خانه ی مصيبت‌زده

درويشي به در خانه‌اي رسيد. پاره ناني بخواست. دختركي در خانه بود. گفت: نيست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است. گفت: چنين كه من حال خانه شما را مي‌بينم، خويشاوندان ديگر مي‌بايد كه براي تسليت شما آيند.

عبید زاکانی

نوشتن دیدگاه