دین در شاهنامه...
و دیگر بگویش که ترس خدای
بباید که باشد به هر دو سرای
چو آنرا بود روز پیری امید
نگردد سیه موی گشته سپید
*****
بترس از خداوند جان و روان
که هست او توانا و ما ناتوان
گر ایدر نگیردت فرجام کار
بگیرد به پاداش روز شمار
****
خدای جهان گر دهد گنج و رخت
چو بیداد جویی بگیردت سخت
*****
اگر زو شناسی همی خوب و زشت
بیابی به پاداش خرم بهشت
******
پرستیدن دین به است از گناه
چو باشد کسی را بدین دستگاه
*****
کسی کو نگردد به روز شمار
مر او را تو با دانش و دین مدار
بکوشش بجوییم خرم بهشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی
****
ز گینی به یزدان پناهید و بس
که دارنده اویست و فریاد رس
بدو نیکوییها به افزون کنیم
ز دل کینه و آز بیرون کنیم
گر ایدونکه نیرو دهد کردگار
به کام دل ما بود روزگار
*****
چنان آفریند که خواهد همی
نه افزود و هرگز نکاهد همی
****
به یزدان رسی شاه و کهتر یکیست
کسی را جز از بندگی کار نیست
***
ز دین آوران دین آنکس مجوی
که او کار خود را ندانست روی
***
هر آنکس کجا ترسد از کردگار
نبیند دو چشمش بد روزگار
***
گه آمد که کمتر کنی کین و خشم
که هرگز نیاید به هم دین و خشم
ز یزدان بخواهید تا همچنین
دل ما بدارد به آیین و دین