مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

سروده ی مرگ فردوسی

برفت مهر پس کوه و روی پنهان کرد
به دهر، موی سیه، زال شب، پریشان کرد
چو پیر خسته دل و خسته روح و خسته روان
زمین نگاه غم انگیز سوی کیهان کرد
شمال سرد ز دل آه دردناک کشید
به سوز خویش بیان، سوز درد دهقان کرد
خبر برفت خدا را که رفت فردوسی
نهفته این خبر بد به دهر نتوان کرد
بگشت تیره ز غم روی مهربار خدا
که عرش را به رخ تیره ام شبستان کرد
عزیز، او ز ازل داردش ز اهل سخن
که با سخن به جهان، کار خویش، آسان کرد
دل خلایق او بی سخن بیابان بود
به لطف طبع، گلستان از این بیابان کرد
کنون گذشت ز ایران زمین، حکیم سخن
که زنده روح بزرگان پاک ایران کرد
ز میوه دار درختی که در جهان پرورد
به بهره از سخنش باغ عمر انسان کرد
به حفظ راه حقیقت، ستود رستم را
حساب کار جهان را به کام دستان کرد
به روح پاک سیاووش گذشت از آتش
به روی تیره دلان راستی درخشان کرد
ببرد بار دگر کاوه را سر سندان
به تنفس آهن او روح خویش، سندان کرد
گریست سخت چو مادر به ماتم سهراب
که سنگ را ز غمش نیز سخت گریان کرد
به دجله زان سبب انداخت طفل دارا را
چرا که باخبر او را ز راز طوفان کرد
برفت همره اسفندیار سوی نبرد
به لطف طبع رهایش ز برف و باران کرد
بساخت کار جهان را و رفت خود ز جهان
عیان ز پرده رخ پاک حق پرستان کرد
کسی به دهر بیاید خورد ز میوه او
تواند او به جهان کار خیر و احسان کرد
خدا بخواست به روحش دعای خیر کنند
نظر به توس ز گلزار اخترستان کرد
شنید او ز سرانِ جنازه شاعر
ورا به حکم شریعت به کفر اعلان کرد
نرفت مصلحت بردنش به خاک مزار
که او هماره ستایش ز نامسلمان کرد
ز روی شرع به باغش به خاک بسپردند
شب سیاه، سر تربتش گل افشان کرد
ز پشت کاوه و سامند و منکر پدرند
ز منکران پدر چون امید پیمان کرد؟
چو در بهار نکاری به مهرگان چه بری؟
به نوبهار جهان، دانه کشت دهقان کرد
چو علم و حکمت ایرانیان کنند انکار
چگونه دل به ره چین و هند و ایران کرد
خدا بدید مسلمان گرفت خویشتن است
از این گرفت، یقین قصر عدل ویران کرد
بجست بین خلایق بسی دقیقی را
که او به طبع خوشش تازه روح و ایمان کرد
که او به بلخ و اجداد خود ز سرو بلند
نهاد منبر و رحمت به جان ایشان کرد
ز دست بنده ورا کشته یافت در ته خاک
تپید دل به غمش، اشک روی مژگان کرد
بخواست خیمه به شعرش که در فلک بزند
شهید راه فلک گشت و خاک گریان کرد
زمین به دیده او بود تاج چرخ برین
مبین که تاج برینش چه جبر بر جان کرد
دل خدای ز ایران و بلخ تیره گشت
نگاه او به امیدی به خاک توران کرد
جهان بدید به چشمان رودکی تیره
که او به شعر، دل و دیده روشنستان کرد
ثنا بگفت به بنیاد عدل و اهل تمیز
که خاک دولت ملت به صدق، بنیان کرد
بدید تیره دلان را ز چرخ در غضب اند
که در صداقت شاعر ز کذب بهتان کرد؟
فکند بر سر آتش ز شعر کشور دل
و باد، خاک دل عاشقان، پریشان کرد
سر گناه سپس دست برد سوی سما
گناه خویش چو رفتار نیک، برهان کرد
که روز نیک و دل صاف و دولتش بدهد
که خود به راه خدا کار حق به فرمان کرد
خدا بگشت بسی نا امید و سخت گریست
که روی بام جهانم اشک دیده باران کرد
سلیم شاه حلیم شاه

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML