محمد جعفر جعفرى
بىشك فردوسى در آوردن داستان كسرى انوشيروان( 531- 579 ميلادى) به شعر، هر چه هنر داشت به نمايش در آورد, او را دادگستر و رعيت نواز و مدير لايق و طرفدار علوم و حكمت ميديد: شعر هفت بزم او با دانايان و شنيدن سخنان اخلاقى و كشور دارى از دانشمندان علاوه بر اينكه خود، هفت تابلو هنرى است كه الهام بخش نظامى در شعر هفت گنبد شده است حكايت از طرز فكر فردوسى، در انديشيدن به اخلاق و فرهنگ و اصلاحات اجتماعى مىكند كه هر خوانندهاى اگر دو كلمه از آن فرا گيرد او را بس است. اما كسيكه كتب داستانى را مطالعه مىكند هرگز نبايد حكم بصحت همه مطالب بكند، و بعد دچار چكنم چكنم شود. خود فردوسى درباره محتواى شاهنامه مىگويد: هر چه كه با خرد موافق است بپذير، و آنچه كه با خرد موافق نيست از باب اشارات و كنايات( در رابطه با حقايق) به آن نگاه كن:
كز اين نامه نامور شهريار
به گيتى بمانم يكى يادگار
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يكسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر، بر ره رمز و معنى برد
در اين مايه استاد سخن، نظامى در شرفنامه به تفصيل سخن گفته است كه خلاصهاش اين است: شعر، حال و هواى خود را دارد, تمام حقيقت را بىكم و كاست بشعر نمىتوان آورد:
دگر راست خواهى، سخنهاى راست
نشايد در آرايش نظم خواست
گر آرايش نظم از او كم كنم
بكم مايه بيتش فراهم كنم
نظامى ميگويد: كار من سخن نغز گفتن است نه تاريخ وقايع و حقايق نوشتن, پس ناچار بايد پيرايههائى ببندم و از حقيقت صد در صد، تجاوز كنم:
چو نظم گزارش بود راه گير
غلط كردن ره، بود ناگزير
مرا كار، با نغز گفتارى است
همه كار من زان غلط كارى است
نظامى ميگويد: اگر شاعر، همه از مطالب شگفت آور گويد گزافه گو است, اگر از چيزهاى عجيب، سخن نگويد حرفى تازه براى گفتن ندارد شعر بايد تا حدودى دروغ شبيه به راست باشد!
بسى در شگفتى نمودن طواف
عنان سخن را كشد در گزاف
و گر بىشگفتى گزارى سخن
ندارد نوى نامههاى كهن
سخن را باندازه ميدار پاس
كه باور توان كردنش در قياس
دروغى كه ماننده باشد به راست
به از راستى كز درستى جدا است!
نظر داستان سرايان بزرگ قديم اين بود, و معيار كار داستان سرايان همين است كه نظامى باز گو كرده است. بنا بر اين وقتى كه عدل انوشيروان و يا ستم او( مثلا) به شعر داستانى در مىآيد مشمول همان قاعدهاى ميشود كه نظامى گفته است يعنى تصور يك عدالت مطلقه را نكنيد و توقع هم نداشته باشيد. اصل عدالت مطلقه را درباره او و امثال او انتظار نداشته باشيد, از كسانيكه ده ميليون نفر را عمدا از راه قحط مصنوعى در اوكراين به مرگ مىسپارند چه توقع عدالت مطلقه يا غير مطلقه؟ پس اگر او را با چنين كسى مقايسه كنيد شايد بهتر بتوانيد بيانديشيد. همانطور كه در قبل گفتم، گاه در داستانها و افسانهها و اسطورهها حقايقى وجود داشته است كه شاخ و برگ اضافى مانع تحقيق درباره آن حقايق شده است. مىگويند كسى در محفلى پرسيد: دو كاسه پر آب مالا مال بيك اندازه گرفتم و دو ماهى كوچك بيك اندازه، در آن دو كاسه انداختم كه يكى زنده بود و ديگرى مرده، از آن كاسه كه ماهى زنده در آن انداختم قطره آبى نريخت، ولى از آن كاسه ديگر مقدارى آب، سرريز شد علت چيست؟ حاضرين هر يك دليلى تراشيدند و عليلى گفتند جز يك نفر كه رفت و امتحان كرد و ديد اصل مسئله دروغ بوده است, و از هر دو ظرف، آب سرريز شده است! داستان ظلم انوشيروان هم كه اخيرا مطرح شده و همه بصورت تقليدى آن را مانند يك كشف عظيم به همديگر خبر ميدهند از همين نوع است. اين تخم لق را هم يك خاورشناس آلمانى يونانى مآب و ضد فرهنگ ايرانى، در دهن خلق شكسته است و از اين رو مورد اعتراض سخت ايران شناس معروف پور داود قرار گرفته است, و من هر قدر كه در نوشتههاى« نولدكه» دقت كردم او را نسبت به فرهنگ ايران، بيطرف و صادق نيافتم. نولدكه مىنويسد:
« بزرگترين وظيفه يك پادشاه ايرانى در آن زمان و در قرون وسطى و نيز در زمان ما( حدود يك قرن قبل) آن بوده است كه آرامش داخلى را حفظ كند, و كشاورزان را از غارت بيگانگان و فشار اربابان، حمايت كند, و راههاى بازرگانى را در وضع خوبى نگاه دارد، و امنيت آن را برقرار كند. وصول به اين مقصد، از راه ملايمت و خوش خلقى ميسر نمىشد( گردش قلم نولدكه از اين جا شروع شده زيرا كسى از دولتها توقع خوش خلقى در كار كشور دارى ندارد) بلكه از راه شدت و سخت گيرى بىرحمانه و خونخوارانه حاصل مىگرديد( نولدكه به روايات اعتماد مىكند. اگر نكند به مرز قابل قبولى مىرسد) خسرو انوشيروان، نام خود را، از اين راه، جاودانه ساخته است يعنى از راه تأمين وضع داخلى و آرامش راهها و غيره، نه از راه عدل و حكمت!».
آيا نولدكه از عدل، توقع گذشت از تجاوز متجاوزان را دارد؟ اگر ارباب به كشاورز ستم كند چگونه با ملايمت و خوش خلقى، مىتوان شر او را كم كرد؟ اگر قيصر روم استقلال ايران را تهديد مىكرد با خوش خلقى انوشيروان چه گونه او سر جايش نشانده مىشد. عدل يكنفر امام جماعت هرگز به عدل يك قاضى كه فصل خصومت مىكند شباهت ندارد چه رسد به عدل فرمانرواى كشور در برابر مسئوليتهائى كه بر عهده دارد. البته فرض عصمت براى انوشيروان نمىكنند زيرا او بشرى است با همه تمايلات و آز و نيازهاى بشرى, اما اين يك بعد قضيه است، و زياده روى يك خاور شناس معروف به خصومت با عنصر ايرانى، بعد ديگر قضيه است. تنها مانند پور داود، فرياد اعتراض به زياده روى آن خاور شناس، درست نيست, آه و ناله كردن كار محققان نيست. اين قلم را آن خاور شناس دارد، تو هم دارى, برو تحقيق كن و بگو به اين دليل سخن او بىاساس است. اگر به تماميت ارضى ايران، تجاوزى شود بلا جواب نبايد گذارد, اگر به فرهنگ ايران تجاوز شود نيز بلا جواب نبايد گذاشته شود. اگر بلا جواب بگذاريد نسلهاى بعد، سخن آن خاور شناس را كم كم باور مىكنند، و مطلب او را دهن به دهن نقل مىنمايند, چنانكه بانو پيگولوسكايا مورخ شوروى به تقليد از نولدكه، چند كلمه درباره نفى عدالت انوشيروان نوشته است بدون آنكه دليل استوارى بهمراه داشته باشد. اين مورخ حتى از قلب تاريخ و تحريف آن، رو گردان نشد مثلا بحث انوشيروان و مزدك را در حضور قباد، يك بحث لفظى و بىاساس معرفى مىكند و حال آنكه بنا به نقل فردوسى در شاهنامه، بحث آنان بكلى غير لفظى بوده است و مستقيما با آداب و رسوم اجتماعى پيوند و جوش خورده است. فردوسى در اين باره چنين مىگويد:
چنين گفت موبد به پيش گروه
به مزدك كه اى مرد دانش پژوه
يكى دين نو ساختى پر زيان
نهادى زن و خواسته در ميان
چه داند پدر، كش كه باشد پسر
پسر هم چنين چون شناسد پدر
چو مردم برابر بود در جهان
نباشند پيدا كهان از مهان
كه باشد مرا و ترا كارگر
چه مردم جدا ماند از به بتر
كسى كو مرد جاى و چيزش كرا است
كه شد كارگر بنده، با شاه راست
جهان زين سخن پاك ويران كند
نبايد كه اين بد به ايران شود
همه كدخدايند و مزدور كيست؟
همه گنج دارند و گنجور كيست
ز دين آوران اين سخن كس نگفت
تو ديوانگى دارى اندر نهفت
اگر پيگولوسكايا به روايات تكيه مىكند سخن فردوسى را هم دست كم جزو روايات بياورد. اين بحث موبدان با مزدك هر چه باشد بحث لفظى نيست, و ما هم ضامن صحت و سقم اين بحث نيستيم، اما مورخ نبايد چون در نتيجه با مزدك هم عقيده و هم پالكى است، تاريخ را تحريف كند. نولدكه هم بحث انوشيروان با مزدك را بحث اساسى ميداند نه بحث لفظى.
اين مطلب از آنجا پيدا است كه او مىنويسد:
« خسرو اول پس از جلوس خود، اقداماتى براى اعاده ازدواجهاى از هم گسسته و براى حمايت كودكان مجهول الهويه بجا آورده بود. از دستورهاى سخت پادشاه در اين باب بر مىآيد كه اين گونه زيانها، بيشتر متوجه طبقات بالا بوده است... خسرو پنج ماه مهلت خواست تا خود را براى گرويدن به آئين مزدك، آماده سازد. او در طى اين مدت، هرمزد پير داننده را از« اردشير خره» و مهر آذر را با سى تن از يارانش از استخر بخواست, در يك جلسه مهم جدى، مزدك در مباحثه مغلوب يكى از موبدان گرديد...». شاهنامه را در اين قسمت هم نولدكه خوانده و هم بانو پيگولوسكايا, اولى بحث انوشيروان با مزدك را بشرح اشعار فردوسى بحث جدى و مهم، شمرده است، و دومى بحث لفظى و مسخره و صحنه سازى! خود شما وقتى كه اشعار راجع به آن بحث را مىخوانيد حق را به نولدكه ميدهيد يعنى بحث را جدى مىگيريد نه لفظى. اصل كشتار مزدكيان را هم نولدكه محل ترديد قرار داده است از اين رو كه سعيد بن بطريق، آن را به بهرام نسبت داده است نه به انوشيروان. حالا كسانى پيدا مىشوند كه طرف پيگولوسكايا را مىگيرند بدون اينكه شهامت داشته باشند مأخذ سخن خود را بگويند. پيگولوسكايا وقتى آن سخنان را گفت كه آسياب ايدئولوژى دولتى مشغول كار بود. اما حالا كه آسيابان از آسيا بر مىگردد و ديوار برلين بىاعتبارتر از ديوار ندبه يهود شده است، ديگر تكرار آن سخنان چه موقعى دارد؟ از سخنان شنيدنى نولدكه اين است كه مىگويد:
« اين كه مىگويند انوشيروان اموال مزدكيان را به خلق بخشيد بايد صحيح باشد زيرا رؤساء اين فرقه همه ايدآليست خالص نبودهاند, و شايد با پيروى از مزدك، بهانه خوبى براى اندوختن ثروت شخصى بدست آورده بودند! سوسياليستهاى ثروتمند هم اموال شخصى خود را تا روز استقرار برابرى عمومى، كه خوشبختانه چندان نزديك نيست، براى خود نگاه ميدارند!».
بهر حال ملت ايران تاكنون دو بار سوسياليسم مزدك و اعقاب او را آزموده است اميد است كه به آزمايش سوم نياز نداشته باشد, جريانهاى جهان حاضر، نشان داده كه فردوسى دور از راه صواب نرفته است. بحث بالا مقدمهاى لازم بود كه فرهنگ ايران را در آئينه تاريخ و در بحث خاور شناسان نشان ميدهد از آن جهت كه به شرح زندگى انوشيروان مربوط مىشود.
اما مثلى است معروف كه مىگويند: بيهوده سخن باين درازى نيست، واقعا عدل انوشيروان، افسانه است يا حقيقت؟ اگر حقيقت است تا چه حدى حقيقت داشته است؟
براى اينكه به اين سوآل، جواب مستدل داده شود بايد وضع جامعه فئودالى عصر ساسانى و نيز مظالم بىحد و حساب فئودالها و خانها را در نظر آورد, موبدان هم جزو همان فئودالها بودند. اگر انوشيروان توانسته باشد شاخ فئودالها را بشكند، اين بآن معنى است كه جلو ستمهاى بيشمار اشراف و موبدان را گرفته است، و در همين حد، عادل بوده است. منازعه قدرت دولت مركزى و قدرت محلى فئودالها در تاريخ، بسيار طولانى است. پادشاهان پيوسته در اين منازعه درگير بودند, از هر فرصت براى غلبه بر قدرت فئودالها بهره مىگرفتند. در هر نقطه از جهان بشيوه خاص خود، عمل مىكردند:
در مصر قديم، پادشاهان گاه املاك اشراف را مصادره كرده و خود، مالك آنها مىشدند زيرا مالكيت دولتى فراعنه در مصر، ريشه عميق داشت اما در عهد ساسانى قباد و فرزندش انوشيروان كه درگير نزاع با فئودالها بودند املاك آنان را به دهقانان كه مالكان درجه دوم بودند ميدادند تا بتوانند متكى به لايههاى گستردهترى در جامعه باشند. يعنى رضاى خاطر چند فئودال را ناديده گرفته و بجاى آن، رضاى خاطر چندين هزار دهقان را پشتوانه قدرت خود قرار دهند. حاكميت ملى امروزه قدم به قدم پديد آمد نه يكشبه. در اروپاى بين قرن 14 تا 18 پادشاهان راههاى مختلف براى مبارزه با قدرت فئودالها را مىآزمودند. اما تنها منازعه قدرت بين شاهان و فئودالها نبود كه گاه گاه باعث تمركز قدرت در دست سلاطين مىشد و شاخ فئودال را مىشكست بلكه گاه سقوط اقتصادى ناگهانى، باعث مىشد كه فئودال بىرمق گردد و قدرت در دست دولت مركزى، جمع شود چنانكه در آغاز قرن چهاردهم در نروژ اين اتفاق افتاد و باعث تمركز ادارى در آن كشور شد. در نتيجه سقوط اقتصادى كشور، بيشتر دودمانهاى اشرافى از بين رفتند, از طرفى چون نروژ كوهستانى بود و سرباز مزدور محلى خانها، نمىتوانست بسرعت جابجا شود و ابتكار در جنگها را در دست گيرد و مزاحم دولت مركزى گردد، قدرت مركزى دولت به آسانى جان گرفت. اين امتيازات را ايران عهد قباد و انوشيروان نداشت، بهمين جهت، تمركز ادارى كه بدست انوشيروان در مدت طولانى سلطنت او پديد آمده بود بزودى در عهد خسرو پرويز پاشيده شد و سر و كله فئودالها دوباره ظاهر گرديد. اين نكته را هم اضافه كنم كه بورژوازى و طبقه بازرگانان شهرنشين، حرفهاش با زورگوئى و قلدرى فئودالها ناسازگار است، بهمين جهت بورژوازى در تاريخ فئوداليته، بعنوان رقيب سر سخت فئودالها گاه در صحنه و گاه در حاشيه صحنه مشاهده مىشد، و پادشاهان در سراسر جهان در منازعه قدرت با فئودالها، از قدرت بورژوازى بهره بردارى مىكردند چنانكه انوشيروان هم كرد و فردوسى شواهد زندهاى در اين باره در شاهنامه ثبت كرده است.
در اين مورد سخن پيگولوسكايا كاملا درست است كه مىگويد:« يزدگرد اول( 399- 420 ميلادى) هنگامى به تخت سلطنت، جلوس كرد كه روحانيون زرتشتى و قشرهاى عاليه اعيان ايرانى آزادانه دستگاه دولت و تخت و تاج شاهى را دستخوش خويش ساخته بودند. يزدگرد كه مىخواست موقع خود را استوار سازد كوشيد تا ميان قشرهاى ديگر مردم و بويژه ساكنان شهرها( اين همان بورژوازى رقيب فئوداليته است) و بازرگانان تكيه گاهى فراهم سازد...» بروز قحط سالى در فاصله كوتاهى پس از آن در ايران از يكطرف و هزينه جنگهاى سنگين با هياطله( هونهاى سفيد) و روم در شرق و غرب از طرف ديگر، انبار غله فئودالها را خالى كرد يعنى كشاورزى فلج شد، و منبع عايدات فئودال ته كشيد. اين سقوط اقتصادى كه اوج آن در زمان قباد( 487- 498 ميلادى) پدر انوشيروان بود عينا قابل قياس با سقوط اقتصادى در نروژ در آغاز قرن 14 ميلادى است و عينا بهمان استدلال كه گفته شد موجب انحطاط فئوداليزم عهد ساسانى، و تمركز قدرت در دست دولت بويژه در زمان انوشيروان گرديد, و او توانست با تسلط بر جريانهاى اقتصادى و سياسى كشور، دولت مقتدرى فراهم آورد، و نظام قضائى و ادارى و لشكرى و مالياتى متمركزى متناسب آن زمان و با چنان نيرومندى بسازد كه ايران پس از آن بخود نديد. قيام مزدك هم معلول همان سقوط اقتصادى بود كه گفته شد.
اشتباه بزرگ پيگولوسكايا اين است كه تمركز قدرت را در دست انوشيروان، معلول قيام مزدك مىداند كه فئوداليته را تضعيف مىكرد, و حال آنكه قيام مزدك و فرو پاشيدن فئوداليته عهد ساسانى هر دو، معلول آن سقوط اقتصادى بودند كه گفته شد, شاهد اين نظر بديهى همان رويداد كشور نروژ است. مورخ بايد بتواند از عهده مقايسههاى سودمند و ضرورى بر آيد تا درست داورى كند. تمركز قدرت كه پس از سقوط فئوداليته، پديد مىآيد پيامد جالبى دارد كه عبارت است از اصلاح در سازمان ادارى كه ستون فقرات قدرت عمومى است. اين اصلاح در امور مالياتى از زمان قباد آغاز شد و انوشيروان آن را بپايان رساند. ما اكنون فهرست استانها و بخشهاى مالياتى استان عراق عهد ساسانى را در اختيار داريم كه عينا در زمان عمر و باقى خلفاى راشدين و غير راشدين تبعيت مىشد.
همانطور كه در اروپاى قرن 14 تا 18 ميلادى پادشاهان پس از تضعيف فئودالها رو به سوى بورژوازى و سكنه شهرها مىآوردند كه بهترين پردازنده مالياتها( يعنى ماليات نقدى) بودند، در عصر انوشيروان هم وى به بازرگانان روى آورد، و به امنيت راهها و رونق تجارت اهميت مىداد. فردوسى در اين مورد اسناد تاريخى عالى از خود بيادگار نهاده كه خاور شناس بزرگى چون نولدكه از آنها غفلت كرده و در نتيجه حق تقدم فرهنگ ايران نسبت به اروپاى قرن 14 تا 18 ميلادى، مسكوت مانده است و بلكه تباه شده است, بعدا توضيح خواهم داد. اما، اشعار فردوسى در مورد توجه انوشيروان به بورژوازى كه نشان در هم كوبيدن فئوداليته و مظالم بيشمار آن و در نتيجه سند عدالت او است به شرح ذيل است, او در بخشنامهاى كه به عمال خود در سراسر كشور در آغاز رسيدن بقدرت كرد چنين گفت:
نبايد كه جز داد و مهر آوريم
دگر، چين به كارى به چهر آوريم
شبانى كم انديش و دشت بزرگ
همى گوسفندى نماند ز گرگ
نبايد كه بر زير دستان ما
ز دهقان و آذر پرستان ما
به خشكى بخاك و به كشتى بر آب
به رخشنده روز و به هنگام خواب
ز بازارگانان كه بر تر و خشك
درم دارد و در خوشاب و مشك
نبايد كه خور جز بداد و به مهر
بر ايشان بتابد ز زخم سپهر
در زمان انوشيروان بازرگانان كشورهاى ديگر كالاهاى خود را از چين و روم به ايران مىآوردند و مانند زمان ما، ايرانيان ناگزير زبانهاى خارجيان را ياد مىگرفتند تا در امور بازرگانى در نمانند. فردوسى مىگويد:
ز بازرگانان ترك و ز چين
ز سقلاب و هر كشورى هم چنين
ز بس نافه مشك و چينى پرند
ز آرايش روم وز بوم هند
شد ايران بكردار خرم بهشت
همه خاك عنبر شد و زرش خشت
جهانى به ايران نهادند روى
بر آسود از درد و از گفتگوى
به ايران، زبانها بياموختند
روانها بدانش بر افروختند
ز بازرگانان هر مرز و بوم
ز ترك و ز چين و ز هند و ز روم
درباره ماليات نقدى طبقه بازرگانان كه بخزانه انوشيروان مىرسيد فردوسى مىگويد:
كسى كش درم بود و دهقان نبود
نديدى غم و رنج كشت و درود
بر اندازه از ده درم تا چهار
به سالى از او بستدى كاردار
120- من در آغاز اين بحث، سخنى از خاور شناس نولدكه نقل كردم كه بسيار كلى بود و شامل حال پادشاهان ساسانى بطور كلى و سلاطين قرون وسطى و زمان خود نولدكه, اين سخن بسيار كلى و تهى بكلى دور از احتياط علمى است, دست كم اين است كه حوادث قحط و هزينههاى كلان جنگى عهد قباد و قبل از آن، و سقوط اقتصادى و ضعف فئوداليته عهد ساسانى، و قيام مزدك را توجيه نمىكند و از بالا سرمان رد مىشود. اين نشان ميدهد كه او در فلسفه فرهنگ كار نكرده است، و قدرت ربط دادن رويدادهاى مشابه را ندارد، و از توجيه وقايع دشوار تاريخ، بكلى عاجز است, چنين كسى نبايد وارد همه بخشهاى تاريخ شود بايد در همان حاشيه نويسى بماند كه كارش است.
ايران عصر انوشيروان( 531- 579 ميلادى) را در قرن ششم ميلادى از يكطرف در نظر بگيريد( در رابطه با سقوط اقتصادى و ضعف فئوداليته و تمركز قدرت در دست دولت و رشد سازمان ادارى و قدرت گرفتن بورژوازى) و اروپاى قرن 14 ميلادى را از سر آغاز كشور نروژ بشرحى كه گفته شد در طرف ديگر بنظر آوريد, ايران هشت قرن جلوتر از كشور نروژ، مبارزه با فئوداليته و مظالم آن را آغاز كرد, اين فصلى است از تاريخ فرهنگ ما. اگر بورژوازى عصر ساسانى مانند بورژوازى اروپا و بورژوازى عصر ناصرالدين شاه( در تأسيس مجلس مصلحت خانه) به دستاوردهاى خود محكم مىچسبيد، ما بيش از هزار سال سابقه دموكراسى را پشت سر نهاده بوديم. بىمطالعه و بررسى تاريخ فئوداليته در جهان، نمىتوان درباره عدل انوشيروان سخن گفت. فرق بين انوشيروان و فتحعلى شاه قاجار كه در منجلاب فئوداليزم فرو رفته بود آن جا ظاهر ميشود كه اولى با يك حركت، انطاكيه را مىگيرد و سه بار ژوستى نيان قيصر روم را شكست مىدهد و هونهاى سفيد وحشى را تار و مار مىكند اما فتحعلى شاه خزانهاش تهى بود و در جنگ با تزارها اذن مىخواهد كه بابت هزينه قشون و اسلحه بتواند از دارائى مردم ايران هر قدر كه لازم باشد بر دارد! يا مىپرسند كه چگونه به جنگ روس برويم؟ مىگويد: بر مسلمانان واجب است كه« الا قرب فالا قرب» بجنگند، يعنى اول مردم مسلمان داغستان بجنگند، اگر مغلوب شدند مردم حاشيه رود ارس بجنگند، اگر مغلوب شدند مردم تبريز بجنگند! نتيجه اين طرز فكر و نبودن ارتش ملى( كه دفاع را وظيفه ميهنى بداند و بابت جنگيدن مزد نخواهد) همان عهد نامههاى گلستان و تركمانچاى شد. از نظر دانش دوستى انوشيروان همين بس كه ژوستى نيان، آكادمى افلاطون را در آتن كه قريب هزار سال عمر كرده بود بست و استادان آن را تار و مار كرد، و آن مردان دانشمند به انوشيروان پناه آوردند, وى مقدم آنان را گرامى داشت و آنها را در جندى شاپور به كار علمى سرگرم كرد.
اما مطلب مهمتر كه تاريخ آن را به سكوت برگزار كرده خدمتى است كه انوشيروان به فرهنگ جهانى و بشريت كرده است: توضيح اين مطلب به جنگ ساسانيان با اقوام وحشى زرد پوست هون آسياى مركزى بر مىگردد كه از سال 350 تا زمان انوشيروان( 531- 579 ميلادى) كشور ايران را مورد تعرض و تهاجم قرار ميدادند, و عاقبت انوشيروان، هياطله را شكست نهائى داد و كشور هونها بين ايران و خاقان ترك، قسمت شد و جيحون، مرز شمال شرقى ايران گرديد و بلخ و طخارستان جزو ايران شد. هونها( تيره رنگ و سفيد رنگ) دو تيره مهاجم به تمدن اروپا و ايران بودند.
هونها اولين يورش خود را به ايران به سال 350 ميلادى در زمان شاپور بزرگ آغاز كردند كه يك جنگ هفت ساله در گرفت و آنان شكست خوردند. دولت ساسانى در اين جنگها مانند يك سيل بر گردان، عمل كرد زيرا هونها مانند سيلى مهيب كه فرهنگ و تمدن بشر را خراب مىكرد در سال 374 ميلادى بسوى اروپا روى آوردند و در هونگار( مجارستان) مستقر شدند و ويرانىهاى عظيم بر تمدن و فرهنگ رومى وارد ساختند. زيرا آتيلا alittAرهبر جبارشان عقيده داشت: هر جا كه سم اسب او بر آن نهاده شود علف نبايد برويد! سلطنت آتيلا در اروپا بين سالهاى 434- 453 ميلادى بود كه معاصر يزدگرد دوم ساسانى( سلطنت 438- 457 ميلادى) است كه در شرق ايران با هونهاى سفيد در ميان سالهاى 443 تا 451 ميلادى مىجنگيد يعنى شرق و غرب همزمان در آتش توحش نژاد زرد مىسوخت!
اما غرب( دولت روم) با دادن خراج تقاضاى صلح از آتيلا كرد ولى انوشيروان شكست نهائى به هياطله( هون سفيد) وارد ساخت و كشورشان را قسمت كرد. درباره فتوحات آتيلا كه تا پانزده فرسخى پاريس رسيد و شهر اورلئان را محاصره كرد، آقاى جمال زاده در مجله كاوه مىنويسد:« آئى سيوس سردار مشهور رومى حاضر بهمراهى با قشون روم در جنگ با آتيلا گرديده و مانع از خرابى شهر اورلئان شدند( روز 23 حزيران سال 451 ميلادى) و جاى آن دارد كه تمام ملل و اشخاص تمدن دوست، اين روز را مبارك دانسته و جشن بگيرند, چه اگر در آن روز جلوى قشون خونخوار و سبع هونها گرفته نشده بود خدا ميداند كه تمدن مغرب كه امروز هم تمامى كره زمين ريزه خوار خوان او است، از آن لطمه مهلك، ديگر چه وقت مىتوانست قد علم نمايد.» بايد همان حرف آقاى جمال زاده را در مورد اقدامات ساسانيان بويژه انوشيروان زد كه با شكست نهائى كه به هونها وارد كرد بلاى اين وحوش زرد را از سر تمدن و فرهنگ عظيم شرق( يعنى ايران و هند و مصر كه طعمه هونها مىشدند اگر جلوى آنان گرفته نمىشد) رفع كرد. اين است خدمتى كه انوشيروان و ايرانيان به فرهنگ بشر كردهاند, دعائى كه بايد به جان خودمان بكنيم چرا به جان ديگران كنيم؟
اضافه مىكنم كه اروپا از آتيلا درس عبرت نگرفت زيرا ژوستى نيان در حدود سال 525 ميلادى يعنى هفتاد و سه سال پس از مرگ آتيلا، در زمان سلطنت انوشيروان، با هونهاى ساكن قفقاز بر ضد انوشيروان سازش كرده و با آنان متحد شد تا گرجستان را از ايران جدا كند. سازش و اتحاد با اين وحشىها يعنى عبرت نگرفتن از درسى كه آتيلاى جبار به اروپا آموخته بود. 208) انوشيروان در اشعار شعراى بزرگ عرب: فردوسى در بيان عظمت فرهنگ ايران عهد ساسانى بويژه عصر انوشيروان نه تنها افراط نكرده بلكه بسيار چيزهاى گفتنى هم بوده كه در نسخه نثر شاهنامه ابومنصور نبوده و او نياورده است. فرهنگ و تمدن و شكوه ايران عهد انوشيروان در تاريخ و ادبيات ملل معاصر او، بازگو شده كه اگر همگى گردآورى شود براى داورى نهائى در تاريخ، كارى لازم و بسى سودمند است.
مفهوم قبله عالم كه در ادبيات فارسى ديده ميشود سابقه در شعر عرب عصر جاهلى دارد چنانكه عنترة شاعر عرب در روزگار جاهليت كه معاصر انوشيروان است مىگويد:
تصلى نحوه من كل فج
ملوك الارض و هو لها امام
يعنى پادشاهان روى زمين از همه راهها و رهگذرها( ميقاتها) بسوى انوشيروان اداء احترام و نيايش مىكنند, و او پيشواى پادشاهان عالم است يعنى قبله عالم است. اگر كسى بخواهد تأثير ادبيات عرب عصر جاهلى را تجسم كند بايد عبارت آيه 27 سوره 22 را چند بار بدقت از نظر بگذراند آنجا كه از قبله اسلام( كعبه) و پويندگان راه خدا سخن به ميان آمده است.
«و اذن فى الناس بالحج، يأتوك رجالا، و على كل ضامر يأتين من كل فج عميق.»مدائن عهد كسرى قبلهاى بود كه پنج ميقات داشت 1- هيت tiH2- العديب bidu- le3- مريفين 4- حلوان 5- دربند قفقاز. شعر مذكور، نظر به اين ميقاتها دارد. هر كس كه قصد ديدار كسرى را داشت در يكى از اين ميقاتها بايد متوقف مىشد تا به او اذن داده شود و بتواند رهسپار مداين گردد. قصيده ايوان مداين خاقانى، تقليد از شعر ايوان مداين بخترى شاعر عرب عصر متوكل عباسى است كه بين سالهاى 206- 284 ه. ق زندگى مىكرد. كسرى در تيسفون، كاخى داشت كه تا قرن سوم هجرى بر جا مانده و شاعر آن را ديده بود. نام آن كاخ جرماز( جاى گرم) بود, بر يكى از ديوارهاى اين كاخ، تصويرى با شكوه از جنگ انطاكيه رسم شده بود كه در شاعر عرب، تأثيرى عميق نهاده بود. اين تصوير تا سال 270 ه. ق باقى بود. دو بيت از قصيده ايوان مداين بخترى چنين است:
و اذا ما رايت صورة انطا
كية، ارتعت بين روم و فرس
والمنايا موايل, و انوشر
و ان يزجى الصفوف تحت الارض
ترجمه: هر گاه به پرده نقاشى جنگ انطاكيه بر قصر جرماز تيسفون بنگرى گوئى ميان سپاه ايران و روم هستى كه در آنجا مرگ فرو مىبارد, و انوشيروان زير درفش، صفهاى جنگ را منظم مىكند. فتوحات درخشان عهد كسرى و غلبه او بر هونهاى سبع و ويرانگرى كه آتيلا را پرورده بود و بر همدستان رومى آنها، به حق، ايران آن روز را سر بلند مىكرد، تصوير كاخ جرماز، بجاى خود، در كاسه و ظروف هم نقش سپاه غرور آفرين كسرى رسم مىشد, چنانكه ابو نواس شاعر عرب مىگويد:
مصورة بصورة جند كسرى
و كسرى فى قرار الطر جهار
طرجهار، معرب درگهار( درگاه آر) است. يعنى كاسهاى بود كه گرد آن، نقش سپاه ايران بود، و در وسط كاسه، نقش كسرى را كنده بودند. به مناسبت شعر ابو نواس، از شعر شاعرى عرب در روزگار جاهليت ياد مىكنيم بنام اعشى الاكبر( ميمون بن قيس، وفات 625 ميلادى) كه 25 سال از آغاز عمرش را معاصر سلطنت انوشيروان بوده است. اعشى مردى روشنفكر بود، و در مسيحيان نجران و حيرة دوستان بسيار داشت, اشعارش غالبا در وصف طبيعت و طرب و شراب است. او مىگويد:
و كسرى شهنشاه الذى سارذ كره
له ما اشتهى راح عتيق و زنبق
ترجمه: كسرى شاهنشاه، نام او و همه جا روان است، هر قدر كه بخواهد شراب كهنه و گل زنبق دارد. سرانجام از شاعر متفكر عرب ابوالصلت ثقفى ياد مىكنيم كه پدر متفكر بزرگ عرب عصر جاهلى، يعنى امية بن ابى الصلت است كه پيامبر ما درباره او گفته است:« كادان يكون مسلما» يعنى چندان فاصله با اسلام نداشت. ابوالصلت ثقفى معاصر انوشيروان بود از اوضاع سياسى يمن و رابطه سيف بن ذويزن با هرقل امپراطور روم و با كسرى انوشيروان، آگاه بود, سيف نخست از هرقل يارى خواست تا سپاه اشغالگر حبشه را از يمن براند اما مساعدتى نديد، پس به انوشيروان روى آورد و سپاهى بيارى گرفت و حبشه را مغلوب ساخت و كشورش را نجات داد. اين شاعر توانا و مطلع به سياست زمان، قصيدهاى در اين باب دارد كه انوشيروان و سپاه او و تمدن ايران را ستوده است، بمراتب بيشتر از فردوسى. اين بيگانهاى است كه ايران را ستوده است. من ترجمه شعر او را مىآورم:
ترجمه:« انتقام از دشمن را بايد از امثال سيف بن ذويزن آموخت.
چون در دشمن تفرقه افتاد، نزد هرقل رفت تا يارى بخواهد, هرقل وعده داد و عمل نكرد.
آنگاه سيف پس از هفت سال تأخير نزد انوشيروان رفت، خسرو انوشيروان، آزاد مردان( ابناء الاحرار) را از راه دريا بيارى او فرستاد.
چه سخت كوش بودى اى سيف!
چه كسى مىتواند با كسرى شاه شاهان و با سردار او« وهرز» در جنگ برابرى كند؟
پيروز باد سپاه ايران كه مانند ندارد.
آنان بزرگان شكوهمند با فروغند، مرزبانان شير صفتاند كه بچههاى خود را در بيشهها پرورش ميدهند, ناوك كج كمانهاى ايرانيان بىدرنگ بهدف مىخورد و دشمن را از پاى در مىآورد.
خسرو، شيرانى را به سوى سگان سياه( حبشيان) فرستاد كه آنان را در پهنه بيابانها پراكندند.
حال اى سيف، دشمن تار و مار شد، خود را به مشك خوشبو كن، و دو جامه برد بپوش.
بزرگوارى اين است كه خسرو انوشيروان كرد, نه دو كوزه شير تازيان كه آميخته به آب است، و اندكى بعد پيشاب ميشود!».