مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

نگاره ی زنده (13): برافراشته شدن درفش کاوه

ساخت نگاره های زنده ی شاهنامه با کوشش ستودنی مهدی کمالی برای مهرمیهن انجام می پذیرد

بخش سیزدهم

( تا باز شدن نگاره اندکی شکیبا باشید )

برافراشتن درفش کاویانی

مهدی کمالی در زیر این نگاره نوشته است :

@@1.شانزده سال بعد،فریدون از البرزکوه به نزد مادر رفت تا نژاد/کیستی اش را از وی بپرسد.او وقتی ماجراهای* پدرش و آن مرغزار و پُرمایه و...را شنید ،خون جلوی چشمانش را گرفت و خواست که به جنگ پادشاه ضحاک برود اما ؛مادرش او را ازین کار بازداشت .با این پند که:"نگذار شور جوانی ،از خرد تو بکاهد ،زیرا که شاه ضحّاک ؛صدها هزار سپاهی دلاور از مردم/دد/دیو/مرغ/پری دارد و اکنون تو قادر* به شکست او نخواهی بود.!"
@@2.از آن سو ،خود پادشاه ضحاک نیز که همه فکرش* را فریدون گرفته بود ؛بزرگان هر کشور را احضار* کرد و خواست که گواهی ای نوشته و مهر کنند بر نیکو نهادی/راستگویی/بزرگی اش،که البته بزرگان نیز به مانند داستان فرجام جمشید ؛بار دیگر از ترس جان ،چنین کردند.!
@@3.در همان حال* ،شخصی* با فریاد دادخواهی وارد دربار شد که :"پادشاها!کاوه ی آهنگرم که از هژده پسرم تنها یکی مانده که در بند توست تا آنهم خوراک مارهای شانه ات شود ،لطفاً* آن را بر من ببخش.!" .پس پسرش را آزاد کرده و گواهی را به او دادند تا مهر کند اما ؛کاوه آن را درّیده و لگدمال کرد.!سپس ؛رو به آن بزرگان گفت:"شمایی که این نامه را مهر کردید،همگی اهل دوزخ هستید.!"
@@4.پس کاوه به بازار رفته و از بستن چرم پشت پای خویش به سر نیزه ای ،نخستین پرچم آزادگی و دادخواهی را ساخت.!!!سپس همگی را به شورش بر پادشاه ضحاک ماردوش خوانده و دعوت* به پیوستن به سپاه فریدون فرخ کرد .

این جستار به زبانها و گویشهای گوناگون:

پارسیک پسانو با نویسمان باستانی "دین دبیره"(برگردانی و بازبینی از واسپوهر)(نگارگری بر سنگ نِبشه: مهدی کمالی)


زبان پارسی (برگرداننده:مهدی کمالی، بازبین یکم:مازیار پارسی، بازبین دوم: مهدی زیدآبادی)

پس از 16 سال، فریدون از البرزکوه به نزد مادر رفت تا نژاد و کیستی اش را از وی بپرسد.

او هنگامی که داستانهای پدرش و آن مَرغزار و پُرمایه و ... را شنید، خشمگین شد و خواست که به جنگ پادشاه ضحاک برود ولی مادرش او را از این کار بازداشت.

با این پند که:

"نگذار شور جوانی، از خرد تو بکاهد، زیرا که شاه ضحّاک سدها هزار سپاهی ی دلیر از مردم و دد و دیو و مرغ و پری دارد و اکنون تو یارای شکست او را نخواهی داشت!"

از آن سو، خود پادشاه ضحاک نیز که همه ی اندیشه اش را فریدون گرفته بود بزرگان هر کشور را فراخواند وُ خواست که گواهی ای نوشته، مُهر کنند بر نیکونهادی و راستگویی و بزرگی اش، که بزرگان نیز به مانند داستان فرجام جمشید بار دیگر از ترس جان، چنین کردند!

در همان هنگام، کسی با فریاد دادخواهی به درون دربار آمد که:"پادشاها! کاوه ی آهنگرم که از هژده پسرم تنها یکی مانده که در بند توست تا آن هم خوراک مارهای شانه ات شود؛ خواهشمند ام او را بر من ببخش!"

پس پسرش را رهانید و گواهی را به او دادند تا مُهر کند ولی کاوه آن را دَریده، لگد مال کرد!

آن گاه رو به آن بزرگان گفت: "شمایی که این نامه را مُهر زدید، همگی در دوزخ اید!"

کاوه پس از دَریدَنِ گواهینامه ی ضحاک شاه، به بازار رفته، از بستن چرم پشت پای خویش به سر نیزه ای، نخستین دِرَفش آزادگی و دادخواهی را ساخت!!!

سپس همگان را فراخوانی به شورش بر پادشاه ضَحّاک ماردوش و پیوستن به سپاه فریدون فرخ کرد...

زبان طبری با گویش کردکویی (برگردانی و 3 بار بازبینی از مهدی کمالی)

16سال اوونوِرتِر، فریدون اِلبارز کوو جِ هیستاعِه بووردِه خاش مار پَلی وِ جِ سِعال هِکانِه وی کی هَستِه کی نییِه. فریدون، وقتی خاشِ پِرُ اون چَمِنزارُ پِرمایه وُ...، داستانا رِ بِشنافییِه، قاطی هِکاردِه شِفت بَوییِه خاستِه بوورِه ضِحّاک شایِ جنگ وِلی؛ وِنِ مار بَعوته هیستِه وَچِه، "نییِل تی جوانی؛ باد دینگِنِه تی کلِّه سر تی خِرِد دِ رِ بَوِره، چِ وی؟ چوون ضِحاک شا چِن صد هزار تا سپایی دارنِه مردِم/دد/دیو/مِرغ/پری جِ، اِسِه تِ بِتاندی وی رِ شِکِست هادی جانِ مار.!"

.اوونوِر دست جِم، خادِ ضحاک شاه کِ تِمامِ وِنِ فکرِ ذکر دِ رِ فریدون بَییت بییِه؛ وانگ هِکارده تِمام کشوِرایِ گَت آدِما رِ، یَکتا گِواهی بَنویشتِه هدا وِشان دِ رِ خاش مُهر جِ تایید هِکانِن وی یَکتا قِشنگِ راستگو شاه هَستِه، کِ البِته اون گت آدما هُم فِرجامِ جمشیدِ داستانِ جور، ترسِ سَر جِ دِباره بَیتِنِه هِمونکار دِ رِ هِکاردنه.

دِرِست هِمون وِسِن، یَک مَردی بِمو دِربار دِلِه شِن بَکشییِه: "عا شاه! مِ رِ  گاندِنِه کاوهِ آهِنگِر، می هیژدِه تا پِسِر جِ فَقِط یَکتا بِمانِستِه کِ هِمونُم دَرِ تی زِندان دِلِه تا وی رِم هادی تی مَهِرا بِخوارِن، خواهش کامبِه دِگِه اینکی رِ بَوَخش مِ جی.!" پس وِنِ وَچِه رِ دست بَییتِنِه، گِواهی رِم هدانه وییُم بَزنِه مُهر اِمّا؛ کاوه بَییتِه گِواهی رِ رَتُّ پَت هِداعه دینگوعِه تَه، دوسه پوسه هکارده خاش لنگ جی.! اون وِسِن دَگردییِه اون گت آدمای رَج وِشان دِ رِ بَعووتِه:  "هر کِس گِواهی ر مهر بزو باش بوو، صاف شوونه جندِم.!"

کاوه هِمین ضِحّاک شاه گِواهینامِه رِ بوسییِه، دَکِته بازار، خاش لِنگِ پِشتِ چَرم دِ رِ بَکِندییِه بَزو یَکتا نِیزهِ سَر، عدالِتِ اوِلّین پرچِم دِ رِ بِساتِه.!! بعدشُم هیستاعه بووردِه مردِمان دِ رِ دعوِت هِکاردِه ضِحاک شایِ سَر شورش هِکانن بوورِن فریدونِ سِپاهِ دِلِه...


کرمانی(برگرداننده:فاطمه رضوی، بازبین:مهدی زیدآبادی)

بعد اَ 16سال، فریدون اَ کوه البرز رفت پیش مادِرِش تا اَ تیر وطایفشه اَشِش بپرسه.وختی که داستانای پِدِرِش و او مرغزار و پُرمایه رِ اِشنُفت،عصبانی شد و میخواس بره به جنگِ پادشاه ضحاک وِلی مادِرِش جلوش گرفت. ای پندم بِشِش داد که: "مَل شِر وشور جِوونی اَ عقلت کم کنه؛چون شاه ضحاک صد هزارتُ سپاهی شجاع اَ مردم و دیو و مرغ و پِری داره و تِ الان نمیتونی شکستش بدی!"
اَ او وَرم، خودِ پادشاه ضحاکم که همه فکر و ذکرش شده بود فریدون؛ بزرگا هر کشورو پیش خوند و اَشِشون خواس که برگه ای رِ بنویسن و مُرِش کنن وَر نیکونهادی و راسگویی و بِزُرگیش، که بزرگایَم اَ ترسِ جونِشون عینِ داستان جمشیدُ؛ همی کارو کِردن..!
.تِ همو موقع، یه کِسی با فریاد دادخواهی اومد به تو دربار که:"پادشا! مَ کاوه آهنگرم که اَ هِجده تُ پِسِرم فِقَ یکی مونده که اونم تِ بندِ تویه که اونم خوراک مارا سِرِ شونه ت بشه، حالُ اَشِت میخوایَم که اونه به من ببخشی!"
پس پِسِرِش آزاد کِرد و برگه رِ بِشِش دادن که مُر کنه وِلی کاوه پارِش کِرد و لِقَدمالِش کِرد! اووَخ روش کِرد وَر بزرگا وگفت:"شِمایی که ای برگهُ رِ مُر کِردِین،همه تون اَلِ دوزِخِین".

کاوه بعد اَ پاره کِردِن گواهینامه ضحاک شاه، رفت به بازار و اَ بَستِنِ چرم پُش پاش وَر سِرِ نیزه،اولین پرچم آزادگی و عدالتِ ساخ! بعدش همه رِ دعوت کِرد به قیام علیه ضحاک مار به دوش و رفت وَر گِله سپاه فریدون فرخ.


اصفهانی(برگردانی و بازبینی از مازیار پارسی)

بعدی 16سال ، فریدون از البرزکو صاف رف ور مادرش تا نژاد و تخم و ترکشا ازون بپرسد.
وخدیم داستانا پدرش آ اون مَرغزارا پُرمایه وا اینا را شنف ، زد به سرش آ خواس برد به جنگی پادیشا ضحاک آما مادرش نهش آ پندش داد که:
"نیذار شوری جوونی ، از خردد کم کوند ، چن که شا ضحّاک چن صد هزار سپاهی دلیر از مردما ددا دیوا مرغا پری داردا حالا تو نیمتونی شیکسش دی.
از اون طرف، خودی پادیشا ضحاکم که همش فک فریدونه بود بزرگا مملکتا یه جا زف کرد آ خواس که یه گوای بنویسندا مُر کونندا بوگن که اون نیکونهادسا راسگوا و بزرگ، که البته بزرگام تا قصه فرجامی جمشید دوباری از ترسی جونشون قبول کردن این جور بوگن.
همون وخدم ،یکی با دادا هواری دادخوای اومد تو که:
"آی پادیشا! م کاوه ی آهنگرم که از هژدتا پسرم همین یکی موندس که زندونیدس آ قرارس اونم خوراکی مارا رو کولد شد ، ازد میخوام اونا ببخشی به من!
پسرشا آزاد کردندا گوایا دادندش مُر کوند آما کاوه اونا دروندش از هم آ لغدمالش کرد!
بعدم رو کرد به اون بزرگا آ گف:"آی شومای که این نامه را مُر کردین، جا همیدون تو دوزخس!
کاوه بعدی دَرّیدنی گواهینامه ضحاک شا، به بازار رف آ از بستنی چرمی پش پاش رو یر یه نیزه، اولین پرچمی آزادگی آ عدالتا ساخ!!!
بلدم همه را دعوت به قیام علیهی پادیشا ضحاکی ماردوش آ پیوستنی به سپاهی فریدونی فرخ کرد...


گیلکی با گویش لاهیجانی(برگرداننده: فاطمه علیمحمدی)

آ.بعد16سال،فریدون البرزکوهه وربومه خو ماره ور تاخونژاده اینه جه بپرسه.اون وقتی خوپیره داستاننه وهمچنین اون مرغزاروپرمایه و...بشتووسته،عصبانی ببووبخواست که پادشاه ضحاکه امره جنگ بوکونه ولی اینی ماراونه ازاینکارمنصرفاگوده.بااین نصیحت که:"نوگذارکه شورجوانی،ازتی خردکم بوکونه،چون شاه ضحاک صدهاهزارسپاه دلیرازمردم/دد/دیو/مرغ/پری دنه والان تونتونی اونه شکست بدی.!
ب.ازاون طرف،خودپادشاه ضحاک هم که تمام اینه فکرفریدون بو،بزرگانه هرکشوره دعوت بوگوده وبخواست که یکته نیکونهادی مین گواهیی بنویسن ومهربکونن اینی راستگویی واینی بزرگی،که البته بزرگان هم جمشیده داستان فرجام موسون یه باردیگه ازخو ترس جان،همچین کاری بوگودن.!
پ.درهمان هنگام،یه نفرفریاددادخواهی امره دربارمین بومه که:"پادشاها!موکاوه ی آهنگرایسم که ازمیان می هژده پسرفقط یکته مه به بمونسته که اسیرتوایسه تااونم تی شانه مارانه خوراک ببون،خواهش کونم اونه مه به ببخش.!پس اینه پسره آزادبوگودن وگواهی اینه هدن تامهربوکونه ولی کاوه اونه پاره بوگوده ولگدمالی بوگوده.!اونوقت;اون بزرگانه بوگوته که:"شمایی که این نامه مهربوگودین،همگی جهنمی ایسین.!
کاوه بعداون که ضحاک شاه گواهینامه پاره بوگوده،بازاربوشووخو چرم پاپشته ویگیته یکته نیزه سردبسته واولین پرچم آزادی وعدالته چاگوده!!!بعداون تمام آدمانه به قیام علیه پادشاه ضحاک ماردوش دعوت بوگوده وفریدون فرخ سپاه امره پیوندبده...


بختیاری: (برگرداننده: فرنگیس رحیمی)

آ.بع ۱۶سال فریون و البرزکو تی داش ره ک وبپرسه نژادش کیه وچِنه!؟وقتی ک داستانل بوشَ واو چمنزاروپرمایَنه شنی اعصبانی اویی خواسَک و جنگ با ضحاک بریوه ولی داش نَلشتش ای کار کنه با ای نصیحت ک نل شور جوونی وخرد وت کم اوه .سی ک شاه ضحاک صدها هزار سپاهی دلیر ومردم/دد/دیو/مرغ/پری داره تو قدرت شکستشَ نیوری
ب.و اوسو خود پادشاه ضحاکَ ک همه اندیشش فریون گرویَ بی گفتَرل هر کشورَ خواس ک گواهی و نوشته ومهر  کِنن ونیکورفتار/راستگویی/گِفتریشَ ک  البتَ گفترل می فرجام جمشید ، یه بار دَ ترس جون ایطو کِردن
پ.مِنه همو هنگام یکی بافریاد داد خوهی و منه دربار اومی ک پادشایل کاوه ی اهنگرن ک و هیجدَ کُر تنا یکی موند ک منه بند تونِه تا هو هن غذای مارل شونت اوه خواهش ایکنوم ک کُرمَ وم بُخشش. بع کرشَ ازاد کردَک و گواهینه وش داد تا مهر کِنه اما کاوه پارش کردَک وناش زیر پا کوفتش بع سیل گفترل کرد گو شمایی ک ای نامل مهر کنین همتون منه دوزخین

کاوه بع از پارَ کِردن گواهینامه ضحاک شاه و بازار ریه بی چرم و پشت پاش بَس سرِ نیزه پرچم ازادینَ وعدالتَ ساختَک بع همگینَ دعوت و قیام علیه پادشاه ضحاک ماردوش و سپاه فریون فرخ کِرد.


لری (زینب دیناروند)

کاوه دما درین گواهینامه ضحاک شا و بازار رت و د بسین چرم جلو پاش و سر نیزه یکمین پرچم ازاردی و عدالت درس کرد.اوسه همنه دعوت و قیام علیه پادشاه ضحاک ماردوش و پیوستن و سپاه فریدون فرخ کرد


قشقایی (احسان مرادی)

کاوه ده ضحاک.شاهونگ.گواهی نامه سنه یِرتنَن سُورا بازاره گده وچرمی که باغلویرده قچننگ آردنه علم  آزادلیگ و عدالت اده وهامو.کسه دعوت اده.ضحاکونگ علیهنه اَیقه تورالار .و فریدوننگ سپاهونان بیر اولارلار


نیشابوری (زهرا  مرادی نیا)
بعد از16 سال، فریدون از البرز کوه به جُب ماریش رفت تا اسم و رسمشه از او بپُرسه.او وقتی کی داستانای پیَرشَ و اُ مزرعه و پورمَیه رَ شنوفت عصبانی رفت و خپاست ب جنگ پادُشاه ضحاک بِره ولی ماریش او رَ از ای کار واداشت. با ای نصِحَت کی :مَگذَر هیجان جُوُنی از خرد تو کم کنَ چون پادُشاه ضحاک صد هزار سُپاهی دلِر از مردوم /دد/دِو /مورغ/پری دَره و هَمالا تو توان شکست دایَن او رَ نِدَری.
ب.از اُ طرف خاد پادُشاه ضحاک کی همه فیکر و ذیکریش رَ فریدون گروفته بو بزورگای هر کشور رَ خواست و گوفت تصدِقی نووشته و مهر کنَن ب خاش ذاتی/راستگووی/بزورگیش کی بزورگا میثل داستان فرجام جمشید یَک بار دگَ از تیرس جونشا چنی کیدَن.
پ.د هَمو وقت یَکی با فریاد کمک خواهی ب داخل کاخ اَمَ کی :پادُشاها کاوه ی اَهَنگَرُم کی از هیجده پسرم فقط یَکی موندَ کی اسیر تویَ تا اُهُم خوراک مارای دوشیت روَ او رَ ب مُ ببخش.
پس پسرشَ آزاد کیدَن و تصدِق رَ مهر کنه اما کاوه اُرَ پَرَ کید و رو ب بزورگا گوفت شمایی کی ای نامَ رَ مهر کیدَیِن همَ تا اهل دوزخن.
کاوَ بعد از درّیَن گردن ضحاک شاه به بازار رُفته و از بیستن چرم پوشت پاش به سر نیزه یی اولین پرچم آزادگی و عدالت رَ ساخت.
سپس همگی رَ دعوت به قیام ضد پادشاه ضحاک ماردوش و همرَهی با سُپاه فریدون فرخ کید.


کردی با گویش کلهری (برگردان و بازبینی از یوسف)

آ. بادە ز ۱٦ ساڵ، فێرەێدون لە کێیوەێ ئەڵبێرز چیە لاێ دالێگێ تا بپێرسی کیە/وو نژادێ چەس. ئەیو وەختێ مەتل باوگێ وو ئەو دەیشتە وو پورمایە وو... ئەژنەڤت ، ئەسەبانی بێیو وو تواس بێچوگە مێرافە وەل پادێشا زەحاک ، وەڵێ ،دالێگێ نەیشت. وو پەنێ داپێ کە "نەیل شور جێوانی لە ئەقلد کەمەو بێکەێ، چێیونگە زەحاک یەێ سێپاێ لە مەردێم /وەشیات/دێو/پەڕەندە/پەری دێرێ وو تە ئەلان تەوانای شێکێسی نەێری!"
ب. لەو لاوا ، زەحاکیش کە تێمام فێکرێ فێرەێدون بێیو، وە هەر کێشوەرێ گورایلێ هاورد وو وەلێان تواس کە وە خاسی / راسی/گەوراییِێ گواهیێگ بێنیوسێن وو موهر بێکەن ، و ئەڵبەت ئەوانیش لە تێرس گێیانێان حێکاتیەگەی ئاخر جەمشید ، نێیوسان وو موهرێیش کێردن.!
پ. هەر ئەو وەختە یەکێ وە هاوارەو هاتە ناو وو وەت :"ئەێ پادێشا ! کاوەێ ئاسنگەرم وو لە هیژدە کێورەگەم هەر یەکێ ئێرام مەنیە وو ئەوەیشە ئەسیر تێنە تا بێکەیدەێ دەم مارەیلێ بان شانت، خواهێش کەم بوەخشەێ پیم" ئەوەیش کێورەگەی ئازاد کێرد وو یەێ گواهی دانە پی موهر بێکەێ ،وەڵێ کاوە دڕیێەێ وو وە پا چیە مێلیا.! باد ریوکێردە گەورایل وو وەت " ئێیوە کە ئەێ نامە موهر کێردینە گێیشتێدان دوزەخێین !"

کاوە بادەز ئیە کە گواهیەگەی زەحاک دێڕی ، چیە ناو بازار و چەرمێ پێشت پاێ کێردە سەر نەێزەێگو ئەوەڵین پەرچەمێ ئازادگی و ئێدالەت دێرس کێرد!!! باد وەتە گێشتی کە بەر ئەلەیهێ زەحاک ماروەشان قێام بێکەن و بێچێنە ناو سێپاێ فێرەێدونێ فەرۆخ....


ترکی (ناصر) (نیازمند بازبینی املایی)

آ.16ائیل دن سورا ، فریدون البرزداغینان اناسی نین یانیناگئدیب/تانژادینی سوُروشسون.اما اوُزمانکی اتاسینین داستانین ومرغ زارین وپرمایه نی...اشیدیب،اعصابانی اوُلدی وایئستدی ضحاک پادشاهین جنگینه گئدسین ولی،اناسی اوُنوقومادی.بوُنظرنن که قویما شورجوانلیخ عقلیوی السین،نئیه که شاه ضحاک؛مینلرنفرسپاهی مردمنان واردی/دد/دیو/تویوخ/وپری سی وارو،سنین امیدین اوُلماز که اوُنو شکست وئرسن.!"
ب.اوُطرفده ن،که ضحاک پادشاهین فکرینی فریدون المیشدی،هرکشورین؛بیوک لرین چاخریب وایستدی که بئریازیلمیش گواهی مهُرایلیلرکه/دوُزدانیشیب/بیوک لوخونه،البته فرجام جمشیدین داستانین؛بئرسری داها جانلارین قورخوسوندا،اوُجورایلدیلر.!
پ.اوُهینیده،بئرنفردادخواهی ایستیب دربارین ایچینه گشدی:"پادشاه!کاوه ی اهنگرم که ازهژده بئراغلوم قالیب که سنین زندانداتااوُداایئلان لاریئسین ،خاهش ایئلیرم اوُنومنه باغیشلا،وگواهینی اونا وئردی تا مهورلیه اما،کاوه کاغذی جئریب وایاق لادی.!اوُندابیوک لره دیئب:"سئزی که بوُ نامه نی مُهر ایلیبسیز،هامییز جهنمی سئز.!"

کاوه اونان سونرا که گواهینامه شاه ًحاکی اوغرلاندی،بازاراگئدیب وّئرگوُئن نیزه باشینا تاخدی ،واولین پرچم ازادلیخ وعدالت پرچمی دوُزدی سونرا هامینی دعوت ائلدی که ایاقا دوُروبوپادشاه ضحاکین قاباقیندا دورسونلارماردوش قاریشماقاسپاه فریدونن عوض اولدی....


Uzbek (by Tahir, Not Reviewed)

Ikkinchi o'n daromad oldingi qismida
Bersih ko'rish uchun izlayotgan 16, uning hayoti/yarmi so'ng borish qabariq bo'ladi.Uning ota eshitgan edi... Rih, pichanzor va h. k., bu urush siz bilan norozi bo'lsa shoh zahhak bo'lsa,, lekin; yoki bu tergov bir muvaffaqiyat qilish istagini bor, deb hikoya .Bilan tamoyili, deb:"YO'Q, YO'Q, bu davrning ehtiros, va donolik kerak, chunki bu Shoh zahhak; yuzlab, minglab askarlar Jasur odamlar/bola/dev/tovuq/ertaklar va hozir siz mumkin mag'lub emas .!"
Bu har bir mamlakat oqsoqollari, deb ... shoh holda men o'yladim, uning barcha so'zlari edi B., zahhak, shuningdek, bu yozma guvohlik bajarilishini ta'minlaydi va so'radi muhrlangan. Nionde/inson. /,. oxirida hikoya sevgi kim, albatta, kattalar, shuningdek, katta bolalar Boshqa marta qo'rquvidan yangi mahsulotlar. Bu kabi .!
Shu bilan bir vaqtda, C, uni o'zida. Edi. Qichqira uchun sud bu masala bilan kimdir :"acha !Bu va Kao, bu biri hisoblanadi, deb Bosh prokuror, kelish va faqat o'g'il-kamar, elka yuqori ozuqa, pastki, chap GOV kim. Meni kechir, iltimos buni!" .Muhr edi ... lekin, biz uchun faqat siz uchun boshlangan edi. Uning o'g'li guvohligi yo'q, lekin! bas... Agar bor bo'lsa, oqsoqollar, dedi :"xat muhr qiladi, bu rejasi,, nima uchun hamma odamlar sizga.!"
Kao, sertifikat fayl nomi fosh so'ng bozor va teri, nayza boshlig'i da oyoqlari qaytib ketadi yopiladi. Erkinlik va adolat birinchi bayrog'i.!!!Shoh qarshi inqilob, zahhak, jonli Mardi va qamal Farouk qarab qo'shilish uchun qo'ng'iroq keyin

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML