ما شاهنامه را تا چه اندازه درمییابیم؟
- توضیحات
- دسته: ایران امروز
- بازدید: 3789
زبان فردوسی در نگاه نخست روشن و ساده مینماید؛ دستکم در بندهای آغازین شاهنامه چنین است. اما خوانندهای که پارسی را تا اندازهای میداند، به زودی درمییابد که بندهای این حماسۀ غولپیکر به آن اندازهای که مینماید هم ساده و دریافتنی نیست. آری، خواننده اندکاندک این برداشت را پیدا خواهد کرد که اگر بخواهد آن را به گونهای سودمند و کارآمد بخواند و دریابد، دستکم نیازمند روشنگریها و بازگشاییهای کوتاهی است، وگرنه در دریافت شاهنامه با دشواریهای پرشماری روبرو خواهد شد.
دشواری دریافت شاهنامه تنها در آمیختگی درونۀ اسطوره و تاریخ نهفته نیست- دشواریها پیش از هر چیز در پهنۀ زبانی رونما میشوند و خواننده در این پهنه هم با مرزهای دریافت برخورد میکند. تصویرها و تشبیههایی که فردوسی از بن دندان به کار میبرد، بیشترشان در جهان پندارههای ما بیگانهاند، برخی تشبیهها هم هیچ دریافته نمیشوند. این تا اندازهای به آن برمیگردد که در هیچ کدام از واژهنامههایی که برای شاهنامه نوشته شده، سنگ تمام گذاشته نشده است. واژهنامۀ شاهنامه نوشتۀ ولف که امروز هیچ کس بی آن دست به شاهنامه نمیزند، نیز در اصل کاری آغازین است. ولف با نیرو و چابکی بیرونازاندازه به کار پرداخته، اما واژهنامهاش باز هم پر، و بیکموماست نیست، چون در آن به زبانزدها که در پارسی هم مانند آلمانی بسیار فراواناند، نگرش درخوری نشده است.
این چیزی است که ه. ه. شدر [نویسنده] چند دهۀ پیش به روشنی دیده، شوربختانه تا امروز چندان چیزی دگرگون نشده و من هنوز امیدوارم روزی کسی را ببینم که بتواند ادعا کند شاهنامه را صددرصد درمییابد. واژهنامۀ شاهنامه نوشتۀ ولف بر پایۀ شاهنامۀ چاپ مولشه است که روزگاری است کهنه شده و هماینک جز در فرانسه در جایی از آن بهره نمیگیرند. شاهنامۀ چاپ مسکو که در سالهای شصت بیرون آمده، آن را کهنه کرده است. شاهنامۀ مسکو نخستین چاپ سنجشگرانۀ آن بود و پیشرفتی کلان، که البته در بسیاری موردها نمیتواند به جوینده یاری برساند.
در این میانه نخستین پوش کار دکتر خالقی مطلق (نیویورک 1360) بیرون آمد. باید همچنان چشمبراه نشست و نگریست که آیا وی خواهد توانست تا پایان زندگیاش همۀ شاهنامه را بیرون دهد یا نه؟
اندیشه و پنداشت فردوسی در برخی موردها و نکتهها چه بوده؟ بیشتر، نکتههایی تاریک میماند و از دست ترجمان خوب کاری ساخته نیست، جز آن که نشان پرسشی بگذارد و بگذرد. آسانگذری از دشواریها کار درستمنشانهای نیست، و برخی تاریکیها شاید هرگز به روشنیِ بسندهای نرسند. بسیاری از واژگان برگردان واژهای [به آلمانی] ندارند و بیشتر، معنی آنها را باید گمان زد و معنایی گمانآلود به دست داد.
سراینده به وزن سرایش خود وابسته است و باید به آن بسراید، آن باریکسنجیای که ما خواستارش هستیم، آماجگاه بنیادین سرایندگان بزرگ نبوده است.
یکی از دشواریهای بنیادین در گستردگی میدان معنایی برخی از نامها نهفته است. چنین است که ولف 16 معنی را برای واژۀ سادۀ «سر» یاد میکند: سر، اصلی، چهره، پیشانی، به اندازۀ یک سر، تاج، رهبر، فرمانروا، فرمانروای زن، شاهزن، استاد، نوک، بخش سهگوش دیوار بیرونی ساختمانهای دارای بام شیبدار، آغاز، پایان، توان، البته از اینها نباید خسته شد؛ سر به معنای «سر تابوت» هم هست.
واژۀ «بار» را میتوان نمونهای دیگر از این دست شمرد که ولف برایش 18 چم نوشته: محموله، دعوت، باروبندیل، فشار، رنج، میوه، جنین، آبستن بودن، شکوفه، دفعه، ریشه، بنیاد، بارو، دژ، به حضور پذیرفتن، داخل شدن، تالار شرفیابی، و دربار شاهی. کار برگردان شاهنامه با نبودِ واتهای صدادار کوتاه در دبیرۀ پارسی دشوارتر میشود، واژۀ «گرد» را میتوان نمونۀ خوبی شمرد. اگر آن را [gerd] gird بخوانیم، یعنی «مدور، مدور بودن، دایره، صفحه، دوروبر، گردش رفت و برگشت، گردهمایی». اما اگر آن را gurd [gord] بخوانیم به چم «پهلوان، پهلوانوار، دلاور» است. سرانجام این که امکان سوم gard یعنی «گردوخاک» نیز هست. ولف همۀ این چمها را آورده، اما این بدان معنا نیست که وی همۀ آنها را یکسره پذیرفته. ولف در معنی کردن واژگان، گاه واژگانی مرکب را میآورد که با آن شکل در زبان آلمانی هیچ هستی ندارند، برای نمونه واژۀ Rundheit که ساخت خود وی است، و از این دست نمونهها بسیار است.
نامهای جایهایی که کجاییشان روشن نیست، کار را باز هم دشوارتر میسازد. اگر کِیبودنِ برخی رویدادها زیر روشنایی برود، باز هم، کجاییِ جایگاه رویدادنشان تاریک میماند. داوود منشیزاده، پژوهشگر ایرانی که شوربختانه در این میانه درگذشته، در کتابش «پژوهش جایگاهشناختی-تاریخی حماسۀ ملی ایران» (Abh.f.d.Kunde des Morgenlendes XLI, 2, Wiesbaden, Steiner, 975) که در سال 1975 بیرون آمده و آغازی دیگر در شاهنامهپژوهی است، برخی از نامهای گیتاشناختی را با درنگرداشتنِ سرچشمههای پارسی میانه و تازی بازشناسی کرده و راز کجاییِ آنها را گشوده، هرچند که در چند مورد تنها چند گمان زده باشد. اما در آن هم نه همۀ نامهای جایگاهها آمده، یکی از آنها «واریج» است که شهری در قلمرو فرمانروایی بیزانس بوده است. نمونۀ دیگر: «ماچین» یعنی چه؟ میدانیم که چین همان چین است، اما آهنگ از ماچین چیست؟ شاید خود فردوسی هم نمیتوانسته پاسخ نازکسنجانهای به این پرسش بدهد. در آن دوره نقشهای که همگان از آن بهره جویند، هستی نداشته، و وی نمیتوانسته گیتاشناسی آسیا را نیز درست بداند. وی شاید از هستیِ مغولستان چیزی نمیدانسته، و این همان جایی است که بیش از هر کجای دیگر، با ماچین هماهنگ است، درست همان گونه که «دریای چین» را باید «خلیج بنگال» برگردان کرد، جایی که میدانیم میان برنئو و ویتنام است، یعنی جایی که در روزگار فردوسی هنوز چیزی از آن نمیدانستهاند.
همان گونه که گفتیم نه نازکسنجانه بودن گزارشها آماج سرایندگان بزرگ است و نه استواری آنها. بخشبندی این شاهکار غولآسا کار خود سراینده نیست؛ بخش کردن آن به 50 کتاب، کار ولف است، همچنین عنوانگذاری جداگانۀ بخشها، به نسخهبرداران پس از روزگار فردوسی برمیگردد. روند جستارها گاه میبرد یا درنگ میپذیرد. نقطهگذاری که در بسیاری از موردها برای دریافت درست بند، بایسته است، هستی ندارد. خط تیرهای هم نیست. بسیار پیش میآید که خواننده پس از اندیشۀ بسیار تازه درمییابد چه کسی دارد سخن میگوید. یکی از دشواریهای بنیادین پیوسته به همین جستار این است که «او» در زبان پارسی هم برای نرینه به کار میرود و هم برای مادینه. اگر حماسۀ شاهنامه دامنه و گسترهای اندازهمندتر داشت، شاید دیرگاهی بود که بررسی شاهنامه به پیشرفت خوبی رسیده بود.
به کوشش :هاینریش شِدِر / برگردان : امیر حسین اکبری شالچی