نگهدار ایران

چه اندیشه ای، پاک، پویا، بلند

که بر کهکشان بال و پر گسترد

چه روشن نگاهی، که چون آفتاب

به هستی، به هفت آسمان بنگرد.

چه دانای رازی، پژوهنده ای

که در تار و پود جهان ره برد.

خرد را ستاید، چه زیبا، چه نغز

به درگاه آن کس که جان پرورد.

ببین تا خدا را چه سالن یافته ست

چو خواهد که در نامه، نام آورد :

« به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد. »

***

کسی اینچنین آسمانی سرود

نگفته است در زیر چرخ کبود

سخن گسترا ! برتو از جان درود

درود، ای نگهدار ایران، درود

اگر هر درختی به گاه بهار

رخی تازه آرد به باغ وجود:

من آن نیک بختم که در هر زمان

ز گفتار تو، نو کنم تار و پود

چو رو می کنم سوی البرز کوه

بر آن اوج پیداست سیمای تو.

چو بینم چکاد دماوند را

بر او سایه افکنده بالای تو.

فرای روی من هر کران روی توست

تماشای ایران، تماشای تو.

چه رنگین بهشتی ست رویای من

چه دنیای پاکی ست دنیای تو.

***

بتابید در جان ایرانیان

فروغ سخن های والای تو.

بپاخاست ایران، درخشید باز،

به نیروی گفتار شیوای تو.

دهان بست غوغای بیگانه را،

شکوه بلندای آوای تو.

بر آنم که در پاکی و راستی

کسی نیست در دهر همتای تو.

ز نام آوران هم، بر این باورم

نگیرد کسی در جهان جای تو.

پیشکش به روان فردوسی ایران

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه