قصه ی تکرار آرش

جنگ جنگی نا برابر بود

جنگ جنگی فوق باور بود

كیسه های خاكی و خونی

خط مرزی را جدا میكرد

دشمن بد عهد بی انصاف

با هجوم بی امان خود

مرزها را جابه جا میكرد

از میان آتش و باروت

می وزید از هر طرف هرجا

تیرهای وحشی و سركش

موشك و خمپاره و تركش

آن طرف،نصف جهان با تانك های آتشین در راه

این طرف،ایرانیان تنها

این طرف،تنها سلاح جنگ ایمان بود

خانه های خاك و خون خورده

مهد شیران و دلیران بود

شهر خونین شهر خرمشهر

در غروب آفتاب خویش

چشم در چشم افق می دوخت

در دهان تانك ها می سوخت

شهر،از آن سوی سنگرها

شیر مردان را صدا می زد:

((آی، ای مردان نام آور

ای همیشه نامتان پیروز

بی گمان امروز

فصلی از تكرار تاریخ است

گر بماند دشمن،از هرسو

خانه هامان تنگ خواهد شد

ناممان در دفتر تاریخ

كوچك و كم رنگ خواهد شد

***

خون میان سنگر آزادگان جوشید

مثل یك موج خروشان شد

كودكی از دامن این موج بیرون جست

از كمند آرزوها رست

چشم او در چشم دشمن بود

دست او در دست نارنجك

***

جنگ،جنگی نا برابر بود

جنگ،جنگی فوق باور بود

كودك تنها،به روی خاكریز آمد

صد هزاران چشم،قاب عكس كودك ما شد

خط دشمن گیج و سرگردان

چشم ها از این و آن پرسان:

((كیست این كودك؟!

او چه می خواهد از این میدان؟!

صحنه ی جانبازی است این جا؟!

یا زمین بازی است این جا؟!))

دشمنان كوردل، اما

در دلش خورشید ایمان را نمی دیدند

تیغ آتش خیز "دستان" را نمی دیدند

در نگاهش خشم و آتش را نمیدیدند

بر كمانش تیر "آرش" را نمی دیدند

در رگش خون"سیاوش را نمی دیدند

كودك ما بغض خود را خورد

چشم در چشمان دشمن كرد

با صدایی صاف و روشن گفت:

((آی،ای دشمن!

من حسین كوچك ایران زمین هستم

تانك های شومتان را در كمین هستم

مثل كوهی آهنین هستم)).

***

ناگهان تكبیر،پر وا كرد

در میان آتش و باروت غوغا كرد

كودكی از جنس نارنجك

در دهان تانك ها افتاد...

***

لحظه ای دیگر

از تمام تانك ها تنها

تلی از خاكستر خاموش

ماند روی دست های دشت

آسمان،از شوق دف  می زد

شط خرمشهر كف میزد

شهر یكباره به خویش آمد

چشم اشك آلوده را وا كرد

بر فراز گنبدی زیبا

در سه رنگ جاودان ما

قصه ی تكرار آرش را،

بازهم خواند و تماشا کرد.

------

کودکی از جنس نارنجک - محمد گودرزی دهریزی

دیدگاه‌ها  

+5 # مهرزاد 1390-07-14 10:06
خیلی زیباست.
پاسخ دادن
+7 # علی 1390-12-08 19:10
این شعر با تلخیص و تغییر است
و کامل نیست
پاسخ دادن
+6 # رامین 1391-12-08 19:00
خواندنش خیلی دل نشین است :roll:
پاسخ دادن
+1 # حسینی 1398-11-04 14:50
وقتی برا بار اول توی کتاب ادبیات خوندمش توی دفترچه یادداشتم،یادداشتش کردم انگار فهمیده بودم قراره یه روزی نباشه
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه