چرا محمود قدر فردوسی را نشناخت؟

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

برای پاسخ دادن به این سؤال ، باید اندکی با احوال محمود غزنوی آشنا شد . وی که ترک نژادو غلام زاده بود ، و با این حال ، به پادشاهی ایران رسیده بود ، می دانست که مردم ایران او را سزاوار شاهی نمی شمردند ؛ از این رو تسخیر جسمانی ایران را کافی نمی دانست ، خواست تا بر دلهای مردم نیز چیره شود . در شجاعت و تدبیر جنگی و کفایتش تردیدی نیست . به قول گردیزی ( کسی آن ندیده است و نشنود که چنین حرب و حیله ، نه کار آدمیان باشد . ) مشهور است که در جنگ ها هفتاد و دو زخم برداشته بود ، و چون مردی بود لبریز از نیرو ، این نیرو را به صورت حرصی عنان گسیخته به کار انداخت : حرص مال و حرص جاه و حرص نام . جاه را با برانداختن سامانیان و تصاحب اورنگ ایران بدست آورد . مال را از طریق فتوحات خود ، خاصه در هندوستان گرد کرد . می ماند نام که کوشید تا آن را از راه جنگ های دینی و شاعر پروری کسب کند . پس دین را وسیله کار خود قرار داد و شاعران را برای توجیه و تبیلغ اعمال خود ، به خدمت گرفت . هم فال بود و هم تماشا . هم با فتوحات خویش در سرزمین های نامسلمان , گنج و مال می اندوخت و هم به عنوان ( غازی ) و ( بت شکن ) شخصیت معنوی به خویش می بخشید . سیاست محمود ، سیاست بهره برداری از دین است : به نام دین کشور گشایی می کند ، به نام دین دشمنان خود را از میان بر می دارد ، و به نام دین ، اموال این و آن را می گیرد ( چنانکه پسرش مسعود نیز در پیروی از همین سیاست ، حسنک و زیر را کشت و اموالش را تصاحب کرد . ) در دوره محمود ، هر کس را بخواهند از جان یا مال ساقط کند بآسانی تهمت ( قرمطی ) بر او می بندند . این اعمال با قساوت بی حد و حصر صورت می گرفت ، بدانگونه که فتوحات او را در ریف زشت ترین فتوحات تاریخ درآورده است . بقول گردیزی ، در ملتان هند ( قرامطه ای که در آنجا بودند ، بیشتر از ایشان بگرفت ، و بعضی از بکشت و بعضی را دست ببرید و نکال کرد و بعضی را به قلعه ها بازداشت ، تا همه اندر آنجایها بمردند .... ) و در ری بقول همان گردیزی ( بفرمورد تا کسانی را که بدان مذهب متهم بودند ( یعنی قرمطی و باطنی ) حاضر کردند و دستگیر کردند ، و بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت ، و بعضی را بیست و به سوی خراسان بفرستاد ، تا مردند ، اندر قلعه ها و حبس های او بودند . )

خود او با تفاخر به خلیفه القادر بالله نوشت : ( ... من از بهر عباسیان انگشت در کرده ام در همه جهان ، و قرمطی می جویم ، و آنچه یافته آید بر دار می کشند .... )

موضوع تنها جنبه مذهبی نداشت . قرمطی ، یعنی مخالفان سیاسی خلیفه بغداد و مخالفان محمود ، یعنی روشن بینان و آزاد اندیشان و ایرانیان اصیلی که نمی توانستند فساد دربار بغداد و حکومت خود او را که ماهیت غاصبانه داشت تحمل کنند .

غرض سودپرستانه محمود در فتوحاتش به هیچ وجه مورد تردید نیست ، چنانکه در هندوستان ، هر قلعه یا بتخانه پرگنجی را که سراغ می گرفت ، به سوی آن روی می برد .یکبار از فتوچ سی و پنج هزار اسیر آورد و آن بخت برگشته ها را در بازار غزنه به مبلغ نا چیز دو تا ده درهم فروخت . لیکن سؤالی که در این مورد پیش می آید این است که آیا واقعاٌ وی به دین معتقد بوده است یا نه ؟ دلیلی نداریم که بگوئیم نبوده است . منتها دینداری او نیز ، مانند غالب خلفای اموی و عباسی ، حالت خاصی داشته ؛ آنچه را از دین بر وفق امیال و سود خود می دانسته ، نگاه می داشته و آنچه را نمی دانسته ، به دور می افکنده ؛ هم نماز می خوانده و هم شراب می نوشیده ، هم غلام بارگی می کرده ، و هم فرائض صوری را به جای می آورده . اما یک چیز مسلم است ، و آن این است که به خلافت بغداد و شخص القادر بالله اعتقادی نداشته . او را خلیفه خرف شده می خوانده و حتی او را تهدید می کرده که اگر لازم شود بنیادش را برخواهد کند . در قابوسنامه ، در این باره حکایت پرمعنایی آمده : محمود به خلیفه نامه می نویسد و از او می خواهد که ماوراء النهر را جزو قلمرو او کند ، چون خلیفه نمی پذیرد ، وی به خشم می آید و به رسول او می گوید ( چه گویی ، من از بومسلم کمترم ؟ مرا خود این شغل با تست . اینک آمدم با دو هزار پیل و دارالخلافه به پای پیلان ویران کنم و خاک وی بر پشت پیلان به غزنین آرم ... ) کسی که به پیشوایی کسی ایمان داشته باشد ، البته چنین گستاخانه با او سخن نمی گوید . رابطه محمود با خلیفه بغداد ، رابطه سیاسی بوده است ، نه مبنی بر اعتقاد . هر دو به یکدیگر احتیاج داشته اند ، محمود برای خلیفه خدمتگزار خوبی بوده است و دشمنان او را که خارجی و رافضی و باطنی و قرمطی باشند ، دشمن خود می انگاشته ؛ خلیفه هم از پادشاه غزنوی پشتیبانی معنوی می کرده اتحاد این دو ، شرکتی بوده است برای اطفاء حس قدرت طلبی آن دو ، و حفظ تسلط محمود بر سرزمین ایران و هند .

بدین گونه ، با کشور گشایی و گنج اندوزی ، حرص او در جاه و مال فرونشانده می شد . می ماند حسن نام طلبی او . پس بر آن شد که به تقلید خلفای عباسی و سامانیان، شعرا و دانشمندان به نام زمان را در دربار خود گردآورد . این امر ، نه از شعر دوستی و دانش پروری ، بلکه از حسابگری سیاسی و تجمل پرستی او سرچشمه گرفته است .از یکسو ، شاعران بر جلال دربار او می افزودندو جزیی از دستگاهی می شدند که می بایست شکوه محمودی را جاودانی کند ؛ مانند پیلان و اسبان و گنج خانه ها ، و مانند باغ و کاخی که در غزنه بنا کرد و نظیرش تا آن روز دیده نشده بود ، و وصفش را فرخی در قصیده ای آورده است .

محمود که نخستین کسی بود که از خلیفه لقب ( سلطان ) گرفته بود ، می خواست ( فاتح بزرگ ) و ( پادشاه بزرگ ) باشد ، هم پایه پادشاهان ساسانی شناخته شود و همه اسباب بزرگی را در دستگاه خود فراهم آورد . بیهوده نیست که مدیحه سرایان در گاهش برای خوشامد او از برتری وی بر شاهان نامدار گذشته دم می زنند . فرخی در این باره چند اشاره دارد :

ای به لشکر شکنی بیشتر از صد رستم

وای به هشیار دلی بیشتر از صد هوشنگ

یا :

خواهمی من که بحایستی بهرام امروز

تا بدیدی و بیاموختی از شاه شکار

نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد

شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار

همچشمی محمود با شاهان گذشته ، از این مدایح و حتی از ستایش هایی که خود فردوسی از او کرده به خوبی آشکار می شود .

از سوی دیگر ، چون محمود از ریشه ملی و نسب بی بهره بود ، می بایست رعب و احترام او از طریق توجیه اعمالش در دلها افکنده شود ، و این ماموریت را نیز شعرا که به منزله کارگزاران تبلیغاتی او بودند ، بر عهده داشتند . طبق طبق ، کلمات غلوآمیز و آرایش دهنده بود که از طرف این مزدوران سخن ، بر هر کردار و هر حرکت او نثار می شد .

محمود چون مرد باهوشی بود ، خوب می دانست که نیروی سخن تا چه اندازه در گرایش دادن قلوب به سوی او و مخلد گردانیدن نام او مؤثر است ، و این اعتقاد را شاهان هوشمند دیگر نیز ، چه پیش از او و چه بعد از او ، داشتند ؛ چنانکه نظامی عروضی بدان اشاره کرده : ( پس پادشاه را از شاعر نیک چاره نیست ، که بقاء اسم او را ترتیب کند و ذکر او را در دفاتر و دوادین ثبت گرداند ، زیرا که چون پادشاه به امری که ناگزیر است مامور شود ، از لشگر و گنج و خزینه او آثار نماند ، و نام او به سبب شعر شاعران جاوید بماند .

حساب او درست بود . شاعران مدیحه سرا توانستند نه تنها در زمان خود ، بلکه تا قرنها وی را بر خلاف آنچه بود ، سلطانی عادل و دیندار معرفی کنند . کسی را که مورخین در خستش هم عقیده اند ، ( دریای کرم ) بخوانند ، بدانگونه که شعرای دورانهای بعد ، هنگامی که می خواستند ممدوح خود را به بخشش برانگیزند ، محمود را مثال می آوردند .

وی که پولهای هنگفتی از غارت بتخانه های هند و خراج مردم بینوا و مصادره اعیان درگاه خود اندوخته بود ، البته می توانست جزء ناچیزی از آن را در راه تبلیغ خویش خرج کند . این مبلغ را که تا چهارصد هزار دینار در سال نوشته اند ، بین شاعران تقسیم می کرد ، و از همین پول بود که مثلاٌ فرخی م توانست تا بیست غلام سیمین کمر را ( از پی خود بر نشاند ) از این رو در این دوره ، همه استعدادهای شاعرانه در راه مدح به کار افتاد که تنها گاه به گاه چاشنی تغزل به آن زده می شد ، آن هم برای برانگیختن خواهش های نفس . واقعاٌ جای تاسف است که محمود غزنوی طی قرنها در ذهن مردم ظاهربین ، بزرگترین پادشاه شاعر نو از شناخته شده ، و حال آنکه او بیشتر از هر کس دیگر مسئول ایجاد مکتب بی آبرویی و در یوزگی و تملق در سخن است که شعر فارسی را به حق بدنام کرده است . هنگامی که شعرهای دوره غزنوی را با دوره ما قبل خود ، یعنی دوره سامانی مقایسه کنیم ، بهتر می توانیم به عمق زخمی که محمود بر پیکر فکر و معنی در شعر فارسی وارد آورد ، آگاهی یابیم . مثلاٌ رودکی را با عنصری که هر دو شاعر اول دربار بودند ، در کنار هم بگذاریم ، چه تفاوتی ! درست است که مدح در زمان سامانیان هم رایج بود ، ولی مدایح این دوره که آمیخته به لطف و حکمت و صداقت است ، و از رابطه خوش و دوستانه شاعر با پادشاه حکایت می کند ، فرق بسیار دارد با لفاظی های آزمندانه دوره محمود که سخن را تا حد کالایی که تنها به درد خرید و فروش می خورد ، پائین آورده است . صله او نیز به شعرا مبتنی بر هوس های آنی و متناسب با غلو و هنری بوده است که آنان در مدح می گذارده اند . اصولاٌ مرد خودخواه و کم فرهنگی چون او نمی توانسته است تصور بکند که شعر دیگری ، جز مدیحه و تغزلهای خواهش انگیز ، تواند سروده شود .

به دانش نیز جز برای بهره برداری سیاسی به چشم دیگری نمی نگریسته است . اگر کوشیده تا دانشمندانی را در دربار خود گرد آورد ، آنرا نیز باید از خودخواهی و نام طلبی او ناشی دانست . رفتار او با ابوریحان بیرونی که از هوس بیمارانه ای حکایت می کند ، دلیل روشن کننده ای است . بیچاره ابوریحان را بی هیچ گناهی ، مگر به گناه داشتن دانش ، فرمان داد تا از بالای کوشک به زیر اندازد . ولو در حقیقت این داستان تردید کنیم ، باری می توانیم آن را مبین قضاوت مردم زمان درباره او بدانیم . اصولاٌ تعصب و خودبینی نمی تواند با دانش که جوینده حقیقت ، و اساسش بر بلند نظری و روشن نگری استوار است ، میانه خوبی داشته باشد .

در مجمل التواریخ و القصص راجع به فتح ری آمده ف که در فتح نامه محمود به خلیفه نوشته بود که پس از آویختن بزرگان دیلم برادر ( یا در پوست گاو دوختن ) آنان ( مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و با طنیان و فلاسفه ف از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهاء آویختگان بفرمود سوختن .... ) سوزانیدن کتاب و کشتن مردم ، بسبب عقیده شان کجا ، و دانش دوستی کجا !

بنا به آنچه دیدیم ، فردوسی یکی از کسانی بود که می بایست در زمان محمود نابود شود ، تا چه رسد به اینکه از دست او صله بگیرد ، و اگر شاعر گوشه نشین بی آزاری نمی بود ، بی تردید چنین می شد .

نوشتن دیدگاه