پندهای اخلاقی در شاهنامه


به یزدان هر آنکس که شد نا سپاس

بدلش اندر آید ز هر سو هراس

...................

پسر کو رها کرد رسم پدر 

تو بیگانه خوان و مخوانش پسر

...................

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

...................

مکش مورکی را که روزی‌کش است

که او نیز جان دارد و جان خَوش است

...................

چه گفتند ؟ گفتندگان پرخرد

هر آنکس که بد کرد کیفر برد

پشیمان شده داغ دل پرگناه

همی سوی پوزش بجوئید راه

مگر کان درختی که از کین برست 

به آب دو دیده توانیم شست؟

ببوئیم تا آب و رنجش دهیم 

چو تازه شود تاج و گنجش دهیم

که هرکس که تخم جفا را بکشت  

نه خوش روز بیند نه خرم بهشت

...................

ندانسته در کار تندی مکن

بیندیش و بنگر ز سرتا به بن

پژوهش نمای و بترس از کمین

سخن هر چه باشد به ژرفی ببین!

...................

چو دانا تو را دشمن جان بود

به از دوست مردی که نادان بود

بیاموز و بشنو ز هر دانشی 

بیابی ز هر دانشی رامشی

...................

چو نیکی کنی نیکی آید برت 

بدی را بدی باشی اندر خورت

...................

تو گر دادگر باشی و پاک رای

همی مزد یابی به دیگر سرای

...................

درشتی ز کس نشنود نرم گوی  

سخن تا توانی به آزرم گوی

...................

به گیتی سخن گفتن نابکار

نه خوب آید از مردم هوشیار

...................

پسر را پدر گر به زندان کند

از آن به که دشمن گل افشان کند

...................

بد و نیک هر دو ز یزدان بود 

لب مرد باید که خندان بود

...................

ز گیتی همه پند مادر نیوش

به بد نیز مشتاب و بر بد مکوش

...................

به داد و دهش دل توانگر کنید 

از آزادگی بر سر افسر کنید

دل و پشت بیداد را بشکنید 

همه بیخ و شاخش ز بن برکنید

...................

گر افزون شود دانش و داد من

پس از مرگ روشن شود یاد من!

...................

بزرگ آنکسی کو بگفتار راست 

زبان را بیاراست کژی نخواست

...................

هر آن دل که از آز شد دردمند

نیایدش پند خرد سودمند

...................

به آموختن گر ببندی میان

ز دانش روی بر سپهر روان

.................

به کشتی ویران گذشتن بر آب

به آید، که در کار کردن شتاب