مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

نیشخند (لطیفه)

نیشخند و لطیفه های شیرین ایرانی

بنگ

شیرازی در مسجد بنگ می‌خورد. خادم مسجد بدو رسید و با او در سفاهت آمد. شیرازی در او نگاه کرد، دید شل بود و کر و کور! نعره برکشید و گفت: ای ملعون! خدای تعالی در حق تو چندان لطف نکرده است که تو در خانه‌ی حق تعصب می‌کنی

شوربای گرم

عربی را پرسیدند که شوربای گرم را به عربی چه می‌گویند؟ گفت: سنحین می‌گویند. گفت: شوربای سرد را چه می‌گویند؟ گفت: آن را ما نمی‌گذاریم که سرد شود تا نام باید گذاشت!

سر بریده

ظریف بود. روزی سر خواجه می‌تراشید. ناگاه دست او بلرزید و سر خواجه ببرید. فریاد برآورد که هی مردک! سر مرا بریدی! گفت: خاموش باش که سر بریده سخن نکند!

خانه ی تاریک

قزوینی انگشترین در خانه گم کرده بود و در برون طلب می‌کرد. گفتند:در بیرون چرا طلب می‌کنی؟  گفت: خانه تاریک است!

آواز از دور

ابله را دیدند که در صحرا بانگ نماز می‌گفت و می‌دوید و گوش فرامی‌داشت. گفتند: چه می‌کنی؟  گفت: مردم می‌گویند که آواز تو از دور بهتر می‌نماید، من بانگ نماز می‌دهم و دور می‌دوم که آواز خود را از دور بشنوم که مردم راست می‌گویند یا دروغ؟

الاغ بهلول

دوست بهلول برای بردن گندم به آسیاب الاغ بهلول را لازم داشت برای همین به در خانه بهلول رفت و خواست الاغش را قرض بگیرد، بهلول گفت الاغم در خانه نیست، اتفاقا همان موقع الاغ با صدای بلند شروع به عرعر کرد.آن مرد به بهلول گفت: الاغت در خانه است و تو میگویی نیست؟!بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی، تو پنجاه سال با من دوستی، حرف مرا باور نمیکنی ولی حرف الاغ را باور میکنی؟!

یاد بخیل

بخیلی گفت که خاتم خود را به من ده تا هر گاه که نظر بر انگشتری اندازم یاد تو کنم و بدین واسطه دایم در یاد من باشی. بخیل گفت: هر گاه که بخواهی مرا یاد کنی، براندیش که فلان وقت از او انگشترین خواستم نداد!

تو را به مدرسه می اندازم

لوديى با پسر خود ماجرا مى‏كرد كه: تو هيچ كارى نمى‏كنى و عمر در بطالت به سر مى‏برى. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن تا از عمر خود بر خوردار شوى. اگر از من نمى‏شنوى، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا علم بياموزى و دانشمند شوى و تا زنده باشى در مذلت و فلاكت بمانى و يك جواز هيچ‏جا حاصل نتوانى كرد.

ماه رمضان

زاهدی در مجلس می‌گفت: آیا ماه رمضان از ما خوشنود رفت یا نی؟  ظریفی گفت: بلی، خوشنود رفت!  زاهد گفت : از کجا گویی؟  گفت: از آنجا که اگر ناخوشنود رفتی، سال دیگر بازنیامدی

وجود مبارک

خواجه منعمى مقبره منقش بسيار عالى براى خود ساخت و بنّايان در مدت يكسال تمام آن را به اتمام رسانيدند. روزى كه مقبره تقريباً نيمه‏تمام شده بود خواجه به بناء گفت: اين مقبره ديگر به چه احتياج دارد و چه مى‏خواهد؟! بناء گفت: وجود مبارك!!

دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML