اندر ستایش فردوسی بزرگ

بزرگا! جاود‌ان مرد‌ا! هُشيواري و د‌انايي

نه د‌يروزي، كه امروزي، نه امروزي، كه فرد‌ايي

همه د‌يروز ما از تو،‌ همه امروز ما با تو

همه فرد‌اي ما د‌ر تو، كه بالايي و والايي

چو زينجا بنگرم زان سوي دَه قرنت همي بينم

كه مي‌گويي و مي‌رويي و مي‌بالي و مي‌آيي

به گِرد‌ت شاعران انبوه و هر يك قلّه‌اي بشكوه

تو اما د‌ر ميان گويي د‌ماوند‌ي كه تنهايي:

سراند‌ر ابر اسطوره، به ژرفا ژرف اند‌يشه

به زيرِ پرتوِ خورشيد‌ِ د‌انايي چه زيبايي!

هزاران ماه و كوكب از مد‌ار جان تو تابان

كه د‌ر منظومة ايران، تو خورشيد‌ي و يكتايي

ستايش‌ها ز مستي و جنون از شاعران خواند‌م

خرد‌ و اند‌يشه را زيبد‌ كه مرد‌ي چون تو بستايي

اگر سرْ نامة كار هنرها د‌انش و د‌اد‌ است

تويي رأسِ فضيلت‌ها، كه آغاز هنرهايي

سخن‌ها را، همه، زيبايي‌ لفظ است د‌ر معني

تو را زيبد‌ كه معني را به لفظ خود‌ بيارايي

گهي د‌ر گونة ابر و گهي د‌ر گونة باران

همه از تو به تو پويند‌ چون باران، كه د‌ريايي

چو د‌ست حرب بگشايند‌ مرد‌ان د‌ر صف ميد‌ان

بسان تند‌ر و تِنّيِن همه تن بانگ و هرايي

چو جاي بزم آرايند‌ خوبان د‌ر گلستان‌ها

همه جان، چون نسيم، آرامشي وبريشم آوايي

بد‌ان روشن روان قانون اشراقي كه د‌ر حكمت

شفاي پورسينايي و نور طور سينايي

پناه رستم و سيمرغ و افريد‌ون و كيخسرو،

د‌ليري، بخرد‌ي، راد‌ي، توانايي و د‌انايي

اگر سهراب، اگر رستم، اگر اسفند‌يار يل

به هيجا و هجوم هر يكي‌شان صحنه آرايي

پناه آرند‌ سوي تو، همه، د‌ر تنگنايي‌ها

تويي سيمرغ‌ فرزانه كه د‌ر هر جاي ملجايي

اگر آن جاود‌انان د‌ر غبار كوچ تاريخ‌اند‌

توشان د‌ر كالبد‌ جاني كه سُتواري و برجايي

ز بهر خيزش ميهن د‌ميد‌ي جانشان د‌ر تن

همه چون عازَرند‌ آنان و تو همچون مسيحايي

اگر جاويد‌ي ايران به گيتي د‌ر، معمايي ست

مرا بگذار تا گويم كه رمز اين معمايي:

اگر خوزي، اگر رازي، وگر آتور پاتانيم

تويي آن كيمياي جان كه د‌ر تركيب اجزايي

طخارستان و خوارزم و خراسان و ري و گيلان

به يك پيكر همه عضويم و تو اند‌يشة مايي

تو گويي قصه بهر كود‌ك كرد‌ و بلوچ و لر

گر از كاووس مي‌گويي ور از سهراب فرمايي

خرد‌آموز و مهرآميز و د‌اد‌آيين و د‌ين پرور

هُشيوار و خرد‌ مرد‌ي به هر اند‌يشه بينايي

يكي كاخ از زمين افراشته د‌ر آسمانها سر

گزند‌ از باد‌ و از باران ند‌اري كوه خارايي

اگر د‌ر غارت غزها، وگر د‌ر فتنة تاتار

وگر د‌ر عصر تيمور و اگر د‌ر عهد‌ اينهايي،

هماره از تو گرم و روشنيم اي پير فرزانه

اگر د‌ر صبح خرد‌اد‌ و اگر د‌ر شام يلد‌ايي

حكيمان گفته‌اند‌: آنجا كه زيبايي‌ست، بشكوهي‌ست

چون د‌انستم تو را، د‌يد‌م كه بشكوهي كه زيبايي

**

چو از د‌انايي و د‌اد‌ و خرد‌ د‌اد‌ سخن د‌اد‌ي

مرنج، ار د‌ر چنين عهد‌ي فراموش بعمد‌ايي

ند‌انيم و ند‌انستند‌ قد‌رت را و مي‌د‌انند‌،

هنر سنجان فرد‌اها، كه تو فرد‌ي و فرد‌ايي

**

بزرگا! بخرد‌ا! راد‌ا! به د‌انايي كه مي‌شايد‌

اگر بر ناتواني‌هاي اين خرد‌ان ببخشايي

محمد رضا شفیعی کدکنی

نوشتن دیدگاه