شیخ ابوسعید ابوالخیر

زندگی نامه و آثار

شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال 357 هجری در شهرکی به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده‌است که ویرانه های این شهر در ترکمنستان امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تا این که به وادی عرفان روی ‌آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و به اشاره شیخ و پیر خود به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر می نویسد: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع ایرانی است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»

ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیای ظاهر گشوده بود، در شب آدینه چهارم شعبان سال 440 هجری، وقت نماز خفتن جهان را بدرود گفت و روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوه‌ی شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منور، در سال 599 کتابی به نام اسرار التوحید درباره ‌ی زندگی و احوالات شیخ نوشته است.

داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرار‌التوحید آمده بسیار معروف است:

«خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌ بینیم او می‌داند.»

چهار رباعی

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد 
احسان ترا شمار نتوانم کرد 
گر برسر من زبان شود هر مویی 
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد 

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد 
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد 
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد 
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد 

گفتم: چشمم، گفت: به راهش می‌دار 
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش می‌دار 
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل 
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می‌دار 

دیشب که دلم ز تاب هجران می‌سوخت 
اشکم همه در دیده‌ی گریان می‌سوخت 
می‌سوختم آن چنان که غیر از دل تو 
بر من دل کافر و مسلمان می‌سوخت

بن مایه : 

محمد فخارزاده

http://www.aftab-magazine.com/articles/2006056.html

نوشتن دیدگاه