مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

از بزرگمهر چه می دانید ؟

ابو حنیفة دینوری:

«بزرگمهر پسر بختکان ، بزرگترین دانشمند روزگار انوشیروان بود و از حکیمان و خردمندان نامی ایران است و انوشیروان او را بر عموم وزیران و علمای روزگار خود برتری میداد» (1)
بزرگمهر ، پسر بختگان ، وزیر با تدبیر و دانشمند انوشیروان ، از عارف منشان و حکیمان ایران پیش از اسلام محسوب میشود، او حکیمی بود فرزانه ، و فرزانه ای بود خردمند ، و خردمندی بود با تدبیر . حکمت و معرفت زمان خود را در پوشش الفاظ و گفته های گونه گون و در مجالس و محافل مختلف به شاه و درباریان و سران و رجال کشورش گوشزد مینمود که از هم آنها بوی وارستگی استمشام میگردد ، او حکمت و معرفت خود را در راه خدمت به خلق و انسان دوستی و رعیت پروری و کشورداری به کار میگرفت و به دیگران حتا به شاه سفارش مینمود که از آن بهره گیرند و در عمران و آبادانی مملکت و خیر و صلاح دنیا و آخرت مورد استفاده قرار دهد و شاهنشاه ساسانی که سخت بدو دلبسته بود سخنان و پند و ارزهایش را به جان و دل می شنود و تا حد توان بر کار می بست ،
در دیباچة «اندرز بزرگمهر» مقام و القاب خود را چنین شرح می دهد :
«وَزرُک ِمتر بوختکان ؛ وینان پَت شپستان شتر ؛ و اوستیکان خسرو و دَرین پَت»
یعنی :
«بزرگمهر پسر بوختک رئیس رأی -زنان (به چم «زننده» و نه جمع ِ زن) خاص دربار کشور ، ملقب به «اوستیکان خسرو» یعنی پلیس و پاسبان شخص پادشاه و «رئیس دربار»»

نورالدین محمدبن احمدبن علی بن محمد المنشی النسوی که به اختصار «محمد نسوی» خوانده میشود ، کاتب و وزیر سلطان جلال الدین مینک بیرلی خوارزمشاه بود ، پس از آنکه جلال الدین دور شد ، نسوی دچار بلایای عظیمی گشت و عاقبت در 629 به میافارقین رفت و در پناه صاحب آنجا «الملک المظفر» اقامت گزید و رسالة «نفثه المصدور» را بین سالهای 632 تا 637 به یکی از بزرگان و صدور نوشت ؛ در فقره ای از آن نوشت :
«چون سپیدة سپید کار چادر قیری از روی جهان درکشید ، خورشید چون کلاه گوشة نوشیروان از کوه تند طلوع کرد ، مهر ِ چون بوزرجمهر از مطلع شرقی برتافت ، زاهد آسمان در هم چید»
یکی از مظاهر تجلی ِ حکمت و معرفت و عرفان و تدبیر بزرگمهر ، سخنانی است که وی در بزم های هفتگانة انوشیروان ایراد کرده است ، بزم چهارمِ انوشیروان با بوزرجمهر و موبدان ، پس از دو هفته در حضور وی تشکیل میشود و شاهنشاه از آنها دربارة تاج و تخت و عدل و داد و فرهنگ و نژاد پرسش میکند و هر کس به اندازة دانش و بینش خویش سخن میگوید ، آنگاه شاه از بوزرجمهر میخواهد که سخن بگوید ، وی میگوید :

چو پرهیزگاری کند شهریار ** برآساید از کینه و کارزار
چه نیکو زد این داستان هوشیار ** که نیکوست پرهیز با شهریار
ز یزدان بترسد گه داوری ** نیازد به کین و بگندآوری
خرد را کند پادشا بر هوا ** بدانگه که خشم آورد پادشا
نباید که اندیشة شهریار ** بود ناپسندیدة کردگار
ز یزدان شناسد همی خوب و زشت ** به پاداش نیکی جوید بهشت
زبان راستگوی و دل آزرم جوی ** همیشه جهان را بدو آبروی
بوزرجمهر آن قدر ، در این زمینه ها سخن میگوید که همة حاضران را به شگفتی و تحسین وا میدارد و خسرو به بزرگیش می افزاید و سخت تحت تأثیر قرار میگیرد و سرشگ اشک از دیده اش هویدا میگردد :
ز گفتار او ، انجمن خیره گشت ** همه رأی دانندگان تیره گشت
چو نوشیروان آن سخن ها شنود ** بزرگیش چندان به بُد ، برفزود
دهانش پر از درّ و خوشاب کرد ** وزان پندها ، دیده پرآب کرد
یکی انجمن لب پر از آفرین ** برفتند از ایوان شاه زمین
انوشیروان شبی از شبها ، نیایش کنان در بستر استراحت آرمیده و در عالم خواب می بیند که خورشید از تاریکی برآمد و جهان را روشن ساخت و از نردبان چهل پلّه ای که سر به کیوان کشیده بود بالا رفت ، خورشید از جانب حجاز برآمده بود ، همه را روشن و قاف تا قاف را منوّر ساخته ، جز ایوان کسری که در تاریکی فرو رفته بود ، شاه نیمه های شب با اضطراب و تشوییش تمام از خواب برمیخیزد و صبحگاه بوزرجمهر را به حضور فرامیخواند و داستان را برایش بازمیگوید :
چنین گفت کای خسرو کامران ** همانا که رازی است اندر نهان
بدو گفت خسرو که بر گوی راست ** کز اندیشگانم زتن جان بکاست
بوزرجمهر به اصرار نوشیروان به تعبیر خواب او میپردازد و چنین گوید :که از امروز تا چهل سال و بیشتر مردی از تازیان ظهور میکند ، راه راستی و درستی در پیش میگیرد ، ادیان گذشته را بهم میریزد و دین زردشت را منسوخ میدارد و شریعت تازه ای پی مینهد که پس از او نیز تا قرن تا قرن باقی میماند و سپاه تازی بر نبیرة تو می تازد و دولت شاهنشاهی ساسانی را منقرض می نماید :
از آن پس چنین گفت بوزرجمهر ** که ای رأی تو ، برتر از ماه و مهر
نگه کردم این خواب را سر به سر ** تو اندر جوابـش ، شگفتـی نگر
از این روز در ، تا چهل سال و بیش ** نهد مردی از تازیان پای پیش
که در پیش گیرد ، ره راسـتی ** بپیـچد ز هر کژی و کاسـتی
به هم برزند دین زردشت را ** به مه چون نماید سرانگشت را
به دو نیمه گردد زانگشت او ** به کوشش نبیند کسی پشت او
جهود و مسیحی نماند به جای ** درآرد همی دین پیشین زپای
به تخت سـه پایه برآرد بلند ** دهد مر جهان را به گفتار پـند
چو او بگذرد زین سرای سپنج ** از او باز ماند به گفتار گـنج
پس از وی ز تو ، یک نبیره بود ** که با پیل و کوس و تبیره بود
سپاهی بتازد بر او از حـجاز ** اگرچه ندارد سلیـح و جـهاز
زتخت اندر آرد مر او را به خاک ** زگردان کند مر جهان جمله پاک
بیفتد همه رسم جشـن سده ** شود خاکـدان ، جمله آتشـکده
کسری چون این راز از بزرگمهر می شنود چهره اش برافروخته میگردد و با غم و اندوه دمساز میشود و چون شب فرا می رسد با نگرانی به بستر خواب میرود ، نیمه های شب صدای هولناکی میشنود و آوایی میشنود که شکستن ایوان را خبر میدهد ، نوشیروان سراسیمه برمیخیزد و بوزرجمهر را فرا میخواند ، بوزرجمهر گوید : شاهنشاها ، آنچه دوش در خواب دیدی ، اینک به قوع پیوست :
چون آن دید دانا هم اندر زمان ** چنین گفت که ای شاه نوشیروان
به خواب اندرون هر چه دیدی تو دوش ** از آن مهر امشب برآمد خروش
چنـان دان که ایوانـت آواز داد ** که آن ماه پیکـر ز مادر بزاد
سواری رسد هم کنون با دو اسـب ** که بر باد شد کار آذرگشـسب
در این بود کامد سواری چو گرد ** که آذرگشسب این زمان گشت سرد
بدین ترتیب خواب نوشیروان با تعبیر بزرگمهر بوقوع پیوست و با زاده شدن آن خردمند بزرگ ، طاق ایوان کسری شکست و آتشکدة بزرگ آذرگشسب خاموش گردید و حال شاه سخت دگرگون شد .
بزرگمهر چون نگرانی شاه را بدید به اندرز او پرداخت و به تسلایش شتافت :
بدو گفت بوزرجمهر آن زمان ** کز این شاها چه باشد نوان
زمان چون تو را از جهان کرد دور ** پس از تو جهان را چه ماتم چه سور
پس از این سخـن شاه دیری نزیست ** بمرد و بر او بر جهانـی گریـست
(2)
انوشیروان پس از این تاریخ چندان در جهان نزیست و بدرود زندگی گفت و بزرگمهر نیز پس از یکماه از درگذشت نوشیروان چهره در نقاب خاک ، بپوشید :
پس از شه به یک ماه بوزرجمهر ** بپوشید در پردة خاک چهر
بیهقی در بخش «بزرجمهر و زندانی شدنش» می نویسد :
«چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دین (یا دینی) باخلل بوده است و دین عیسی پیغمبر صلوات الله علیه گرفت و برادران را وصیت کرد که در کتب خوانده ام که آخرالزمان پیغامبری خواهد آمد نام او محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم. اگر روزگار یابم نخست کسی من باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ِ ما را با امت او کنند ، شما فرزندان خود را همچنین وصیت کنید تا بهشت یابید ،این خبر به کسری نوشیروان بردند ، کسری به عامل خود نامه نبشت که در ساعت چون این نامه بخوانی بزرجمهر را با بند گران و غل بدرگاه فرست ، عامل بفرمان او را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد ، حکما و علما نزدیک وی می آمدند و میگفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم ، ستارة روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم و مرغزار پر میوة ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم ، پادشاه بر تو خشم گرفت و ترا می برند و تو نیز از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی ، ما را یادگاری ده از علم خویش . گفت : وصیت کنم شما را که خدای را عز و جل به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید و بدانید که کردار زشت و نیکوی شما را می بیند و آنچه در دل دارید می داند و زندگانی شما بفرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت شما بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و ثواب و عقاب ، و نیکوئی گوئید و نیکوکاری کنید که خدای عزوجل که شما را آفرید برای نیکی آفرید و زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بد کننده را زندگی کوتاه باشد ، و پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید و بدانید که مرگ خانة زندگانی است اگر چه بسیار زیید آنجا میباید رفت ، و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است و راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن درد و مردمان ، راستگویان را دوست دارند و راستگوی هلاک نشود ، و از دروغ گفتن دور باشید که دروغ زن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند ، و حسد کاهش تن است و حاسد را هرگز آرامش نباشد که با تقدیر خدای بلندنام دایم بجنگ باشد و اجل ناآمده مردم را حسد بکشد . و حریص را راحت نیست زیرا که او چیزی می طلبد که شاید وی را ننهاده اند ، و دور باشید از طمع و هوس در همة زنان که نعمت پاک بستانند و خانها ویران کنند و هر که خواهد که زنش پارسا ماند ، گِرد زنان دیگران نگردد ، و مردمان را عیب مکنید که هیچکس بی عیب نیست ، هر که از عیب خود نابینا باشد نادان تر ِ مردمان باشد . و خوی ِ نیک ، بزرگتر ِعطاهای خداست ، و از خوی بد دور باشید که آن بند گران است بر دل و بر پای ، همیشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وی برنج و نیکو خوی را هم این جهان بود و هم آن جهان و در هر دو جهان ستوده است ، هر که از شما بزاد- بزرگتر باشد ، وی را بزرگتر دارید و حرمت او نگاه دارید و از او گردن مکشید و همه بر امید اعتماد مکنید چنانکه دست از کار کردن بکشید . و کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند آن همه بگذاشتند و برفتند و آن چیزها مدروس شد ، این که گفتم بسنده باشد و چنین دانم که دیدار ما بقیامت افتاد . چون بزرجمهر را بمیدان کسری رسانیدند فرمود که همچنان با بند و غل پیش ما آرید ، چون پیش آوردند کسری گفت ای بزرجمهر چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حُسن رأی ما بیافتی ؟ و بدرجة وزارت رسیدی و تدبیر ملک بر تو بود ، از دین پدران خویش چرا دست بازداشتی و حکیم روزگاری بمردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیست ؟ ترا بکشتنی کشم که هیچ گناهکار را نکشته اند که ترا گناهی است بزرگ والا توبه کنی و به دین اجداد و آبای خویش باز آیی تا عفو یابی که دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست . گفت زندگانی مَلک دراز باد ، مرا مردمان حکیم و دانا و خردمند روزگار میگویند ، پس چون من از تاریکی بروشنایی آمدم بتاریکی باز نروم که نادان بی خرد باشم . کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند . بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. کسری چنان در خشم شد که بهیچ وقت نشده بود ، گفت او را باز دارید تا بفرمایم که چه باید کرد ، او را باز داشتند ، چون خشم کسری بنشست گفت دریغ باشد تباه کردن این ، فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و بآهن گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبویی آب او را وظیفه کردند و مشرفان گماشت که انفاس وی میشمردند و بدو میرسانند ، دو سال برین جمله بماند ، روزی سخن وی نشنودند ، پیش کسری بگفتند ، کسری تنگدل شد و بفرمود زندان بزرجمهر بگشادند و خواص و قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گوید مگر او جواب دهد ، وی را بروشنایی آوردند ، یافتندش به تن قوی و گونه بر جای ، گفتند ای حکیم ترا پشمینة سطبر و بند گران و جایی تنگ و تاریک می بینیم ، چگونه است که گونه برجای است و تن قویتر است ، سبب چیست ؟ بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز ، هر روز از آن لختی بخورم تا بدین بمانده ام . گفتند ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد و چنین حال پیش آید آنرا پیش داشته آید ، گفت نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عزّ ذکره تقدیر کرده است باشد ، دیگر بقضاء او رضا دادم ، سوم پیراهن صبر پوشیده ام که محنت را هیچ چیزی چون صبر نیست ، چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبایی را بخود راه ندهم ، پنجم آنکه اندیشم که مخلوقی را چون من کار بتر ازین است شکر کنم ، ششم آنکه از خداوند نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد ، آنچه رفت و گفت با کسری رسانیدند ، با خویشتن گفت چنین حکیمی را چون توان کشت ، و آخر بفرمود تا او را کشتند و مثله کردند و وی ببهشت رفت و کسری بدوزخ ، - روایت کشته شدن بزرگمهر بدست یکی از جانشینان خسرو اول ، علاوه بر بیهقی ، توسط مسعودی ، ابن العبری و ابن الجوزی نیز آمده است که در مقابل روایت نظام الملک و ابن اسفندیار قرار دارد که معتقدند بزرگمهر تا پس از انقراض ساسانیان حیات داشته است-» (3)
محمد بن اسحاق گوید که روزدوشنبه ، دوازدهم ماه ربیع الاول که محمد از مادر بوجود آمد ؛ آن سال بود که اصحاب پیل قصد مکه کرده بودند و حق تعالی ایشان را هلاک کرد ، حسّان ابن ثابت گفته است که من هفت ساله بودم اندر مدینه که یکی را از جهودان دیدم که بر بالای ِ مدینه برآمد و آوازی بلند داد و گفت
«اختر ِ محمد امشب برآمد» ، یعنی امشب محمد بوجود آمد و آمنه حکایت کرد که در آن شب که محمد از من به وجود خواست آمدستارگان آسمان دیدم که همچون باران بر سر من فرو می باریدند و به زیارت محمد می آمدند و هم آمنه گفت که چون محمد به زمین نهادم ، دیدم که سربرآورد و روی سوی ِآسمان کرد و دست به دعا برداشت و آن شب که محمد خواست به وجود آمدآتش مجوس در پارس کشته شد و هزارسال بود تا آن آتش افروخته بودند و هرگز نمرده بود»
شبیه این گفتة ابن هشام را ، طبری نیز که در حدود یکصد سال پیش از فردوسی زیسته بود روایت میکند :
«از هانی مخزومی روایت کرده اند و او یکصدو پنجاه سال زیسته بود ، که به شب تولد پیغمبر خدا ایوان کسری بلرزید و چهارده کنگرة آن بیفتاد و آتش پارسیان خاموشی گرفت و هزارسال بود که خاموشی ندیده بود و دریاچة ساوه فرو رفت»
حمدالله مستوفی مینویسد :
«در شب ولادت مبارکش ، همة بتان به روی درافتادند و ایوان کسری بشکست و بحیره ساوه از آب خشک شد و آتش آتشکده های فارس بمرد و از کعبه ندا آمد که کفر پژمرد و دین برافروخت و طهارت رسید ، چون مادرش در او نگرید نوری از او درخشان بود که ستارگان را ناپیدا کرد و از پیش او تا به شام برفت و از ایوان انوشیروان چهارده کنگره بیفتاد و انوشیروان عادل در خواب دید که از طا او ده کنگره به زمین آمد و موبد موبدان دید که شتر لاغر عرب با شتران فربه عجم جنگ کردند و ایشان را تا خراسان گریزانیدند» (4)

دكتر علي اكبر ولايتي درباره ی شخصیت بزرگمهر نوشته است :

بزرگمهر بختگان، فرزند بختگ، وزير خسرو اول انوشيروان ساساني در قرن ششم هجري است.
تاريخ دقيق تولد و مرگ او دانسته نيست. نام وي در متون پهلوي وُزُرگمهرِ بُختَگان و در متون فارسي و عربي «ابو ذرجمهر» و «بزرجمهر» يا «بوذرجمهر» آمده است. همچنين در شاهنامه فردوسي نيز به صورت «بوزرجمهر» به كار رفته است. قديمي ترين شكل ضبط شده بزرگمهر در كتيبه ها «بورزو مهر» است. بزرگمهر در لغت به معني «آفتاب بزرگ» يا «صاحب محبت بزرگ» است.
به گفته فردوسي و ثعالبي، بزرگمهر در نوجواني در مكتبخانه هاي مرو مشغول تحصيل بود كه از مرو به دربار خسرو اول خوانده شد تا خوابي را كه شاه ديده بود، تعبير كند. تعبير خواب وي درست درآمد و از آن پس بزرگمهر مشاور و گرامي ترين وزير انوشيروان شد، تا آنجا كه در مقابل تخت شاه و در رديف شاهان ديگر مي نشست. هنگامي كه حكيمان هندوستان، براي آزمودن هوش حكيمان ايران، بازي شطرنج را با خود آوردند، بزرگمهر رمز آن بازي را كشف كرد و در مقابل آن بازي نرد را ابداع كرد و آن را براي شاه هند فرستاد و شگفتي حكيمان هند را برانگيخت.
از ديگر اقدامات مهم بزرگمهر مربوط به دوره اي است كه او به دستور شاه در زندان بود. روزي انوشيروان، پس از تاخت و تاز در پي شكار، خوابيد و بازوبند پرگوهر وي از هم گسست و بر زمين افتاد. مرغي سياه فرود آمد و دانه دانه گوهر هاي بازوبند را بلعيد. شاه از خواب برخاست و گمان برد بزرگمهر، كه در كنارش نشسته بود، آن گوهرها را، براي پالودن وجود شاه، در خواب به خوردش داده است؛ زيرا به نظر پزشكان آن زمان، بلعيدن گوهر بدن را پاك و تطهير مي كند. پس، شاه بر بزرگمهر خشم گرفت و او را به زندان انداخت. در اين دوران بود كه فرمانرواي روم صندوقچه اي مهر شده را به دربار ايران فرستاد كه ايرانيان محتواي آن را حدس بزنند و اگر نتوانستند، شاه ايران خراج را از روميان برگيرد. هيچ يك از درباريان و دانشمندان نتوانستند راز صندوقچه را فاش كنند و انوشيروان، پس از نا اميدي از درباريان، متوسل به بزرگمهر شد. بزرگمهر، كه در زندان بينايي خود را از دست داده بود، راز صندوقچه را يافت و همين سبب آزادي او از زندان شد و بار ديگر مورد توجه شاه قرار گرفت.
درباره فرجام كار بزرگمهر اختلاف نظر است. در شاهنامه از مرگ بزرگمهر سخني نرفته است. برخي از نويسندگان، چون دينوري و ابن اسفنديار، درباره مرگ بزرگمهر سكوت كرده اند. گروهي نيز بر آن اند كه انوشيروان به بزرگمهر بدگمان شده و او را از خود رانده است و گروهي نيز به اعدام بزرگمهر به اتهام تغيير مذهب اشاره كرده اند. برخي نيز بزرگمهر وزير را همان بزرمهر، از دبيران خسرو انوشيروان، دانسته اند كه بعدها به فرمان هرمز چهارم (حكومت: 590-578 م)، پسر و جانشين انوشيروان، كشته شد. آرتور كريستن سن نيز بزرگمهر را با برزويه طبيب يكي دانسته كه گمان نمي رود اين نظر درست باشد. در منابع ايراني و عربي دوره اسلامي، بزرگمهر نه فقط وزير داناي انوشيروان، بلكه دانشمند و قهرمان ملي و داناي رازهاي مكتوم و عامل سرشكستگي دولت هاي هند و روم در برابر ايران و آگاه از علوم پزشكي و نجوم معرفي شده است. در متون ادبي فارسي نيز همواره وزيران با تدبير را به بزرگمهر تشبيه كرده اند.

گفته های بزرگمهر در پیشگفتار کتاب کلیله و دمنه :

از دید بزرگمهر اساس آموزش دانش این است که انسان بتواند خوب و صحیح بخواند. امروز در آموزش و پرورش آمریکا یکی از دروس مهم و پایه «تند خوانی » است که دانش آموز یاد می گیرد تند و صحیح بخواند و معانی کلمات را هم فراگيرد.

وی تأکید می کند که در آموزش و فایده در فهم است نه در حفظه .

بزرگمهر تأکید می ورزد که در آموختن فهم مهم است و تجربه باعث شکفتگی عقل می گردد و میوه دانش نیز نیکوکاری و کم آزاری است. کسی که به علم خود عمل نکند مانند بیماری است که مضرت غذای زیان آور را می داند و باز آن را می خورد و سرانجام چنین افراد مرگ است.

دانشمند ایرانی معتقد است انسان اول باید به پاکی اخلاق خوبش بکوشدآنگاه دیگران را از خوبیهای آن آگاه سازد. همچنانکه چشمه برای این است که مردم از آن بهره مند شوند از علم و مال نیز باید دیگران سودجویند. و داشتن برنامه و آینده نگری از آموزشهای بزرگمهر است که می گوید:

عاقل باید که در فاتحت (آغاز) کارها نهایت اغراض خویش پیش چشم دارد و پیش از آنکه قدم در راه نهد مقصد معین گرداند. والا واسطه آن به حیرت کشد و خاتمت به هلاك و ندامت.

وی توکل به خداوند را چنین توجیه می کند:

و هر چند درهیچ حال از رحمت آفریدگار و مساعدت روزگار نومید نشاید بود اما بر آن اعتماد کلی کردن و کوشش فرو گذاشتن از خرد و رأی راست دور افتد.

همین فلسفه را مولوی در شاهکار خود بدین ترتیب بیان می کند:

گفت پیغمبر به آواز بلند

با توکل زانوي اشتر ببند

 .....................

مآخذ و بن مایه :

(1)
ابوحنیفه احمد بن داود دینوری ، «اخبار الطوال» ، انتشارات آفتاب ، برگة 72
(2)
«شاهنامة دبیرسیاقی» ، جلد پنجم ، برگة 217 ، این فصل شاهنامه در چاپ کلکته آمده است : شاهنامة حکیم ابوالقاسم فردوسی : دبیر سیاقی در پنج مجلد ، شاهنامة حکیم ابوالقاسم فردوسی : چاپ کلاله خاور ، در پنج مجلد .
(3)
محمد بن حسین بیهقی ، «تاریخ بیهقی» ، به اهتمام دکتر غنی و دکتر فیاض ، انتشارات خواجو ، چاپ سوم :1362 ، برگه های 333 تا 336
(4)حمدالله مستوفی ، «تاریخ گزیده» ، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی ، انتشارات امیرکبیر: 1339 ،برگةپ 132

كتاب  «تقويم تاريخ، فرهنگ و تمدن اسلام و ايران»

پیشگفتار کلیله و دمنه - برگردان : روزبه پارسی ( ابن مقفع)

آرمانهای انسانی در فرهنگ و هنر ایران - رحمت الله مهراز

در جستار زیر گفتارها و پندهای بزرگمهر بختگان بررسی شده است :

بررسی گفتارهای بزرگمهر،آموزگار فرهنگ ایران

دیدگاه‌ها  

0 # ثنا 1393-02-07 10:38
چرا راز صندوقچه رو نمیاره
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML