شادروان دكتر محمدامين رياحى / بخش نخست

اشاره: زبان و ادب فارسى در طول قرنهاى دراز انديشه و فرهنگ كهن سير ايرانى را از چهار سوى، در سرزمينهاى همسايه ما گسترانيده، و پيام انسانى مهر و دوستى ملت ما را به گوش همگان رسانيده و رشته پيوند ميان ما و ديگران را استواريها بخشيده است. جاذبه و افسون شعر فارسى چنان نيرويى داشت كه حتى در روزهايى هم كه به هر دليل غبار آز و كين آيينه دلها را تيره ساخته بود، و ناگزير سربازان ما براى دفاع از ايران عزيز، ايران سرافراز جاودانه‏مان مى‏جنگيدند، باز هم شاهكارهاى فردوسى و سعدى و حافظ و ديگر سرايندگان‌مان پيام دلاويز همزيستى و دوستى ما را به گوش هماوردان ما مى‏رسانيدند و بذر مهر و آشتى را در دلهاى آنها مى‏افشاندند. در چنان ايامى هم ساكنان سرزمينهاى دشمن فارغ از كشاكشهاى سياسى و نظامى كام خود را با قند پارسى شيرين مى‏كردند.

سخن فارسى، نيرومندترين مايه پيوند معنوى ما با همسايگان ماست. اينكه در خارج از مرزهاى كنونى ايران، در كران تا به كران سرزمينهاى همسايه، فارسى‏سرايان بزرگى چون: رودكى در سمرقند، نظامى در گنجه، مولوى در قونيه، سنايى در غزنه، اميرخسرو و بيدل در دهلى، جامى در هرات آرميده‏اند، و تربت پاك هريك زيارتگاه صاحبدلان و صاحبنظران و توده‏هاى انبوه مردم است، پشتوانه جاودانه ما با ساكنان امروزى اين سرزمينهاست.

يادآورى آن روزگاران همدلى و همزبانى و پيوستگى، درسهاى آموزنده‏اى براى نسلهاى امروز و فرداست. در عصر ما كه هر ملت و كشورى ناچيزترين پيشينه‏هاى فرهنگى خود را بزرگ مى‏كنند و براى كسب نام و آبرو و اعتبار ملى از آنها بهره ‌مى‏جويند، شناختن و شناساندن زبان فارسى و ثروت بيكران آن و عزت و اعتبار ديرين آن، وظيفه مسلمى است و غفلت از اين‌همه، گناهى نابخشودنى است.

سرگذشت پرفراز و نشيب زبان و فرهنگ ايرانى، در هر ديار جدا جدا بايد به دقت مورد بررسى و شناخت قرار گيرد. حاصل كار از يك طرف رشته‏هاى دوستى و پيوند معنوى ميان ما و همسايگان ما را استوارى بيشتر خواهد بخشيد. از طرف ديگر چهره فرهنگ جهانگير ديرسال ايران، اين پير سرفراز قرون و اعصار را تابناك‌تر خواهد كرد. گوهرهاى گمشده‏اى به بازار خواهد آمد كه تحقيق در آنها و بهره‏جويى از آنها زبان و فرهنگ ما را غنى‏تر خواهد كرد و بر جلوه و جمال آن خواهد افزود.

متون چندصد ساله چاپ نشده‏اى از مولويه و نوشته‏ها و سروده‏هاى فراموش شده ديگرى كه به صورت نسخ نادر خطى در گوشه كتابخانه‏ها انتظار مى‏كشند تا به همت پژوهندگان زندگى از سر گيرند و جاى شايسته خود را در مجموعه ادب فارسى بازيابند، از اين شمارند. آنچه در پي مي‌آيد، بخشي از كتاب ارجمند «زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني» است كه به تازگي به همت انتشارات اطلاعات در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

هدف نويسنده دانشمند اين كتاب كه سالها مسئول امور فرهنگى ايران در تركيه بوده، آشنا كردن خوانندگان با سير زبان و فرهنگ ايرانى در يك سرزمين همسايه است و با اينكه بناى كارش بر رعايت جانب ايجاز و پرهيز از اطناب بوده، اما راه را باز كرده تا پژوهندگان ديگر با تحقيقات بيشتر و گسترده‌تر زمينه‌هاي تازه‌اي از فرهنگ اين ديار را بپيمايند و بلكه كشف كنند.

از كهن‏ترين روزگاران

فرهنگ ايرانى در آسياى صغير ريشه‏هاى كهنى از دو سه هزار سال پيش دارد. اين سرزمين زيبا و زرخيز پيش از دو قرن جزء استانهاى دولت هخامنشى بود كه در تاريخ آن سرزمين به نام مشخص «دوره پارسها» شناخته مى‏شود. از دوره پارسها سنگ نگاشته‏هايى در نواحى مختلف از جمله در محلى به نام گورمه (Greme) شناخته شده، و نيز گورستانى در كنار شهر طرسوس در سواحل جنوبى تركيه موجود است. همچنين در كاوشهاى باستان‏شناسان در سارد (والى‏نشين هخامنشيان) در نزديكي‌هاى ازمير آثارى به دست آمده ‏است.

با فتوحات هخامنشيان، آيين مهر در آسياى صغير و يونان راه يافت و از آنجا به روم رسيد. بعدها مهرپرستى به‏صورت دين رسمى درآمد و سيصدسال، تا روزى كه مسيحيت رسميت يافت آيين رسمى روميان بود. هنگام رواج مسيحيت هم بسيارى از آداب و رسوم مهرپرستى وارد مسيحيت شد. وقتى هم كه دين مسيح آيين مهر را از ميدان به در كرد، آيين مانى از راه رسيد و در مناطق جنوب اروپا نفوذ كرد و آثارى از آن قرنها در معتقدات فرق مختلف مسيحى از قبيل كاتارها و بوگوميل‏ها به حيات خود ادامه داد.

اگر هم آثار فرهنگى دوره سيصدساله تسلط هخامنشي‌ها، به طول زمان در زبان و زندگى مردم راه زوال پيموده باشد، اما به علت همسايگى و وجود روابط بازرگانى و احتمالاً مهاجرتها و جهانگردي‌ها مسلماً بعدها زبان و فرهنگ ايرانى لااقل در شهرهاى همجوار نفوذ كرده بود؛ مثلاً سى‏ سال پيش از نفوذ سلجوقيان به آسياى صغير كه ناصرخسرو به شهر اخلاط مى‏رسد، در سفرنامه خود مى‏نويسد: «در شهر اخلاط به سه زبان سخن مى‏گويند: تازى و پارسى و ارمنى.»1 مراد از فارسى شايد زبان پهلوى آن روز آذربايجان باشد.

محققان برخى انديشه‏ها و سنن كهن ايرانى و آيين‏هاى كهن مهرپرستى و زردشتى وخرْمدينى را در آداب و رسوم علويان (= قزلباشها)ى قلمرو عثمانى يافته‏اند كه روكشى از تشيع دارد. پروفسور عبدالباقى گلينارلى ـ مولوى‏شناس تركيه ـ بسيارى از آداب مولويه را چون: تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشى در اثناى صرف طعام، ادامه سنن زردشتيان مى‏داند، گلبانگ سفره را كه ميان مولويه معمول بود، همان زمزمه مزداپرستان، و خرقه صوفيان را سدره و كُستى زردشتيان مى‏شمارد.

همو تأثيرات دين زردشتى را در ميان اهل فتوت و بكتاشيان آسياى صغير نشان داده، از آن جمله «شدّ» بستن جوانمردان را عيناً يادگار «كُستى» بستن زردشتيان دانسته است. همچنين شعار سه گانه علويان را كه بايد هركس دست خود و زبان خود و كمرخود را از كار ناروا نگه دارد، يادگارى از شعار زردشتيان «انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك» زردشتيان مى‏شمارد.

بررسى بود و نبود اين آداب و رسوم در ميان ساير گروههاى جوانمردان، پيشينه اين سنتها را روشن‏تر خواهد كرد؛ مثلاً اگر رسم شدّ بستن نزد گروههاى قديم‏تر جوانمردان در ايران يافته شود، معلوم خواهد شد كه اين تشريفات با اصول جوانمردى از ايران بدان ديار رفته است، و اگر اين‌همه منحصر به جوانمردان آسياى صغير باشد، مى‏توان حدس زد كه يادگار گروههايى مثل خرْمدينان است كه پس از قلع و قمع در ايران، به ديار روم پناه برده‏اند و آداب و رسوم آنها در آن سرزمين باقى مانده و به طريقت جوانمردان آن سامان راه يافته است.

بقاياى آيين‌هاى كهن را مؤلفان قرن هفتم نيز در ميان برخى جماعات نشان داده‏اند. در كتاب فسطاط‌العداله (تأليف شده در 386) آمده: «در روزگار ما جماعتى پيدا گشته‏اند و اسم جوالقى بر خود نهاده‏اند. همه آيين خرميه و بواطنه است و روش ايشان، بر اباحت مى‏روند و كلمات كفر مى‏گويند، و الفاظ زندقه آشكار كرده.»

ناگفته پيداست كه از سرزمين پر حادثه بلاخيز ما، در طول تاريخ بارها گروههايى از مردم، از هجوم بيگانه يا بيدادگريهاى خودى به سرزمينهاى ديگر پناه برده‏اند. در حمله اعراب عده‏اى از ايرانيان به هند رفتند، قطعاً پيش از آن هم در دوره ساسانيان گروه‌هايى از سختگيري‌هاى موبدان زردشتى درباره مانويان و مزدكيان، و بعد از آن در حمله تازيان، و بعدها در كشتار خرمدينان و فرقه‏هاى ديگر به دست عباسيان، به آسياى صغير پناه برده‏اند، و نفوذ انديشه‏هاى مانوى در غرب هم از اين راه دانسته شده است. مخصوصاً كه اينجا راه نزديكتر بوده، و اين را هم مى‏دانيم كه در آن روزگار شرق آسياى صغير، نواحى مجاور ايران با همه سرسبزى و زرخيزى، سكنه زياد نداشت و براى استقرار مهاجران ايرانى بسيار مناسب بود.

از اينها گذشته به‌‏رغم رشته كوههاى سر بر فلك افراشته، مرزبندى مشخصى كه مانع رفت و آمد آزاد باشد، در ميان نبود و اين نواحى از همان روزگار ساسانيان و جنگهاى ايران و روم خارج از ديار روم شمرده مى‏شد و ساكنان آن ارمني‌ها و كردها و احتمالاً گروههايى از ساير ايرانيان بودند. اينكه گفتيم ناصرخسرو سى‏سال پيش از حمله سلجوقيان، در اخلاط در غرب درياچه وان مردمى را مى‏بيند كه به زبان ايرانى سخن مى‏گفتند، نشانه‏اى از آن مهاجرتها مى‏تواند باشد.

قرائن ديگرى در دست است كه در يكى دو قرن بعد هم اخلاط يكى از پايگاههاى فرهنگ ايرانى بود: از شاعرى به نام تاج اخلاطى شعر فارسى مانده است. همچنين كاتبانى از اين شهر نسخه‏هاى كتب فارسى كتابت كرده‏اند. از آن جمله فضل‏الله خلاطى در 632 «مفتاح المعاملات» محمدبن ايوب طبرى را نوشته است. حتى در نواحى غربى‏تراز اخلاط، ارزنجان را مى‏بينيم كه بعدها در قرن ششم تحت فرمانروايى فخرالدين بهرامشاه از كانونهاى فرهنگى ايران بود و بيشتر وزيران و ديوانيان سلجوقيان روم از آن شهر برخاسته‏اند.

درباره مهاجرت ايرانيان به اين نواحى پيش از حمله اعراب، از منابع موجود آگاهي‌هاى قطعى به دست نمى‏آيد؛ اما اگر قرائنى كه گفتيم براى تأييد موضوع كافى باشد، اين‌همه را نخستين موج مهاجرت ايرانيان به آسياى صغير بايد دانست.

دروازه‏هاى روم گشوده مى‏شود

آغاز نفوذ واقعى فرهنگ ايرانى در ديار روم از سال 463 شمرده شده است كه آلب‏ارسلان در جنگ منازگرد (يا ملازگرد)، رومانوس ديوجانس قيصر روم شرقى را شكست داد؛ اما واقعيت اين است كه آن حادثه بى‏مقدمه نبود. پيش از آن نيز از جانب ايران تاخت و تازهايى به آن ديار صورت مى‏گرفت. از آن جمله، منابع محلى از دلير مردى به نام «سالار خراسان» خبر مى‏دهند كه ده سال پيش از جنگ منازگرد در نواحى شرقى آسياى صغير به تاخت و تاز مشغول بود و سرانجام در 458 به نيرنگ امير نظام‏الدين ـ از مروانيان حاكم بر ديار بكرـ دستگير و كشته شد و پيكرهاى او و همراهانش را در چاهى انداختند كه آن چاه يك قرن بعد هم در آن شهر به نام «چاه سالار خراسان» معروف بوده است.

درباره لشكركشى الب‏ارسلان توجه به اين نكته از نظر تاريخ ايران اهميت دارد كه سپاه او سپاه ايران بود؛ زيرا سلجوقيان پيش از حمله به روم، تحت تأثير فرهنگ درخشان ايران، ايرانى شده بودند. و پيروزى آنها پيروزى عنصر ايرانى به شمار مى‏رفت. نبايد فراموش كرد كه در آن روزگاران ارتشهاى منظم امروزى وجود نداشت و بيشتر سپاهيان به انگيزه به دست آوردن غنيمت به جنگ مى‏رفتند. در جنگ با كافران هم (كه روميان غيرمسلمان اين حكم را داشتند)، جز پنج يك غنايم كه به خزانه پادشاه مى‏رسيد، بقيه مال افراد بود. در اين ميان كسانى هم بودند كه براى كسب ثواب اخروى در «غزا» شركت مى‏كردند. به اين دلايل بايد پذيرفت كه عده كثيرى از ايرانيان در فتح روم شركت داشتند.

يك قرينه ديگر بر اينكه اكثريت سپاهيان الب‏ارسلان و اطرافيان او از ايرانيان بودند، اين است كه لامعى جرجانى پيش از حمله به روم قصيده‏اى در مدح الب‏ارسلان سروده است با اين مطلع:

ملك را شاهنشه و سلطان چنين بايد چنين

گه نهيب او به مصر و گه سپاه او به چين

شاعر پس از ذكر پيروزيهاي پيشين سلطان، به اينجا مي‌رسد كه مي‌گويد:

قيصر كافر كه گويد روم را هستم ملك

در مكان و مرتبت هستم گه و بي‌گه مكين

گر خبر يابد كه سلطان از مرند آمد به خوي

زهر گردد در دهانْش، از بيم سلطان انگبين

يك دليل مهم بر اينكه پيروزى الب‏ارسلان و شكست روميان را در جنگ ملازگرد پيروزى ايران مى‏شماريم، اين است كه بعد از اين حادثه، راه نفوذ زبان و فرهنگ ايرانى در آسياى صغير گشوده شد و به‌تدريج با استقرار سلجوقيان به همان نسبت كه زمان مى‏گذشت، و به ميزانى كه سلجوقيان در درون آن ديار و رو به غرب پيش مى‏رفتند، اين نفوذ گسترده‏تر و ژرف‏تر و استوارتر مى‏شد.

با فروريختن ديوار روم مسيحى، سيل مهاجران ايرانى نيز همراه سپاه سلجوقى به آسياى صغير سرازير شد. گروه گروه ايرانيان ـ از سپاهى و ديوانى و بازرگان ـ راه ديار روم را در پيش گرفتند. اين دومين مهاجرت وسيع ايرانيان از سرزمين خود بود. رفتند و فرهنگ ايرانى را با خود به ارمغان بردند. در همان زمان قبايلى از تركمن‌ها هم به روم كوچ كردند، با اين تفاوت كه تركمن‌ها به سائقه سرشت كوچ‏نشينى خود با رمه‏هاى خود در دشتها و جلگه‏ها گسترده شدند، در حالى كه ايرانيان در شهرها سكونت گزيدند و چنين بود كه فرهنگ ايرانى در شهرها جاى گرفت.

فرمانروايان جديد روم به مدت بيش از دو قرن تابع و باجگزار ايران بودند. تا روزى كه سلجوقيان بزرگ در ايران فرمانروايى داشتند، بستگى دولت سلجوقى روم با آنها بر جاى بود.

بعد از برافتادن آنها، سلجوقيان روم احساس استقلال كردند و روى خوشى به خوارزمشاهان نشان ندادند، حتى علاءالدين كيقباد اول با جلال‏الدين خوارزمشاه جنگيد و او را شكست داد. اندكى بعد با حمله مغولها به ديار روم، ناچار تابع و خراجگزار ايلخانان ايران‏ شدند.

در اين باره پروفسور عثمان توران محقق فقيد تركيه در مقدمه مسامره‌الاخبار، آنجا كه ديد و نگرش مؤلف آن كتاب را باز مى‏گويد، استنباطى دارد كه ترجمه عين گفته او را در اينجا مى‏آوريم: «او چون هميشه حوادث را از نظر مركزيت سلجوقيان و ايلخانيان ايرانى مى‏بيند، اساس شورشها و اتفاقاتى را كه در آسياى صغير اتفاق افتاده، مطابق ديد نويسندگان ايرانى نقل و توجيه مى‏كند. از اينجاست كه ميان منابع ايرانى و مسامره‌الاخبار با منابع دولت رقيب مماليك مصر اختلاف نظر مشاهده مى‏شود. او كه وابسته به مركزيت ايران است و تحت تأثير مشروعيتى كه براى مركزيت ايران قائل است، ناچار درباره حوادث از آن نظر و به نسبتى كه با ايران ارتباط داشته باشد اظهار علاقه مى‏كند. به اين سبب او در كنار سقوط دولت سلجوقى، درباره جنبش‌هاى تركان آسياى صغير و تأسيس حكومتهاى محلى و فتوحات آنان فقط به ميزانى كه با ايران ارتباط داشته باشد، چيزى مى‏نويسد. و به همين مناسبت، جاى تعجب نيست كه در كتاب خود نه تنها از حكومت خاندان عثمانى كه تازه ظهور كرده بود خبرى نمى‏دهد، حتى از حكومتهاى محلى اطراف كه قدرتمندتر بودند و درباره هجومهاى سپاهيان آنها به قلمرو بيزانس هيچ اثرى و خبرى در كتاب او نيست.»

وضع فرهنگى و اجتماعى روم

براى شناخت دقيق وضع فرهنگى و اجتماعى روم، از اوايل قرن ششم تا اواسط قرن هشتم، يعنى از استقرار سلجوقيان تا به قدرت رسيدن عثمانيها، بررسى كليه متون نظم و نثر پديد آمده در آن ديار و آثار بازمانده تاريخى و اسناد و وقفنامه‏هاى آن دوره ضرورت دارد. اهم اين منابع كه به زبان فارسى بوده و در ايران نيز در دسترس محققان قرار دارد، هفت كتاب زير است: تاريخ ابن‏بى‏بى، مسامره‌الاخبار آقسرايى، مناقب‌العارفين افلاكى، مناشير ديوانى، روضه‌الكتّاب، مجموعه منشآت كتابخانه حسين نخجوانى، و تا حدودى بزم و رزم اردشير استرآبادى.

آنچه از تحقيق در مجموع اين منابع برمى‏آيد، آسياى صغير در آن روزگار يك محيط چند فرهنگى بود. وقتى سلجوقيان پاى در ديار روم نهادند، در نواحى شرقى اين سرزمين كردان و ارمنيان و در مركز و غرب آن روميان مى‏زيستند. سيل مهاجرت ايرانيان به شهرها و تركمنان به دشتها و جلگه‏ها، گونه‏گونى مليتها و فرهنگها را افزونتر كرد؛ اما زبان و فرهنگ طبقه ممتاز زبان و فرهنگ ايرانى شد. ابن‏بى‏بى در حوادث سالهاى آخر قرن ششم گويد: «در پنج زبان كه در بلاد روم بيشتر خلق بدان مكالمت نمايند، [غياث‏الدين كيخسرو] استحضارى تمام حاصل كرده... چنان‌كه اگر وقتى به زبانى از زبانها در تكلم آمدى، گمان اجانب چنان بودى كه به اصل و نژاد از اصحاب آن زبان و ارباب آن لسان و اقوام آن كلام است...»2 ديگر پادشاهان سلجوقى معمولاً به فارسى سخن مى‏گفتند.3

با اين‌همه، چندگونگى فرهنگى حتى در آثار ايرانيانى كه به روم رفته و در آنجا ساكن شده بودند، ديده مى‏شود. در اشعار مولوى به كلمات و عبارات رومى و تركى برمى‏خوريم. وقتى نجم رازى در 621 در ارزنجان «مرموزات اسدى» را به نام داوود ملك ارزنجان مى‏نويسد، با اينكه خود ملك مسلمان بوده، اما چون اكثريت ساكنان ارزنجان (يا احتمالاً پيرامونيان داوود) از ارمنيان مسيحى بودند، در آن كتاب توجه به انجيل و زبور و تورات مشهود است.4

وقتى به اسم جاها مى‏نگريم، در كنار نامهاى باستانى بازمانده از زبانهاى اقوام قديمى (چون هيتى‏ها و فريگيائي‌ها و يوناني‌ها چون: استانبول، اناطولى، پرگام)، نامهاى فارسى چون نيك‏ده، آب‏بند، آب‌گرم، بند ماهى، چشمه ديده مى‏شد كه بسيارى از آنها در قرن اخير به نامهاى تركى تغيير داده شده است. بگذريم از اينكه شهرهايى در نواحى شرقى از قديم اسم فارسى ايرانى داشته‏اند و دارند؛ چون: ارزنگان، ملازگرد. همچنين نامهاى محلهاى تازه بنياد، تركيباتى با پسوندهاى فارسى بود نظير: آباد (قبادآباد)، كوى (قاضى كوى)، سراى (آق‏سراى)، ستان، گرد....

بيشتر وزيران و رجال ديوانى ايرانى بودند. وقتى تاريخ ابن‏بى‏بى يا مسامره‌الاخبار يا مناقب‏العارفين را مى‏خوانيم، مى‏بينيم بزرگان جامعه و مردانى كه در كنار پادشاهان رشته امور را به‏دست دارند، از: پروانه، وزير، حاجب، منشى، مستوفى، عارض، قاضى، مفتى، واعظ، مدرس، هر يكى منسوب به يكى از شهرهاى ايران است: اصفهانى، تبريزى، خراسانى، طوسى، جوينى، رازى، قزوينى، ديلمى، زنجانى، شيرازى، همدانى، ساوه‏اى، ساروى، مراغه‏اى، سجاسى، اردبيلى، گنجه‏اى، نخجوانى، خويى، مرندى... عده‏اى هم نسبت به چند شهر معدود از شرق و مركز آسياى صغير (واقع در مسير راه ايران و منزلگاههاى مهاجران ايرانى) دارند؛ چون: ارزنجان، آق‏سراى، قونيه، قيصريه، ملطيه، اماسيه، اخلاط.

تحقيق در اين باره مشكل است كه بفهميم كدام يك از رجال منسوب به اين شهرها، كسانى مثل احمد ارزنجانى شاعر پارسى‏گوى و مهذب قيصريه‏اى، از خانواده‏هاى ايرانى مهاجر هستند و كدام يك از بوميانى هستند كه زبان فارسى آموخته و فرهنگ ايرانى گرفته‏اند. فقط درباره كسان معدودى اشاراتى هست؛ مثلاً ابن‏بى‏بى مى‏نويسد: «امير شمس‏الدين خاص اغز، اگر چه غلام رومى نژاد بود، ولكن به فضل وافر و عبارت محبوب و خط خوب و بلاغت كامل و صنعت دبيرى نظير خود نداشت... لطف طبع بر ذات كريمش مستولى و جزالت الفاظ و عذوبت بيان خاطر وقاد او را منقاد. رساله‏اى در مناظره چنگ و شراب انشا كرده است.»5

نام معماران هنرمند ايرانى هم بر پيشانى بسيارى از آثار كهن به يادگار است. از آن جمله نخستين معمار تربت مولوى بدرالدين تبريزى بود.6 قلعه كهنه ديوريقى (بين ارزنجان وسيواس و ملطيه) را با مسجد آن يك معمار ايرانى، حسن‏بن پيروز مراغه‏اى در سال 576 در دوره سيف‏الدين ابوالمظفر شاهنشاه ساخته است. مسجد بزرگ آن شهر را هم در سال 626 خرمشاه بن مجيد اخلاطى و احمدبن ابراهيم ساخته‏اند.

خلاقيت هنرمندان ايرانى در آن ديار تا اوايل عصر عثمانى كه بورسا پايتخت بود، ادامه داشت. در زيباترين و آراسته‏ترين مسجد آن شهر به نام مسجد سبز (يشيل جامع) بر روى كاشيها مى‏خوانيم: «عمل استادان تبريزى». در بالاى محراب مسجدى ديگر (شايد جامع مراد) خواندم: «عمل استاد محمد اصفهانى». زنده‌ياد عبدالباقى گلپينارلى نظر مرا به يك بيت سعدى جلب كرد كه در همان‌جا بر روى كاشى به خط ناپخته‏اى نوشته شده بود:

پنداشت ستمگر كه ستم با ما كرد بر گردن او بماند و از ما بگذشت!

او به من گفت: اين معمار مغضوب پادشاه عثمانى بود و مى‏دانست كه بعد از پايان كار كشته خواهد شد، ياد مظلوميت خود را با اين بيت برجاى نهاده است.

تنوع مليت‌ها و فرهنگ‌ها در ديار روم سبب شده بود كه تعصب‌ها و خشك مغزي‌ها كاستى گيرد و يك همزيستى انسانى، و تسامح و تفاهم ميان پيروان كيش‌هاى گونا‏گون پديد آيد. در آنجا يك فضاى آزادانديشى آرمانى مى‏بينيم كه در آن گروههايى از نژادهاى مختلف ايرانى و رومى و تركمن، و مسلمانان و مسيحيان در كنار هم مى‏زيستند و هر كس خداى خود را مى‏پرستيد. در ميان مسلمانان هم انواع فرقه‏ها از صوفيان، ملامتيان، باطنيان، جولقيان، قلندران، جوانمردان و گروههاى ديگرى كه در ايران امكان زيست نداشتند، به آزادى و آسايش زندگى مى‏كردند.

ادامه دارد...


-------
پي‌نوشتها:

ا.سفرنامه ناصر خسرو، چاپ دبير سياقي، ص7

2. ابن بى‏بى، اولاوامر العلائية، ص 77.

3. همان، ص 79.

4. رياحى، برگزيده مرصادالعباد، ص 26 مقدمه.

5. ابن بى‏بى، ص 553.

6. افلاكى، مناقب العارفين.

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی