به امیران سربدار نیز از انگیزه‌های اعتقادی خالی نبوده است. برخی از بهترین قصاید او در مدح و نعت علی بن ابی طالب(ع) و فرزندان اوست (ص 8، 31-32، 37-38، 38-39، 39-40، 44-45).
از آثار ابن یمین آنچه بر جای مانده است، یکی دیوان اوست که شامل قصاید، غزلیات، مقطعات، رباعیات و چند ترجیع‌بند، ترکیب‌بند، مسمط، مخمس، مستزاد و چند مثنوی و برخی ماده تاریخها و چیستانهاست، دیگری نمونه‌هایی از منشآت اوست که در فرائد غیاثی (یوسف اهل، 1/171-172، 2/143-145، 506-508) و در بعضی از نسخه‌های دیوان او (نک‍ : برتلس، 2/238-240) دیده می‌شود. دیوان او، چنانکه گفته شد در 743ق در جنگ میان سربداران و معزالدین حسین کرت به غارت رفت و به گفتۀ خود او، 10 سال بعد، آنچه در یادها و در «جرائد افاضل نامدار» و «سفائن اماثل» روزگار از اشعارش به دست می‌آمد، گرد آورد و سروده‌های سالهای بعد از آن را نیز بر آن افزود و مجدداً دیوانی ترتیب داد (نک‍ : ابن یمین، 3-5) که امروز نسخه‌های مختلف از آن در دست است .
آنچه از قصاید وی بر جای مانده، بیشتر در مدح امیران سربدار، خواجه علاءالدین وزیر، طغای تمورخان و ملک معزالدین کرت است و نام برخی از بزرگان آن روزگار خراسان نیز در قصاید و قطعات و ماده تاریخهای او دیده می‌شود. دور نیست که در روزگار جوانی و آغاز کار قصایدی در مدح وزرا و بزرگان خراسان داشته که با گم شدن دیوانش از میان رفته است. مضامین غزلیات او عاشقانه است، ولی گه‌گاه اشارات اخلاقی و عرفانی نیز در آنها دیده می‌شود و سخن او از تشبیهات و تعبیرات بدیع خالی نیست. از مثنویهای او یکی «کارنامه» است که در 741ق، یک سال پیش از قتل خواجه علاءالدین وزیر، در اوقاتی که در دستگاه طغای تمور بوده، سروده است. این «کارنامه» است که در 741ق، یک سال پیش از قتل خواجه علاءالدین وزیر، در اوقاتی که در دستگاه طغای تمور بوده، سروده شده است. این «کارنامه» نیز مانند «کارنامۀ بلخ» حکیم سنایی، وصف احوال خود شاعر و خطاب به باد است که میان دوستان پیام‌رسانی می‌کند. ابن یمین در این منظومه از دوری خود از فریومد شکوه می‌کند و از جمعی از بزرگان درباری و سران لشکر و علمای آن شهر از جمله خواجه علاءالدین و فرزندانش، یاد می‌کند و در پایان به پدر و مادر و فرزندان خود سلام و پیام می‌فرستد. دو مثنوی دیگر او، «چهارپند نوشیروان» و «انوشیروان و مؤبدان» سخنان حکمت‌آمیزی است منسوب به انوشیروان در آداب زندگی، تدبیر معاش، راستی و رادی و نیکوکاری، به وزن و اسلوب شاهنامۀ فردوسی و به شیوۀ اندرزنامه‌های منظوم. مثنوی «مجلس افروز» منظومه‌ای است عرفانی در بیان صفات و کیفیات عشق و رسیدن به مقام وصال و شرح احوال آن، و مثنوی عرفانی دیگری به بحر هزج مسدس مقصور در بیان شرایط طلب و فنای طالب در مطلوب. بخش کوچکی از دیوان شامل قطعات و اشعار عربی اوست در اخلاق، حکمت، نصیحت و موضوعات دیگر که غالباً به نظم فارسی ترجمه شده‌اند و چند ملمع نیز در میان آنها دیده می‌شود. یکی از رسائل ابن یمین که خطاب به خواجه علاءالدین وزیر و شکایت از بی‌التفاتی اوست، در حقیقت منظومه ای است «موقوف القوافی» که از انواع بسیار نادر شعر فارسی است و دو نمونۀ آن از سوزنی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم (شمس قیس، 284-286) نقل شده است (نک‍ : بهار، (2/420-421
شهرت و اهمیت ابن یمین بیشتر به سبب قطعات معروف اوست که مشتمل بر مضامین اخلاقی و اجتماعی است و غالباً در ابیاتی روان و بی‌تکلف خوانندگان را به کار و کوشش و قناعت و استقلال ترغیب، و به پرهیز از طمع و زیاده‌طلبی و صیانت نفس از ذلت و خواری دعوت می‌کند. قطعات ابن یمین در عین کوتاهی و سادگی، آیینۀ روشنی است از اوضاع و احوال بی‌سامان جاری و پریشانیهای اخلاقی و اجتماعی و سیاسی روزگار پرآشوب و پرتزلزل او. گرچه در این قطعات نیز گه‌گاه مدایحی از شاهان و وزیران دیده می‌شود، لیکن در موارد بسیار سخن او با کنایه‌ها و طنزهای تند و شکایتهای تلخ از نامردمی و دون طبعی و قدناشناسی اینگونه اشخاص همراه است. کلام ابن مین از تکلف و تصنع عاری و از لحاظ انسجام و سادگی و روانی ممتاز است، ولی در غزل و قصیده و رباعی به پای شاعران بزرگ گذشته و حتی برخی از معاصران خود نمی‌رسد. اینکه او گاهی خود را در شاعری «بلانظیر» (ص 419) و برابر با عنصری و انوری و یا برتر از آنها می‌شمارد (ص 172، 545)، جز پندار و بلندپروازی شاعرانه نیست. مایۀ اصلی اشعار او دیده‌ها و دریافتهای شخصی او و تجربه‌هایی است که در دوران پرتحول و پراضطراب زندگانی خویش حاصل کرده است و از این‌روست که سخنش بر دلها می‌نشسته و بر زبانها جاری بوده و پاره‌ای از گفته‌هایش به صورت مثل سائر درآمده است (قس: ص 187، بیت 4126، ص 370، بیتهای 7679-7685، ص 384، بیت 7960، ص 484، بیت 9951، ص 557، بیت 11360 (
گزیده‌ای از اشعار ابن یمین (شامل 159 قطعه) نخستین‌بار در وین (1852م) به کوشش فن شلشتاوسرد طبع به زبان آلمانی ترجمه شد (طبع دوم، اشتوتگارت، 1879م). طبع دیگری از قطعات در 1865م در کلکته با عنوان کتاب مقطعات ابن یمین من تصنیفات ابن یمین فریومدی در مطبعۀ مظهر العجائب به چاپ رسید. رادول در 1933م گزیدۀ دیگری (شامل 100 قطعه) از اشعار ابن یمین را با ترجمۀ انگلیسی در لندن منتشر کرد. رشید یاسمی که در 1303ش کتاب سودمندی با عنوان احوال ابن یمین در تهران انتشار داده بود. در 1317ش دیوان اشعار او را نیز منتشر کرد و یک سال بعد (1318ش) سعید نفیسی قطعات و رباعیات ابن یمین را با مقدمه‌ای در احوال او به طبع رساند
مآخذ: ابن یمین، محمود، دیوان اشعار، به کوشش باستانی راد، تهران، 1344ش؛ اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملک، شم‍ 5324؛ برتلس، ی.، «مراسلات ابن یمین»، ترجمۀ طالب‌زاده سردادور، آینده، تهران، 1306ش؛ بهار، محمدتقی، «مراسلۀ ابن یمین»، آینده، تهران، 1306ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، تهران، 1338ش؛ رشید یاسمی، غلامرضا، احوال ابن یمین، تهران، 1303ش؛ شمس قیس رازی، محمد، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به کوشش محمد قزوینی، تبریز، کتابفروشی تهران، شوشتری، نوراللـه، مجالس المؤمنین، تهران، 1375ق؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1356ش؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ یوسف اهل، جلال‌الدین، فرائد غیاثی، به کوشش حشمت مؤید، تهران، 1356ش

ابن يمين در سال 769 در گذشت و در فريومد در كنار قبر پدر به خاك سپرده شد(3). اينك؛ نخست نمونه‏هايى از تأثير قرآن در شعر ابن يمين را مى‏آوريم و سپس به تأثير حديث مى‏پردازيم:


تأثير قرآن و حديث در شعر ابن يمين فريومدى

سابقه تأثير قرآن و حديث در ادبيات فارسى

زبان و ادبيات فارسى، بعد از زبان و ادبيّات عربى، مهم‏ترين واسطه بيان حقايق و تعاليم دين مبين اسلام بوده است. تجلّى و حضور عناصر و آموزه‏هاى دين اسلام در شعر و ادب فارسى قدمتى به ديرينگى زبان و ادبيات فارسى دَرى دارد؛ بدين معنا كه نخستين نمونه‏هاى تأثير قرآن و حديث با قديمى‏ترين ابيات به جا مانده از رودكى و شهيد بلخى و ابو شكور بلخى و ديگران، هزادند حضور عناصر دينى در ادبيات فارسى از يك سو مايه غناى زبان فارسى شد و به آثار ادبى، روح و معنا و عمق و جهت داد و از سوى ديگر، زمينه لازم را براى انتقال و بيان احكام، تعاليم و حقايق دينى فراهم آورد و اسلام را در دسترس و حوزه فهم فارسى زبانان قرار داد.

تأثير محتوايى و تأثير بلاغى

تأثير قرآن و حديث يا عناصر دينى در ادبيات فارسى، اسباب و نمودهاى گوناگونى دارد كه به‏طور خلاصه مى‏توان آنها را در دو نوع متفاوت بررسى كرد: 1. تأثير محتوايى؛ 2.تأثير بلاغى و زيبايى شناختى. منظور از تأثير محتوايى اين است كه شاعر يا نويسنده تحت تأثير پيام و محتواى آيه يا حديث قرار گرفته، آن را در اثر خود بياورد و بر جنبه قدسى و معنوى و آموزندگى آن تأكيد كند. در تأثير بلاغى، آنچه تأثير مى‏گذارد، محتوا و پيام نيست، بلكه شيوه بلاغى و بيانى آيه يا حديث است مثل اين بيت سعدى:

نه محقّق بود نه دانشمند چارپايى بر او كتابى چند

كه متأثر از شيوه بيان تمثيلى آيه پنجم از سوره جمعه است: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا».

گاهى نيز كلّ آيه يا حديث دستمايه بيان ادبى و زيبايى شناختى است؛ يعنى شاعر يا نويسنده براى اين كه سخن خود را به صناعات بديع يا فنون بلاغى بيارايد، به آيات و احاديث متوسّل مى‏شود و از آنها براى تزيين ادبى و بلاغى سخن خود استفاده مى‏كند. براى مثال، ابن يمين -شاعرى كه در اين مقاله مورد بحث ماست- از عناصر آيه «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِيالسَّماءِ بُرُوجا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِينَ وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ اِلاّ مَنِ اسْترَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهابٌ مُبِينٌ»(1).

براى ساختن دو تصوير متفاوت استفاده كرده است كه در يكى از آنها اندوه به ديو، و مى‏روشنِ اندوه زُدا به شهاب تشبيه شده و در ديگرى، نيزه پادشاه به شهاب و دشمنان او به ديو همانند گشته‏اند(2). در واقع در اين نوع كاربردها، عناصر دينى در خدمت بيان ذوقى‏و ادبى قرار مى‏گيرند و جنبه هنرى اثر را تقويت مى‏كنند و در هر حال حاكى از ميزان اِشراف شاعر بر آموزه‏هاى دينى هستند.

الف. تأثير قرآن در شعر ابن يمين

چو ذكر جود تو را روزگار نشر كند   حديث حاتم طى، طى كند «كطَىِّ سِجِلّ»(4)

«كَطَىِّ سِجِلّ» مأخوذ است از آيه 104 سوره انبيا كه در آن به درنورديده شدن آسمان در روز قيامت اشاره شده است: «يَوْمَ نَطْوِى السَّماء كَطَىِّ السِّجِلّ لِلْكُتُب..»

هر زمان، حال ما دگرگون است كس چه داند كه حال ما چون است

«كُلّ يومٍ هُو - بود- فِــــي شأن» هـســــت او را قــــرار در قـــــرآن

خلق را زندگى گر از جـان است عــــاشقان را حيات، جانان است(5)

عبارت قرآنىِ به كار رفته در بيت دوم، بخشى از آيه بيست و نهم سوره الرّحمان و در وصف حق تعالى است كه به نظر مى‏رسد شاعر آن را در بيان حال عاشقان حق، بدانان نيز تسرّى داده است: «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْن».

تو زمـــن برترى اگـــــر جــــستى گفـت آن كو ز حــالت آگـــاه است

گرچه فخر است ظن مبر كه بدين دست عارت ز عرض كوتاه است

نه كــه «تَبَّتْ يَــدا أَبِــــتي لَـــهَب» جاش بالاى «قُلْ هُوَ اللّهُ» است(6)

اشاره است به نخستين آيات دو سوره المَسَد و الإخلاص؛ شاعر با استناد به نحوه قرار گرفتن دو سوره مذكور در قرآن، استدلال كرده است كه بالانشينى نشانه برترى معنوى و ارزشى نيست همچنان كه صائب تبريزى نيز گفته است:

زبى مقدارىِ خارِ سرِ ديوار دانستم

كه ناكس، كس نمى‏گردد از اين بالا نشينى‏ها

از بـــــهر در كشيدن آزادگان به بند

گردون ز «خيط أبيَض و أسوَد» كمند تافت(7)

خيط ابيض و اسود مأخوذ است از آيه 187 سوره بقره: «..وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الخَيْطِ الأسْوَدِ مِنَ الفَجْرِ...».

منظور از ريسمان سفيد و سياه كه آزادگان را به بند كشيده، شب و روز و گذر ايّام است.

ابن يمين زمانه را با آزادگان و اهل فضل ناسازگار ديده و از دست آن شكايت كرده است كه ممكن است با مضمون اين حديث منطبق باشد «الدُّنيا سِجنُ المُؤمنِ و جَنَّةُ الكافر».

مده دل ز دست از غمى هست و خوفى كــه آيــد دو چـــندانـت شــادى و يُســـرا

نه ايزد چنـين گفــت در وحــىِ مُنـــزَل «مَعَ العُسْرِ يُسْرا»، «مَعَ اليُسْرِ عُسْرا»(8)

مصراع آخر مقتبس است از دو آيه پنجم و ششم سوره الإنشراح:«فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسرا».

چنان كه معلوم است شاعر براى اداى مقصود خود و رعايت تقابل دو جمله و مراعات قافيه، در آيه تصرّف كرده است.

چو دونــان در اين خــاكــدان دنـــى     مباش از براى دو نان مضــطــرب

يقين دان كه روزى دهنده قوى است مــدار از طـمــع، طبــع را منقـــلب

وَ مَـــنْ يَـــتَّـــقِ الـلـّهَ يَـجْـعَـــلْ لَــــهُ وَ يَرْزُقْهُ مِــنْ حَيْــثُ لا يـــَحْتَسِب(9)

بيت آخر برگرفته از آيات دوم و سوم الطّلاق است: «..وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب و...»(10).

مستم و اميد نيست زان كه شوم هوشيار

هوش نيايد بلى مستِ صبوح أَلَست(11)

«اَلَست» كه در فارسى به صورت اسم استعمال مى‏شود، به روز ميثاقى اطلاق مى‏گردد كه بين حق تعالى و نطفه‏ها يا جانهاى بندگان(در عالم ذرّ) بسته شد و در آن خدا از بندگان بر خدايى خود گواهى گرفت و بندگان نيز بدان گواهى دادند. اين ميثاق را عرفا، به‏طور تخصيصى براى بيان رابطه بسيار نزديك حق تعالى و جان عاشقان حق به كار مى‏برند و از لفظ «الَستُ بِرَبِّكم» كه بر زبان بارى تعالى جارى شده است، به «شرابِ بى‏خمارى» تعبير مى‏كنند كه عاشقان او را از دم صبح ازل تا آخر شام ابد مست و سرخوش مى‏دارد(12). در اين بيت صبوحِ (مى صبحگاهى) اَلَست، اضافه تشبيهى است و منظور از مست صبوح اَلَست، عاشق حقّ است كه سرخوشى جاودانه دارد:

عـشـق آن زنـده گـــزين كو باقـــى اســـت از شــراب جــانفزايـــت ســـاقى اســـت

اگرچه خصم تو را ساخته ست، سوخته به به آتشى كه بود سنگ و ادميش وَقود(13)

آتشى كه هيزم آن از سنگها و آدمها باشد، آتش دوزخ است و در آيات متعددى از جمله آيه بيست و چهارم سوره بقره و آيه ششم سوره تحريم توصيف شده كه لفظ «وَقُود» در هر دوى آنها به كار رفته است: «فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُو النّارَ الَّتِي وَقُودُهاَ النّاسُ وَ الحِجارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ».

«يا أَيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نارا وَقُودُهاَ النّاسُ وَ الحِجارَةُ...».

حالش بدان رسيد كه ناگه به گوش هوش

«تُوبُوا اِلىَ اللّهِ» از لب كرّوبيان شنود

مصحف گشاد و دولت و اقبال بـــهر فال

در خطّ اول آيتِ «الصُّلحُ خير» بود(14)

«تُوبُوا اِلىَ اللّهِ» مأخوذ است از آيه 31 سوره نور و آيه 66 از سوره تحريم كه در آن دو، خدا مؤمنان را به بازگشت به خود فرا مى‏خواند:

«يا أَيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا اِلىَ اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحا، عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ و...».

«الصُّلحُ خير» نيز از آيه صد و بيست و هشتم سوره النساء گرفته شده است:

«وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزا أَوْ اِعْراضا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُمْ صُلْحا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ».

ظلمت و نور جهان عكسى ز موى و روى اوست

موى او «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» و رويش «وَ الضُّحا» ست(15

مصراع دوم آيات نخست دو سوره «اللّيل» و «الضُّحى» است.

بيت در مدح امام رضا عليه‏السلام و برخاسته از عواطف و اعتقاد دينى است. اقتباس اين دو آيه از مطالع دو سوره پياپى و مناسبت آن با سياهى موى و سپيدى و درخشش روى، كاملاً هنرمندانه است.

دُرّ دريـــاى فــتــوّت، گــوهــر كــان كـرم

آن كه شرح جود آباى كرامش، «هل أتى» است(16)

«هل أتى» مأخوذ است از آيه نخست سوره الإنسان: «هَلْ أَتى عَلىَ الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا» آيه‏اى كه از اين سوره، مورد نظر شاعر و نشان دهنده جودِ جدِّ بزرگوار امام رضا عليه‏السلام است، آيه 8 و 9 است كه به قول غالب مفسّران شيعه و سنّى در شأن اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام نازل شده است.

«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِينا وَ يَتَيما وَ أَسِيرا، اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شَكُورا».

هـــركــه با درگــه او داد پنــاه از حـدثـان

ايمن از حادثـه چون صيد حريم حرم است(17)

صيد حرم و حرمت شكار آن، مأخوذ از آيه نخست سوره المائده است: «يا أيُّهاَ الَّذِينَ آمَنُ‏وا أَوْفُوا بِالعَهْدِ اُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الأَنْعامِ اَلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ اِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ».

شاعر، درگاه پادشاه را با حريم خانه خدا يكسان مى‏شمارد و پناهنده آن را همانند صيد حرم از آفات دهر ايمن مى‏شمارد.

آفتاب از عكس جام روشنش بر روزنشكرد خوش خوش رخ نهان «حَتّى توارت بالحجاب»(19)

دوش ايــن مـــرغ زرّيــن بـــال يعنى آفتاب

گشت در مغرب نهان «حَتّى توارَت بِالحِجاب»(18)

«حَتّى توارت بالحِجاب» مأخوذ است از آيه 32 از سوره «ص» كه خداوند در آن از قول حضرت سليمان نقل مى‏كند كه وى سرگرم تماشاى اسبان شد تا آن كه خورشيد غروب كرد: «وَ قالَ اِنِّى أَحْبَبْت حُبَّ الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى تَوارَتْ بِالحِجابِ».

فاعل «توارت بالحجاب» در قرآن، آفتاب است كه در اين صورت حذف به قرينه معنوى است(آقاى عبدالمحمّد آيتى آيه را چنين ترجمه كرده است: من دوستى اين اسبان را بر ياد پروردگار برگزيدم، تا آفتاب در پرده غروب پوشيده شد).

در هر دو بيت همانند آيه قرآن، آيه در توصيف غروب آفتاب به كار گرفته شده است؛ جز اينكه در بيت دوم، درخشش جام باده ممدوح، عامل رخ نهان كردن آفتاب و غروب او دانسته شده است.

عروه وُثقى كه دايم باد ايمن ز انفصام

غير شرع مصطفى در كلّ عالم هيچ نيست(20)

تركيب «عروه وُثقى» مأخوذ از آيه دويست و پنجاه و ششم سوره بقره است: «لا اِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِ فَمَنْ يَكْفُر بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالعُرْوَةِ الوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».

بيت، تفسير گونه‏اى است از عروة‏الوثقى كه شاعر منظور از آن را شرع مصطفى دانسته است.

بخش ديگرى از آيات مورد اشاره در ديوان ابن يمين به داستان پيامبران مربوط است كه به علت تفصيل آنها، در نوشته جداگانه‏اى به آن پرداخته خواهد شد.

ب. تأثير حديث بر شعر ابن يمين

فراخ دستى ز اندازه مگذران چندان

كـه آفـتـاب مـعاشــت بـدل شود بـه سُها

نه نيز پيرو امساك را زبــونى كـــن

چنان كه دامن همّت دهــى ز دسـت رها

وسط گزين كه گزيده‏ست سيّد عربى

بدين حديث كه «خيرالأُمورِ أوْسَطُها»(21)

حديث به صورتهاى ديگرى نيز در كتب حديث نقل شده است: «خيرُ الأُمور أوساطُها» يا «خيرُ الأعمال اوساطُها».

طاعت فرمان ايزد شفقتى بر خلق او در همه حال اين دو معنا را شعار خويش كرد:(22)

دلا مكارم اخلاق اگر همى خواهى

دو كـــار پيشــه كن اينست مكارم اخلاق(23)

مــــشـــو مـــخالــف امــــر خــداى

عزّوجلّبكوش تا بود اندر ميان خلق وفاق(24)

اشاره است به حديثى كه به صورتهاى مختلف از پيامبر اكرم نقل شده و در ضمن حكايتى در چهار مقاله نظامى عروضى نيز آمده است: «التعظيمُ لأمرِ اللّهِ و الشفقةُ على خلقِ اللّه».

سائلى حال جهان را ز يكى كرد سؤال آن شنـيـدى كـه چـه فرمـود حكيمش به جواب

گفت دنيا و نعيمش چو بيابان و سراب     يا خيالى است كه صاحبنظرى ديد به خواب(25)

مصرع آخر يادآور احاديثى است مانند: «الدُنيا حُلُمٌ و اهلُها عليها مجازون و معاقبون» و «الدُّنيا كحلم النائم»(26). و «الدُّنيا حُلُمٌ والإغترارُ بها ندَمٌ»(27).

خــلـق خـــدا كـه خـدمـت دادار مـى‏كـنـنـد هســتند بر سه قسم كه اين كار مى‏كنند

قســـمى شــدنــد از پــى جنّـــت خـــدا پرست و آن رسـم و عادتى است كه تجّار مى‏كنند

قـــــوم دگــر كـنـنـد پرسـتـش ز بــيــــم او و اين كارِ بندگانست كه احرار مى‏كنند

جمعى نظر از اين دو جهت قطع كرده‏اند بر كـار هــر دو طــايــفه انـكار مى‏كنند

چون غـيـر خـويش مركز هستـى نيـافتـنـد بر گرد خويش دَور چو پركـار مى‏كنند

اين اسـت راه حق كه سوم فرقه مى‏رونـد سير و سلوك راه به هنجار مى‏كنند(28)

بيان مفصّلى است از اين حديث:

«اِنَّ قَوما عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قوما عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فتِلكَ عبادةُ العَبِيدِ وَ اِنَّ قوما عَبَدُوا اللّهَ شُكْرا فَتِلكَ عبادَةُ الأَحرارِ»(29).

آرى ميان فكرت ما و قضاى حق نادر شود گشاده طريق مصادقت(30)

يادآورى احاديثى است با اين مضمون:

«انَّ اللّهَ إذا أَادَ انفاذَ اَمرٍ سلبَ كُلَّ ذِى لُبٍّ لُبَّهُ» و «لَنْ ينفَع حذرٌ مِنْ قَدَرٍ» و «العَبْدُ يُدَبِّرُ و اللّهُ يُقَدِّرُ»(31).

ببينى مطلب زان كه درست است يقينم   كان خامه كه اين نقش نگاريد، شكسته ست(32)

«جَفَّ القلمُ بما هُو كائنٌ» يا «جفّ القلمُ بما أنت لاقٍ»(33).

دنـيـا پـلى است بـر گـذر رود آخـرت در وى مـكـن مُقام كه پل جاى رفتن است(34)

«الدُّنيا قَنطَرَةٌ فَاعْتَبِرُوها و لا يَعْمَرُوها»(35).

ايـن جهـان مـزرعـه آخـرت اسـت هرچه خواهد دلت اى دوست بكار(36)

«الدُّنيا مزْرَعَةُ الآخِرَةِ»(37).

گرش ابن يمين گويد كه زانِ مايى اى مهوش

چرا رنجد چو پيش از ما نبى «سلمان منّا» گفت(38)

«سلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ»(به نقل از «در قلمرو آفتاب»، ص 141).

خداى عزّوجلّ ذات او ز نور سرشت

به دســت خــود چــو گــل بـوالـبشر مُـخمّـر كرد(39)

«خمَّرَ طينةَ آدم بيدهِ أربعينَ صباحا»(40).

هسـت مخـدوم بـحقّ اهـل جهان را بهر آنك

وارث آن اسـت كـو را بر جـهـان حــق ولاسـت

وارث شاهى كه از تشريف خاصّ مصطفى

كسوت «من كُنتُ مولاهُ» به قدّ اوست راست(41)

ابيات در توصيف امام على عليه‏السلام و اشاره به حادثه غدير خمّ است كه پيامبر اسلام در آن فرمود:

«مَن كُنتُ مولاهُ فَعَلِىٌّ مولاهُ اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ من عاداهُ»(42).

اى دل، گرت شناختن راه حق هواست

خود را بدان كه عارف خود، عارف خداست(43)

«مَن عَرِفَ نفسَهُ فَقَد عرف رَبَّهُ»(44).

جمعه گر حجّ مساكين است در هر جامعى

اندرين جامع ز راه رتــبــه، حجّ اكــبر است(45)

«الجُمعَةُ حَجُّ المساكِين»(46).

يا رب اين خرّم نسيم از عالم جان مى‏رسد

يا ز بستان ارم يا باغ رضوان مى‏رسد

... يا مشام جان پاك مصطفى را از يمن

همدم آه اويس، انفاس رحمان مى‏رسد(47)

اشاره به گفتار پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره اويس قرنى است كه فرمود: «اِنِّى لاَجِدُ نَفسَ الرَّحمنِ مِنْ جانِبِ اليَمَن»(48).

فرومد زادگاه ابن يمين

اين دهستان تاريخی در استان سمنان حد فاصل شهرهای شاهرود و سبزوار واقع شده است در طی گذر از مسیر شاهرود به سمت سبزوار به روستايی به نام کاهک ميرسيم در سمت چپ جاده به سمت سبزوار تابلويی خودنمایی میکند :

فرومد زادگاه شاعر بزرگ قطعه سرا ابن یمین

شنيدم ز گفتار كارآگهان بزرگان گيتى كهان و مهان كه پيغمبر پاك والا نسب محمد سر سروران عرب چنين گفت روزى باصحاب خود بخاصان درگاه و احباب خود كه چون روز محشر در آيد همى خلايق سوى محشر آيد همى منادى بر آيد به هفت آسمان كه اى اهل محشر كران تا كران زن و مرد چشمان بهم بر نهيد دل از رنج گيتى بهم بر نهيد كه خاتون محشر گذر مى‏كند ز آب مژه خاك تر مى‏كند يكى گفت كاى پاك بى كين و خشم زنان از كه پوشند بارى دو چشم جوابش چنين داد داراى دين كه بر جان پاكش هزار آفرين ندارد كسى طاقت ديدنش ز بس گريه و سوز و ناليدنش بيك دوش او بر،يكى پيرهن بزهر آب آلوده بهر حسن ز خون حسينش بدوش دگر فرو هشته آغشته دستار سر بدينسان رود خسته تا پاى عرش بنالد بدرگاه داراى عرش بگويد كه خون دو والا گهر از ين ظالمان هم تو خواهى مگر ستم كس نديدست از اين بيشتر بده داد من چون توئى دادگر كند ياد سوگند يزدان چنان بدوزخ كنم بندشان جاودان چه بد طالع آنظالم زشتخوى كه خصمان شوندش شفيعان او.

بگاه فقر توانگر نمای همت باش

که گر هيچ ندارندی بزرگ شمارندت

آرامگاه در باطن ساختمان زيباست ولی به هيچ وجه با بافت روستا تطابق ندارد . و شش گوش است و زوايای زيبايي بنا را در برگرفته است . سنگ قبر دارای شش ضلع کوچک است که روی آن نوشته شده است , آرامگاه امير فخرالدين محمد ابن يمين الدين متخلص به ابن يمين دوران زندگی را با کمال مناعت و وارستگی به پايان رسانده است . ديوان کامل او در جنگ سربداران از بين رفت و ديوان ديگری تنظيم کرد که به جای مانده است .

این روستا دارای پيشينه تاريخی چند هزار ساله ميباشد که کمتر در مورد سابقه تاریخی آن تحقیق و بررسی شده است .

روایتی درباره معجزه حضرت زرتشت‏‎ در این روستای تاریخی :

علي بن زيد بيهقي نوشته است كه : ( زرتشت كه صاحب المجوس بود دو تا طالع اختيار كرد و فرمود تا بدان دو طالع دو درخت سرو بكشتند يكي در ديه كشمر طريثيث ، يكي در ديه ي فرومد و در كتاب ثمار القلوب خواجه ابو منصور ثعالبي چنين آرد كه اين دو درخت گشتاسب ملك فرمود تا بكشتند . المتوكل علي الله جعفربن معتصم خليفه را اين درخت وصف كرده اند و او بناي جعفريه آغاز كرده بود … نامه نوشت به عامل نيشابور خواجه ابوالطيب و به امير عبد الله بن طاهر كه بايد آن درخت ببرند و بر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخهاي آن در نمد دوزند و بفرستند تا درودگران در بغداد ، آن درخت راست بازنهند و شاخها به ميخ بازبندند چنانكه هيچ شاخ و فرع از آن درخت ضايع نشود تا وي آن بيند آنگاه در بنا بكار برند پس گبركان جمله جمع شدند و خواجه ابوالطيب را گفتند ما پنجاه هزار دينار زر نيشابوري خزانه خليفه را خدمت كنيم ، در خواه تا از اين بريدن درخت درگز چه هزار سال زياد است تا اين درخت كشته اند و اين سنه اثنين و ثلاثين و ماتين بود

( 232 هجري قمري ) از آن وقت كه اين درخت كشته بودند تا بدينوقت 1405 سال بود و گفتند كه قلع و قمع اين ، مبارك نيايد و بدين انتفاع دست ندهد پس عامل نيشابور گفت : متوكل نه از آن خلفا و ملوك بود كه فرمان وي بروي رد توان كرد . پس خواجه ابوالطيب امير عتاب بن ورقاء الشاعر الشاين را _ و او از فرزندان عمروبن كلثوم الشاعر بود _ بدين عمل نصب كرد و استادي درودگر بود در نيشابور كه مثل او نبود . او را حسين نجار گفتندي ، مدت روزگار صرف كردند تا اره آن بساختند و اسباب آن مهيا كردند . و استواره ساق اين درخت چنانكه در كتب آورده اند مساحت 27 تازيانه بوده است هر تازيانه رشي و ربعي به ذراع شاه ، و گفته اند در سايه آن درخت زيادت از ده هزار گوسفند قرار گرفتي و وقتي كه آدمي نبودي و گوسفند و شبان نبودي ، و حوش و سباع ، آنجا آرام گرفتندي و چندان مرغ گوناگون بر آن شاخها ماوا داشتند كه اعداد ايشان كسي در ضبط حساب نتواند آورد . چون بيوفتاد در آن حدود ، زمين بلرزيد و كاريزها و بناها بسيار خلل كرد و نماز شام انواع و اصناف مرغان بيامدند چندان كه آسمان پوشيده گشت و به انواع اصوات خويش نوحه و زاري كردند بر وجهي كه مردمان از آن تعجب کردند

و گوسفندان كه در ظلال آن آرام گرفتندي ، همچنان ناله و زاري آغاز كردند و پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از كشمر به جعفريه بردند و شاخ ها و فروع آن بر هزار و سيصد اشتر نهادند . آن روز كه به يك منزلي جعفريه رسيد آن شب غلامان متوكل را بكشتند و آن ، اصل سرو نديد و از آن برخورداري نيافت . قال علي بن جهم في قصيده السرو يسري و المنيه تنزل … و آن بر يك منزلي جعفريه بماند تا عهدي نزديك و در آن سال والي نيشابور كه آن فرمود و هر كه در آن سعي كرده بود جمله پيش از جولان حول هلاك شد . درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب ، هيچكس نماندند و اين از اتفاقات عجيبه است .

اولین بار اشعار ابن یمین در سال ۱۸۵۲ به زبان آلمانی ترجمه شد.

(1369-1286 ) Ebne Yameen, Amir Fakhroddin

A famous court poet who was born and died in Forumad. He is one of Iran's best writers of ghet'ehs, or "occasional pieces". There is a Divan left of him today, even though most of his work was lost during the Sarbedärän uprising which led to the defeat of his patron and his captivity. His poems were first translated into German in 1852.

"Two loaves of bread-coarse barley or fine wheat-will do;

Likewise two sets of clothes suffice, worn out or new;

Contentment, and a corner I can call my own

where no one says: 'You cant stay here, be off with you!'

Yameen prefers this-Oh a thousand times!-to glory;

To King Qobäd's reign, and to splendid khosrows too"

 

منابع

تاثیر قرآن و حدیث در اشعار ابن یمین

1. مضمون اين آيه در آيات ديگرى از قرآن از جمله آيه 10 از سوره الصّافات و آيه 9 از سوره الجنّ نيز تكرار شده است.

2.   ز ابريق از سوى ساغر روان گردد، مى روشن ز بهر دفع ديو غم تو پندارى شهاب است اين

مى‏كند با جان خصمان رُمح او در روز رزم آنچه در شب مى‏كند با پيكر ديوان شهاب

(ديوان، ص 279)

3. دكتر ذبيح اللّه صفا، «تاريخ ادبيات در ايران» ج3، بخش دوم، چ ششم، انتشارات فردوس، تهران 1369، ص 951 به بعد.

4. ديوان، ص 225               5. ديوان، 609               6. ديوان، ص 336

7. ديوان، ص 325              8. ديوان، ص 319           9. ديوان، 321

10. از همين آيه در بيت ديگرى نيز استفاده شده كه متضمّن تعريض و طنزى هنرى است و كار كردى زيبايى شناختى دارد.

11. ديوان، 203

12. از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود(حافظ)

13. ديوان، ص 59             14 . ديوان، ص 153             15 . ديوان، ص 37

16. ديوان، ص 37               17. ديوان، ص 26                18. ديوان، ص 18

19. ديوان، ص 16            20. ديوان، ص 23               21. ديوان، ص 317

22. ديوان، ص 500           23. ديوان، ص 500 24. ديوان، ص 449

25. ديوان، ص 321           26. احاديث مثنوى، صص 81 و 141

27. ميزان الحكمة، ج3، ص 293                                     28. ديوان، ص 381

29. ميزان الحكم، ج6، ص 17   30. ديوان، ص 330  31. احاديث مثنوى، ص 9 و 13

32. ديوان، ص 326            33. احاديث مثنوى، ص 38

34. مقايسه كنيد با اين بيت سعدى:

دنيا كه جسر آخرتش خواند مصطفى جاى نشست نيست ببايد گذار كرد

كليات سعدى، ص 712

35. تعليقات حديقة‏الحقيقة سنائى، ص 1549        36. ديوان، ص 244

37. احاديث مثنوى، ص 112                        38. ديوان، ص 212

39. ديوان، ص 72                                   40 . احاديث مثنوى، ص 198

41. ديوان، ص 37                               42. احاديث مثنوى، ص 224

43. ديوان، ص 20                               44. احاديث مثنوى، ص 1670

45. ديوان، ص 30                               46. ميزان الحكمة، ص 427

47. ديوان، ص 80                               48. احاديث مثنوى، ص 73

فرومد زادگاه ابن یمین

نویسندگان : مجید رحیمی – علیرضا اسلام پناه

زندگی نامه ابن یمین

نویسندگان :     فتح الله مجتبایی ( شماره مقاله : 1926)

ذبیح‌الله صفا. تاریخ ادبیات در ایران. چاپ سوم، تهران: ابن‌سینا، ۱۳۴۲، ۴۴۸.

 

برگرفته از : http://ebneyamin.khschools.ir

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML