آیین وطن‌ داری

بشنو ز من ای جوان ایرانی
این نکته به ز گوهر کانی:
بودند ستوده فر نیاکانت
زیبنده‌ی فرّ و زیب انسانی
شایسته سروری، به سرکاری
آماده رهبری، به ره دانی
پیچیده سر از ره سبکساران
تابیده رخ از سوی گرانجانی
انگیخته بر خلاف اهریمن
فرهیخته با پیام یزدانی
نام آور و توشمند و روشن بین
دریادل و راست پوی و پیمانی
زنهار، تو ای نژاده ی فرخ
بگرای به شیوه نیاکانی
ره جوی به مقصد وطن خواهان
خوش کوش به خدمت وطن بانی
بخرام به سوی جنبش و کوشش
برتاب، رخ از ره تن آسانی
برخوان خبر بزرگ مردان را
از دفتر سرگذشت ایرانی
بنگر که چه کرده‌اند در گیتی
از علم و کمال و مملکت رانی
هم بوده خداپرست و دین باره
هم پیرو و کیش مزدیسنانی
هم چاره گر هجوم آشوری
هم صف شکن جنود کلدانی
چون جان و تنت بسی گرامی دان
این کشور دیرپای دورانی
بشناس دلاوران ایران را
از شرزه هژبر زابلستانی
از نازش فرّه فریدونی
تا خیزش کاوه سپاهانی
از بیژن و تاب و توش گودرزی
تا قارن و صولت نریمانی
از قصه این یلان مرد افکن
دریاب توان مرد میدانی
بنگر که هخامنش چه بار آورد
از کورش و آن فروغ کیهانی
و آنگه که گذشت عهد اسکندر
و آن چیرگی نفوذ یونانی،
بشنو که شکوه کشور دارا
شد زنده به مهرداد اشکانی
زان پس چه فسانه‌ها که نشنیدی
از حشمت خسروان ساسانی
بنگر که چگونه تیغ بومسلم
افکند سر از سپاه مروانی
بشنو که شد از قیام یعقوبی
سرکوفته تازی بیابانی
زان پس همه بوم و بر به سامان شد
از فرّ و شکوه عهد سامانی
چونان که ز بویه زادگان بینی
دیلم همه راه پوی سلطانی
دلبسته به خاندان پیغمبر
کین توخته با تبار سفیانی
اسلام چو شد پذیره از ایران
آب آمد و رنگ بر مسلمانی
رخشنده تمدنی پدید آورد
از همت سروران ایرانی
در علم و صناعت و هنرمندی
در فضل و بلاغت و سخن‌دانی
از فقه و اصول و منطق و حکمت
از طب و نجوم و درک قرآنی
از نقد حدیث و علم صرف و نحو
از بحث کلام و درس عرفانی
از هندسه و حساب و اسطرلاب
تا تمشیت رسوم دیوانی
هم نقش و نگار و شعر و موسیقی
هم طرح بنا و خط و خوش‌خوانی
این جمله فنون ز کشور ایران
بالید چو طرفه نخل بستانی
شد سایه فکن تمدن اسلام
از پرتو آن دیار نورانی
بالید بسی درخت بارآور
در باغ وطن، نه مینوی ثانی
چون سعدی و حافظ آن دو نیک اختر
تابنده به برج پرتو افشانی
یا رازی و بوعلی و فارابی
فردوسی و رودکی و خاقانی
یا خواجه نصیر و قطب و بومعشر
خیام و غیاث دین کاشانی
تا میرعماد و میرک و بهزاد
آن پر هنران شهره چون مانی
زین گونه فحول، گو کجا یابی؟
در جمله فنون، بدین فراوانی
ای پور وطن، چرا شدی غافل
از سابقه ای بدین درخشانی؟
باری، بشناس میهن خود را
در جمله شئون که قدر او دانی
درخدمت آب و خاک جهدی کن
تا برخوری از رضای وجدانی
وامی است به گردن تو از میهن
کان نقش بود تو را به پیشانی
این وام روا بود که بگزاری
زان پیش که سر زند پشیمانی

.......

استاد ادبیب برومند

نوشتن دیدگاه