یک آئینه غبار

ای نگاهت کرده ما را هوشیار
ای که کردی سینه را آئینه کار

سینه ام باز است و در آئینه است
پرتو آئینه ات در سینه است

گاه در آئینه می ریزد بهار
گاه در هر ذره دیدم روی یار

ای نگاهت زمزم دشت صفا
ای که در آئینه هستی بی ریا

ای رخت شمع شبستان حضور
ای نگاهت منتظر در کوه طور

من در این آئینه منظر دیده ام
آب و گل نی بلکه من زر دیده ام

چهره ام یک نقطه ای از مهر توست
هر چه در آئینه دیدم سحر توست

مظهر عشقی که در آئینه ای
هفته ها را در زمین آدینه ای

من همان آئینه ام بی گرد و خاک
کز عبور نیزه ها گردیده چاک

ما همه آئینه ی پیغمبریم
از همه آئینه ها ما سر تریم

برتر از آئینه هایی بی دلیل
بر سر آئینه گشتی بی بدیل

بر سرم آبی بریز هشیار کن
ما همه خوابیده ایم بیدار کن

چشم ما را با نسیمی باز کن
نرگسی را در چمن سرباز کن

ار که جانم در چمن رنگین شود
صحنه میزان من سنگین شود

گه در آئین دیده ام آئینه را
گاه در آئینه دیدم سینه را

گاه بین مردم و مژگان تو
دیده ام من آیه ی فرقان تو

ما همه آئینه دار کوثریم
از همه آئینه ها ما برتریم

صبر ما را شیشه ی آئین شکست
راه افغان را همین آئینه بست

صبرم از ایوب تو بالاترست
اشکم از یعقوب هم روشن ترست

آ و بنگر در غبار آئینه ام
پیرو یک لحظه ی آدینه ام

سرنوشتم در پس آدینه است
بار الها سینه ام بی کینه است

مهرت ای جان کینه را از دل ربود
راه می را ساغرت بر من گشود

ساغرت را من گرفتم در سجود
تا که شد شریان رگها همچو رود

من همان میراث فرهاد توام
شاهد منصور و فریاد توام

من در هر آئینه در دل سوختم
چشم رفتن را به هر در دوختم

عابد از افغان بیماران بترس
زاهد از زهد ریاکاران بترس

آخر این قصه هم بیچارگیست
پای ما هم در ره آوارگیست

ای که دادی در وجودم رازها
هر گنه را کرده ای اغمازها

بار دیگر دست بی جان را بگیر
تا صراط مستقیم باشد مسیر
......

باقر رمزی باصر
95/5/2  شهسوار

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

0 # باقر رمزی باصر 1395-05-31 11:09
سلام و درود بر شما
ممنونم که سروده حقیر را در ویسایت خود منعکس کردید باعث افتخار حقیر است


باقر رمزی باصر
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه