جغرافياي نوروز معرف گستره ی يک ملت

نوروز ميراث فرهنگي زيبا،اميدبخش و پربار نياکان ماست که خيرات و برکات زيادي دارد.مي توان نوروز را از ديدگاه روابط انساني، زيبايي شناسي، فرهنگي و ساير موارد مطالعه کرد،و اتفاقاً در اين موارد مطالعات ارزشمندي از سوي دانشمندان جغرافياي نوروز وساير ايرانشناسان صورت گرفته است. اما در اين نوشته ميخواهيم به بررسي کوتاهي  در مورد يکي ديگر  ازجنبه هاي درخشان نوروز يعني جغرافياي آن بپردازيم.

نویسنده : عليرضا ميرزايي (گروه نویسندگان مهرمیهن)

نوروز

جغرافياي نوروز معرف گستره يک ملت باستاني بزرگ مي باشد. اصولأ ملت بر پايه يک مجموعه مشتركات تعريف مي شود. مهمترين مشترکاتي که يک ملت بر اساس آن تعريف مي شود فرهنگ ، تاريخ و زبان مي باشد. با توجه به تأثير فرهنگ ها ، زبانها و تاريخ مشترک بسياري از مردمان، تعيين مرز براي بسياري از ملت ها کاري دشوار است.
البته در اينجا مفهوم واژه ملت با كلمه دولت- ملت متفاوت است. دولت- ملت يك واحد سياسي است که بر اساس مرزبندي هاي سياسي شکل مي گيرد ، اما ملت يک مفهوم داراي اصالت ذاتي است که بر اثر هزاران سال زندگي مشترک يك گروه از مردمان شکل گرفته است و تابع هيچ مرزبندي سياسي نيست. دراين نوشته منظور ما از ملت اتباع يک کشور نيست ،بلکه مقصود گروهي از مردمان است که داراي فرهنگ و گذشته مشترکي هستند که براي آنها آينده مشترکي را رقم خواهد زد. منظور از فرهنگ، مجموعه اي از سنتها، آداب ورسوم، تاريخ، ريشه هاي زباني مشترك، باورها و هنجارهاي مشترك اجتماعي، افتخارات مشترك تاريخي و آرمان هايي مشترك براي آينده است. اين مردمان داراي جشن ها، شادي ها،غم ها،رنج ها،کاميابي ها،افتخارات ،شعرا، دانشمندان، قهرمانان ،هنر و هنرمندان مشترک هستند.
ملت گرايي
از ورود مفهوم ملي گرايي به معني جديد آن به عرصه جامعه شناسي و سياست بيش از دويست سال نمي گذرد .در يک معني ساده و عمومي حس تعلق به يک کشور(ملت) وعلاقه به آن و افتخاراتش و دفاع از تماميت و منافعش  ملي گرايي ناميده مي شود. نکته قابل توجهي که شايد بسياري از مردم ندانند، اين است که اين حس به شکل و شدت امروزي آن در بين مردم روزگاران کهن در اکثر جوامع و ملت ها وجود نداشته است، و اصولا ملي گرايي پديده نسبتاً جديدي است.دليل اين مسئله آن است که اصولاٌ تقسيم بندي ملت ها، کشورها و حکومت ها به شکل امروزي آن، پديده جديدي است. نو ع حکومت ها و تعريف ملت  و وجود الويت هايي نظير مذهب  بر مفهوم ملت، درجوامع قديمي( تا قبل از قرن هجدهم ميلادي) باعث فقدان يا کم رنگ بودن حس ملي گرايي در اكثر جوامع بوده است. ملي گرايي در معني امروزي آن، تقريباٌ از قرن هجدهم ميلادي  در کشورهاي اروپايي آغاز شد. البته ملت ايران در اين ميانه تقريباً يک استثنا به شمار مي رود، و حس ملي گرايي در ميان ايرانيان بسيار جلوتر از اروپاييان وساير ملت ها وجود داشته است. واضح است که دراينجا منظور ما از ايران ، کشور سياسي ايران کنوني نيست. بلكه منظور، حوزه ايران فرهنگي بزرگ مي باشد.(به مرجع[1] مراجعه شود.)
شعر معروف حکيم ابوالقاسم فردوسي "چو ايران مباشد تن من مباد" نمونه بسيار روشن وگويايي از وجود حس ملي گرايي در ميان ايرانيان  در روزگاران کهن  مي باشد. نمونه هايي از اين دست و کهن تر از آن در تاريخ  و ادبيات و افسانه هاي ايرانيان بسيار است. دلايل وجود قديمي تر حس ملي گرايي در ميان ايرانيان نسبت به ساير ملت ها  جلوتر بررسي خواهد شد. لازم است که پيشتر ، اين نکته مهم را يادآوري نمايم که تغيير مرز  کشورها به دلايل سياسي و ضعف و قوت حکومت ها  باعث ايجاد ابهاماتي در تشخيص ملت و تناقض هايي در درک حس اصيل ملت گرايي شده است. مرزهاي کشور ها يک امر قراردادي و اعتباري است واغلب به جز دلايل سياسي و ضعف و قوت حکومت ها هيچ دليل ديگري  ندارد و طبيعتاً اصالتي هم ندارد. اما ملت ها   گروهي از مردمان مي باشند که داراي فرهنگ و تمدن و تاريخ و زندگي و غم و شادي  و افتخارات مشترک هستند و از کشور ها و  مرز هاي سياسي آنها بزرگترند. در اينجا از واژه ملت گرايي به جاي ملي گرايي  استفاده کرده ام تا اصالت حس مشترک يک گروه ازمردمان، با فرهنگ،  تاريخ،  زندگي،  غم و شاديها و افتخارات مشترک را بيشتر مشخص نمايم. نمونه واقعي يک ملت که فراتر از مرزهاي کشورها مي باشد، ملت ايران است که در حال حاضر اين ملت به چند کشور تقسيم شده است.در مورد معني واژگان ملت، کشور و دولت بيشتر بحث خواهيم کرد. مهمترين دليل رواج انديشه هاي ملي گرايانه در جوامع معاصر وجود حس و درک مشترک از تاريخ و گذشته و نيز مشترکات ملموس تري مثل زبان و فرهنگ مي باشد. هنگامي که گروهي از مردمان در نتيجه ارتباطات گسترده تر به اين نکته توجه کردند که با برخي ديگر از مردم مشترکات زباني و فرهنگي و تاريخي دارند و با برخي ديگر اين مشترکات را ندارند، مفهوم ملت حول آن مشترکات شکل گرفت و ديگر براي افراد يک ملت مهم شد که حتماً قدرت سياسي حاکم از ملت خودشان باشد و از اين زمان چالشهايي به وجود آمد که برخي از آنها داراي ريشه هاي واقعي و بر حق بود و برخي ديگر بر اساس دريافت اشتباه از تاريخ و مفهوم مليت شکل گرفت و آسيب ها و پيامدهاي ناخوشايندي را به دنبال داشت.
تشخيص حق و ناحق بودن ادعاها و چالشها در حوزه ملي گرايي کاري بسيار سخت و مرز ميان ادعاهاي درست و توهم هاي آسيب زننده، بسيار باريک است . ورود به اين عرصه ، دانش بسيار و صداقت و بي طرفي طلب مي کند که البته کمياب است.
از طرف ديگر، بروز وجوه افراط گرايانه و تعبيرهاي نژاد پرستانه از ملي گرايي مثل فاشيسم و نازيسم، در تاريخ معاصر باعث شده تا بسياري از انديشمندان اساساً پرداختن به مباحث ملي را امري مضر و غير ضروري تلقي نمايند. همچنين پيدايش انديشه هاي چپ، مثل مارکسيسم و کمونيسم نيز باعث شد تا گفتمان ملي گرايي از اين زاويه نيز مورد چالش قرار گيرد. اما واقعيت اين است که تا تعارض بر سر منابع و منافع در جهان وجود دارد گروههاي مردمي براي حفظ منافع خود ناچار به دسته بندي هستند و هيچ گروه بندي اصيل تر از تشکيل ملت بر اساس مؤلفه هاي حقيقي آن، از يک گروه مردم نيست. به اين ترتيب است که واژه «منافع ملي» کليد واژه همه گفتمان هاي سياسي و اقتصادي شده است و عملاً همه احزاب سياسي و حکومتها عليرغم اينکه چپ گرا يا ليبرال و يا ... باشند و حتي در ظاهر به گفتمان ملي گرايي بهاي لازم را ندهند ولي در عمل همه ايشان سخت ملي گرا هستند و هرگز منافع ملي خود را با ديگران تقسيم نکرده و نخواهند کرد و اساساً قسمتي از منافع ملي براي هر حکومت وجود دارد که خط قرمز آن حکومت تلقي مي شود و بر سر آن مصالحه اي صورت نخواهد گرفت و اين حقيقت بصورت عملي، ريشه در مفاهيم ملي گرايانه دارد.
گفتمان ملي گرايي در ايران احتمالاً بايد کهن ترين گفتمان ملي گرايي در جهان باشد. گستره سياسي و حکومتي امپراطوري ساساني از نظر مساحت و جغرافيا از هخامنشيان کوچکتر بود و با حدود طبيعي مسکن اقوام ايراني منطبق شد و شامل ملتهاي غير ايراني نمي شد. حضور ملتهاي غير ايراني در امپراطوري ساساني بسيار کمرنگ بود. در صورتيکه امپراطوري هخامنشي شامل اتباع يوناني و غير ايراني نيز بود. اما در امپراطوري ساساني که بخشهاي عمده اي از آن شامل تاجيکستان ، افغانستان ،  ايران ، آذربايجان و کردستان بود، همه اتباع مورد اشاره در اين امپراطوري داراي ريشه زباني و فرهنگي و در آن زمان حتي داراي دين مشترک نيز بوده اند. و اساساً يک ملت محسوب مي شده اند. بنابراين چون حدود امپراطوري ساساني تقريباً با حدود مسکن طبيعي اقوام ايراني منطبق بود و اصلي ترين عنصر و پايه اساسي امپراطوري ساساني مذهب زرتشتي بود بنابراين فرهنگ و زبانهاي تقريباً مشابه به همراه مذهب مشترک اساس شکل گيري يک شالوده محکم و مشترک از مردمان شد که ملت ايران نام گرفت. اتفاقاً واژه ايران نيز از همين زمان به اين ملت و کشور اطلاق گرديد. در زمان هخامنشيان و اشکانيان امپراطوري هاي ايشان به نام قومهايشان پارس و پارت ناميده مي شد. اما از زمان ساسانيان به بعد به اين کشور و ملت ، ايران گفتند. لازم به ذکر است ايران نام کشور قديمي و باستاني آرياييان بود که در اوستا ذکر شده بود و چون امپراطوري ساساني يک امپراطوري مذهبي بر اساس مذهب زرتشت بود استفاده از اسامي کهن اوستايي نيز در آن دوره رواج پيدا کرد، و اساساً فرهنگ اوستايي که فرهنگ غالب مردمان امپراطوري ساساني بود بعدها پايه اساسي فرهنگي شد که فرهنگ ايراني نام گرفت.
در زماني که در ايران انديشه هاي ملي گرايانه بر اساس مشترکات فرهنگي ، زباني و مذهبي شکل مي گرفت اين انديشه ها در ميان ساير ملل و مردمان تقريباً ناشناخته و گنگ بود. اگر احياناً تعصبي شبيه به تعصب عربيت در ميان بعضي از اقوام وجود داشت به آن انديشه ملي گرايانه نمي توان گفت بلکه حداكثر آنها را  تعصبات قومي و قبيله اي و منطقه اي مي شد ناميد . شايد شبيه ترين رفتار ملي گرايانه در ميان ملل کهن مربوط به يونانيان باشد که بروز آن درداستان جنگ تروا  متبلور است؛ ولي حتي به انديشه هاي يونان دوستي يونانيان نيز نمي توان انديشه ملي گرايانه کامل نام نهاد. زيرا علي رغم وجود مشترکات بسيار بين اقوام يوناني حس تعلق به دولت شهرهايي مثل آتن و اسپارت در ميان ايشان، پررنگ تر از حس تعلق به يونان بوده است و اساساً هرگاه حس تعلق به يکي از اقوام زير مجموعه يک ملت پررنگ تر از حس تعلق به آن ملت باشد مفهوم ملي گرايي در آن جامعه هنوز به شکل بالغ و سازنده خود در نيامده است. و تا انديشه هاي ملي به شکل کامل خود بروز پيدا نکند منافع آن بطور کامل به مردم آن جامعه نخواهد رسيد. بالندگي و تکامل انديشه هاي ملي گرايانه با اين شاخص سنجيده مي شود که حس تعلق به ملت از حس تعلق به شهر يا قبيله و قوم قويتر و پررنگ تر باشد.

ملي گرايي مثبت و ملي گرايي منفي
چون همانگونه که ذکر شد، ملي گرايي آسيب هايي را به دنبال داشته است که باعث تضعيف گفتمان ملي گرايي گرديده است. لذا ما در اينجا دو نوع ملي گرايي را تعريف مي نماييم: ملي گرايي مثبت و ملي گرايي منفي.
ملي گرايي منفي که داراي آفت هاي زير است:
1-    نژاد پرستي : به معني برتري ژنتيک يک نژاد يا گروه انساني بر ساير گروهها و نژادها مثل نازيسم و پان ترکيسم.
2-    توهم تاريخي : به معني در جا زدن در گذشته ، بزرگ نمودن و اغراق بيش از اندازه در مورد افتخارات تاريخي و زندگي در فضاي هزاران سال پيش، که اين آفت مانع اساسي بر سر راه پيشرفت و به روز شدن يک ملت مي باشد.
3-    تاريخ سازي و تاريخ دزدي : به معني دزديدن تاريخ و افتخارات ملت هاي ديگر و توهين و تحقير ساير ملتها.
در مقابل ملي گرايي منفي ، گفتمان ملي گرايي مثبت با تأکيد مشترکات واقعي يک ملت و ارج نهادن به افتخارات گذشته يک ملت تعريف مي شود. تأکيد بر افتخارات گذشته يک ملت تا آنجا پذيرفته است که اولاً به درجا زدن در تاريخ گذشته منجر نشود و ثانياً باعث توهين و تحقير ساير ملل نگردد.
اما اين نکته بسيار مهم است که ارج ننهادن به افتخارات گذشته، باعث بي هويتي يک جامعه و در نتيجه بي انگيزگي و بي مبالاتي آن خواهد شد. ملتي که داراي افتخارات کهن و بزرگ باشد، خواهد کوشيد که اين افتخارات را چون سرمايه هاي ملي خود پاس داشته و سعي در دوام و تکرار آن بنمايد؛ و اين بزرگترين سرمايه و انگيزه براي پيشرفت و تعالي آن ملت خواهد بود.
ملي گرايي مثبت، همبستگي و يگانگي مردمان يک جامعه را بزرگترين سرمايه خود مي داند. در ملي گرايي مثبت ضمن آنکه بر  برابري همه انسانها از هر نژاد و ملت تأکيد مي شود اما اين نکته بسيار مورد تکيه واقع مي گردد که، مشترکات يک ملت در زمينه تاريخ ،فرهنگ ، زبان و منافع آنچنان عامل مؤثري است که درجه همبستگي و يگانگي مردم يک ملت را به صورتي ارتقا مي بخشد که آنها نزديکي قلبي و فکري بيشتري با مردم ملت خود نسبت به ساير ملتها احساس مي نمايند. اصالت اين حس مانند نزديکي افراد يک خانواده نسبت به سايرين است. ضمن آنکه احترام همه افراد جامعه واجب است، اما در همه شؤون زندگي اعضاي يک خانواده نسبت به هم نزديکتر و در تقسيم منافع نسبت به سايرين الويت بالاتري دارند.در واقع ملي گرايي مثبت، مدل توسعه يافته يک خانواده است.


نوروز

تعريف مشترکات ومحدوده يک ملت
اگر در تعيين مشترکات و محدوده يک ملت تسامح غير معقول داشته باشيم، اين مشترکات آبکي و بي خاصيت خواهد شد و توان کافي براي به هم پيوستن يک ملت را نخواهد داشت و از سويي ديگر اگر دچارجزء نگري شويم از ملي گرايي به دام قوم گرايي خواهيم افتاد.
زبانهاي ايراني يکي از عوامل مشترک بين اقوام ايراني است. زبانهاي ايراني به گروهي از زبانها گفته مي شود که واژگان آنها و يا ريشه آنها مشترک است و حتي دستور زبان مشابه دارند.زبانهاي ايراني در حال حاضر شامل زبانهاي فارسي (دري ) ، کردي ، آذري ، بلوچي ، پشتون ، گيلکي ، مازندراني ، لري ، خوانساري و بدخشي و آسي و سايرين مي باشد. درمقابل اگر بخواهيم بر تفاوتهاي جزيي زباني بيش از اندازه تکيه کنيم آن گاه فقط ملت فارس ، لر، کرد، گيلک، خوانساري و سمناني نخواهيم داشت . بلکه فقط در  همين منطقه کردستان به تنهايي داراي ملتهاي سنندجي، اوراماني، کرمانج، شکاک و زازا خواهيم بود و يا در منطقه سمنان نيز به علت تفاوت زبانهاي سرخه اي و سنگسري ، ملتهاي سرخه اي و سنگسري و ابراهيم آبادي وجود خواهند داشت.در اين صورت شايد ناچار شويم به هر روستاي ايران (فرهنگي)، يک ملت بگوييم. پر واضح است که زبان، عامل مشترک مهمي در تعريف يک ملت است،  اما تنها عامل نيست بلکه فرهنگ و تاريخ مشترک دو عامل بسيار مهم ديگر است که در کنار زبان يک ملت را معرفي مي نمايد و به کمک سه ضلع اين مثلث مي توان يک ملت را تعريف کرد. از ديگر مشخصه هاي تعيين کننده ملت ايران، جغرافياي نوروز است. تقريبا مرزهاي ايران فرهنگي با جغرافياي نوروز منطبق مي باشد و در اين گستره  عمدتاً اقوام ايراني زندگي مي نمايند. البته بايد توجه داشت که جشن ايراني نوروز،  همچون شعر فارسي گستره اي وسيعتر از حوزه ايران فرهنگي پيدا کرده است، و گستره آن از مرزهاي چين تا شبه قاره هند وترکيه امتداد يافته است.اما با اين وجودمي توان جغرافياي اصلي ومادري نوروز را  گستره ملت ايران به شمار آورد
بر اين اساس مردمان سرزمينهاي تاجيکستان، افغانستان، ايران، کردستان و آذربايجان يک ملت واحد هستند.  
.گفتيم ملي گرايي در معناي مثبت خود مهمترين و شايد تنها راه پيشرفت و ترقي يک ملت مي باشد و منافع ملي مهمترين شاخص در تعيين رابطه هاي سياسي و اقتصادي دنياي امروز است. از اين جا به بعد هر جا سخن از ملت گرايي به ميان آمد منظور ملي گرايي مثبت خواهد بود اما گفتمان ملت گرايي از جانب پديده ها و گفتمان هايي مورد هجوم و تهديد قرار گرفته است که مهمترين آنها به شرح زير است:
1-    ملت ناشناسي: اگر مردمان يک ملت يا بخشي از آنها ندانند که متعلق به يک ملت هستندعوارض وتهديدهايي براي گفتمان هاي ملت گرايي بوجود خواهد آمد که نه تنها آثار مفيد ملت گرايي در پيشرفت يک ملت را تخريب مي کند بلکه حتي تأثير منفي بر پيشرفت يک ملت خواهد گذاشت. اين پديده مثل آن است که دو برادر همخون بر اثر حوادث روزگار از هم جدا افتاده باشند و بدون اينکه بدانند برادرند بر سر نام خانوادگي با هم بيهوده جدال نمايند.به عنوان مثال تقسيم ماترک و افتخارات تمدن ايران فرهنگي، بين ساکنان کشورهاي وارث تمدن ايراني موضوع مناقشات و مجادلاتي بين صاحبان قلم اين کشورها مي شود. مثلاً آيا نام ايران فقط متعلق به کشور کنوني ايران است يا در ابتدا به بلخ و شمال خراسان گفته مي شده است. يا اينکه فلان شاعر و دانشمند و يا قهرمان متعلق به اين کشور است و يا متعلق به کشور ديگر. همه اين مجادلات و مناقشات ريشه در ملت ناشناسي دارد. همه بايد بدانند که ايران ، حوزه فرهنگي بزرگي است که از شرق تير آرش مرزهاي آن را تعيين مي کند و از غرب تا حدود شهر زور و آمُد  گسترده است، و کشورهاي ايران، آذربايجان، تاجيکستان، کردستان و افغانستان بخشهايي از آن ملت بزرگ مي باشند. دراصل اين سرزمين ها بسان برادر هاي خوني يکديگر هستند که از يک پدر و مادر بوده اند ولي بر اثر حوادث روزگار از هم جدا گشته اند. دراين صورت است كه ايرانيت معناي ديگري پيدا مي کند و حال اگر بگوييم ابوعلي سينا تاجيک است درست است به اين اعتبار که تاجيک هم صفت ايرانيت دارد و همچنين اگر بگوييم سهروردي و يا صلاح الدين ايوبي کرد است درست است چون کرد ايراني است. يا مولاناي بلخي هم ايراني است چون بلخي هم ايراني است. در غير اين صورت با ملت ناشناسي بر پيکره اين حوزه فرهنگي کهن و افتخارات آن ضربه زده ايم . افتخاراتي که متعلق به همه مردمان اين سرزمين مي باشد و همه اقوام ايراني چونان اعضاي يک پيکر، و وارثان اين افتخارات هستند و بايد قدراين موضوع را بدانند که از پدران خود گوهر ايرانيت را به ارث برده اند.
2-    قوم گرايي: گفتمان ديگري که ملت گرايي را تهديد مي کند گفتمان قوم گرايي است. اگر در تعيين مشترکات ملت گرايي دچار جزئي نگري شويم ناچار خواهيم شد دايره اين مشترکات را هرچه محدودتر نماييم در اين صورت ملت  به صورتي محدود و کوچک تعريف خواهد شد که عملاً نه تنها بخش عمده اي از ظرفيت و توان يک ملت را نمي توان بکار گرفت بلکه از همان اندک ظرفيت باقيمانده نيز بدليل تعارضات و مناقشاتي که بوجود خواهد آمد نمي توان بهره گرفت. چون جزئي نگري از لحاظ رياضي داراي حد پاييني نيست لذا اگر بر اين گفتمان تأکيد گردد دايره تعريف يک ملت به شهرهاي کوچک و حتي روستاها محدود خواهد شد. به عنوان مثال اگر به زبان به عنوان عامل مشترک تعريف يک ملت با ديد جزئي نگر تأکيد شودخواهيم ديد که در مناطقي بايد هر روستا را يک ملت ناميد.
حفظ و حراست و پاسداشت همه زبانهاي ايراني و غير ايراني با هر تعداد گوينده امري لازم و ضروري است . اما اين خواسته بحق نبايد در جاي ناحق، موجب برداشت نادرست و غير علمي از مفهوم ملت شود . اگر وابستگي به يک قوم يا شهر مهمتر از وابستگي به مفهوم واقعي ملت باشد به معناي آن است که ملت گرايي در آن ناحيه به بلوغ خود نرسيده و نمي تواند نتايج مؤثر در امر پيشرفت جامعه داشته باشد.با تعهد به مفهوم ايرانيت و قبول اين امر که همه اقوام و زبانهاي ايراني مفهوم ايرانيت را تشکيل مي دهند بزرگداشت و حراست همه زبانها و گويشهاي اقوام ايراني موجب تقويت و قوام مفهوم مليت و کمرنگ شدن قوم گرايي در برابر ملت گرايي خواهد شد.

اصل بزرگترين گستره طبيعي ممکن
براي پرهيز از جزئي نگري و محدود کردن تعريف ومفهوم ملت بايد براي تعيين مرزهاي يک ملت (در اينجا دوباره تأکيد مي نماييم که منظور مرزهاي سياسي کشورها و دولت-ملت ها نيست) بزرگترين گستره اي که در آن مشترکات قابل اتکا وجود دارد را در نظر گرفت. يعني فراتر از آن ناحيه ديگر مشترکات مهم و قابل اتکايي نباشد که بتوان حول آن مشترکات اکثريت داخل ناحيه را ملت ناميد.
به اين ترتيب مرزهاي ملت ايران ، از شبه قاره هند تا  روسيه ، چين و کشورهاي عربي مي باشد و کشورهاي تاجيکستان، افغانستان، بخشهايي از پاکستان، عراق، ترکيه، سوريه و ازبکستان در داخل مرزهاي ايران قرار مي گيرند. بنابراين جغرافياي يک ملت، بزرگترين محدوده اي است که در آن مشترکات مهم و قابل اتکا بين اکثريت مردمان وجود داشته باشد. ( اين تعريف را ما اصل بزرگترين گستره طبيعي ممکن مي ناميم.) طبيعي است که در جغرافياي يک ملت، ممكن است ناحيه هاي کوچکتر با مشترکات قويتر هم  وجود داشته باشد، اما با توجه به تعريف مرزهاي ملت بر اساس اصل بزرگترين محدوده ، محدوده هاي کوچکتر را نمي توان ملت ناميد.
جاي بسيار تأسف است که در رسانه و تلويزيونهاي افغانستان از محصولات فرهنگي کردستان استفاده نمي شود و اخبار کردستان با جديت پيگيري نمي شود. و بالعکس در رسانه و مطبوعات کردستان نيز نسبت به مسائل تاجيکستان و افغانستان، مشابه با مسائل يک کشور خارجي ديگر برخورد مي شود و از محصولات هنري و فرهنگي افغانستان، تاجيکستان و آذربايجان کمتر استفاده مي گردد. اگر رسانه و احزاب کرد فقط به زبان و فرهنگ کردي بپردازند و از ساير فرهنگها و زبانهاي ايراني غافل شوند دچار جزئي نگري در مفهوم مليت خواهند شد و بين خود و ساير اقشار ملت فاصله هايي ايجاد خواهند کرد. اثرات مخرب اين نگرش در اقتصاد، پيشرفت فرهنگي ، امنيت و عمق استراتژيک ايشان سالها بعد مشخص خواهد شد و اي بسا که دير شده باشد. اين موضوع بايد مورد توجه جدي رسانه ها و مطبوعات ساير اقوام ايراني نيز قرار گيرد ؛ يعني رسانه هاي تاجيکستان و افغانستان نيز به مسائل و هنر و زبان کردي و لري و ساير زبانها با ديد مسائل و هنرهاي داخلي خود توجه نمايند. متأسفانه همه اقوام ايراني در اين زمينه عملکرد مطلوبي ندارند و در نهايت باعث زيان همه ايشان خواهد شد.
اگر به جاي استفاده از اصل «بزرگترين محدوده» گستره ملت را کوچکتر تعريف نماييم و مثلاً قوم گرايي جاي ملت گرايي را بگيرد؛ آن گاه از تمامي ظرفيت يک ملت استفاده نخواهد شد. ملت هاي کوچک حتي اگر به لحاظ اقتصادي و يا حتي نظامي هم موفقيت هايي بدست آورند باز هم جايگاه ايشان در جهان آينده و در قرون آينده جايگاهي متزلزل خواهد بود. يک ملت بايد بتواند از تمام ظرفيت و پتانسيل خود استفاده نمايد و با صنعتي شدن و برنامه ريزي براي ورود به جهان فراصنعتي اقتصاد خود را پرتوان نمايد. بعضي ملتها به دليل شرايط طبيعي و تاريخي محدوده اي کوچک دارند. و حتي اگر از سطح اقتصاد و صنعت مناسبي نيز برخوردار باشند نمي توانند به يک کشور اثر گذار واقعي در صحنه جهان تبديل شوند و اثر گذاري آنها موقتي و فاقد پايه ها و عناصر لازم براي يک حضور موفق همه جانبه و پايدار در عرصه جهاني است. اما ملتهايي که داراي گستره وسيع و تاريخ و فرهنگ غني هستند در حقيقت پشتوانه بسيار بالايي دارند که اگر مزيت صنعتي شدن و اقتصاد پويا و قوي نيز به آن افزوده گردد آنگاه تأثير صنعت و اقتصاد چند برابر خواهد شد. و از آن مهمتر قدرت و پشتوانه کافي براي استمرار و پايداري و حفظ صنعت و اقتصاد خود را خواهند داشت.
اگر ملت ايران به محدوده حقيقي و گستره تاريخي خود برسد (مفهوم ايرانيت و ملي گرايي مثبت براي همه ساکنان ايران فرهنگي روشن و معلوم شود) آن گاه به حداکثر ظرفيت خود در جهت صنعتي شدن و دستيابي به کاميابي هاي اقتصادي خواهد رسيد. و اگر چنانچه دچار آفت قوم گرايي و جزئي نگري شود در کمال تأسف بخش عمده ظرفيت خود را براي پيشرفت از دست خواهد داد و متأسفانه برخي از وقايع تاريخي برگشت ناپذيرند و اگر امروز براي رسيدن به گستره واقعي ملت ايران برنامه ريزي و تلاش نشود فردا بسيار دير خواهد بود و اگر ملت ايران دچار آفت قوم گرايي شود بي هيچ ترديد، آيندگان فقط بايد افسوس بخورند و کاري از دست ايشان بر نخواهد آمد.

مراجع:
[1]ايران،ايراني،ايرانيت( باز نگري در مفهوم ايرانيت)، عليرضا ميرزايي drshahinsepanta.blogsky.com/category/cat-9/Cached http://www.
[2]گفتارهايي در زمينه پان تركيسم ، عليرضا ميرزايي                  http://www.drshahinsepanta.blogsky.com/.../post-928/Cached

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه